پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
دربارهی خداوندان هنر بهتر است که کلمهی «جاهطلبی» را به کار بریم، زیرا که متاسفانه هنوز جاه و جلالی در این کار نیست و اگر هم در جایی باشد در کشور ما کمتر از همهجاست به همین جهت من نمیگویم که عشقی جاهطلب بود. یک میل و آرزویی در نهاد او بود که طبیعیتر از آن هیچ چیز در جهان نیست. بقال سر گذر هم میکوشد ماست و پنیر او بهتر از ماست و پنیر رقیبان او باشد و هرکس از ماست و پنیر او تحسین بکند خوشش میآید. چرا شاعر حق نداشته باشد از مردم متوقع باشد از شعرش تعریف بکنند؟ مخصوصا اگر حرف تازهای بزند و مضامین نو به جهان ادب بیاورد.
عشقی هم مانند هر هنرمند دیگری برای این زندگی میکرد و میکوشید که خواننده و شنودهی شعرش او را بستاید. اساس هنر بر همین کار قرار گرفته است و اگر مردم هنرپسند تحسین نکنند هرگز هنر ترقی نمیکند؛ اما گاهی برخی از هنرمندان تازهکار و ناآزموده از این ستایشها تیره میشوند و این خیرگی به زیان ایشان تمام میشود. عشقی همین ضرر را برد. شهرتی که در آغاز جوانی نصیب وی شد او را تا اندازهای مست کرد و مغرور کرد و به همین جهت در همان پایهی اول و روز نخستین ماند. نکوشید بر معلومات خودبیفزاید، اندوختهی ادبی خود را بیشتر کند.
در کودکی و آغاز جوانی پیش از سفر مهاجرت نمیدانم تا چه اندازه، ولی پیدا بود که تحصیلات مقدماتی کرده بود. در استانبول کمی زبان فرانسه را آموخته بود. در شعر فارسی و آثار بزرگان پیش از خود اندوختهی وی سرشار نبود. قدرت طبعی که طبیعت به وی بخشیده بود میبایست با ذخیره توام بشود تا سخنسرای بزرگی از آن میان بیرون بیاید؛ اما وی بدانچه در آغاز شاعری به دست آورده بود قناعت کرد و چنانچه گفتم شهرت و اقبالی که در جوانی بهرهی او شد وی را نگذاشت راه کمال را پوید. مانند جهانگردی که در نخستین منزل سفر دور از خود در نخستین جای باصفایی که بدان قدم میگذارد بماند و از آنجا فراتر نرود.
با این همه هوش سرشار و سرعت انتقال داشت و در معاشرت و گوش فرادادن به سخن این و آن چیزهایی وارد ذهن خود میکرد و از این حیث ترقی او محسوس بود. در آن زمان نمیدانم چه شده بود که تقریبا همهی جوانان به اصطلاح آن روز «انقلابی» بودند. شاید تا اندازهای حق داشتند. از اوضاع روز خود راضی و خشنود نبودند و چیزی بهتر از آن میخواستند، اما دشوارترین چیز در زندگی این است که اگر کسی چیز بهتری را میخواهد آن را چگونه به دست بیاورد و اصلا چیز بهتر چیست؟ آیا هر تغییری نسبت به گذشته بهبود میآورد؟ اگر طبع شما از خوراک مکرری رمیده شده است آیا هر خوراکی که با آن تفاوت دارد لذیذ خواهد بود؟
گمان نمیکنم این حرص و ولع نسبت به هر چیز نایافته و تازه رسیده درست باشد. تجدد وقتی حکیمانه است که به هر حساب ریاضی آن چیز جدید بر چیز قدیم رجحان و برتری داشته باشد. در هر صورت این بیصبری و شتابزدگی در راه انقلاب و تجدد در آن زمان بسیار عادی شده بود و عشقی نیز مانند همهی جوانان آن روزگار گرفتار این مالیخولیا بود. همین بیصبری و شتابزدگی در آثار او پیداست. خواسته است چیز نو و تازه بیاورد، اما نکوشیده است که آنچه از گذشته درست و سازگار بوده نگاه بدارد و نواقص آن را از میان ببرد و بر زیبایی و خوبی آن بیفزاید.
به همین [یک واژه ناخوانا]بود که عشقی کتاب کم میخواند و به آثار دیگران توجهی نداشت و قدرت طبع خود را برای کار بزرگی که آرزو داشت بکند کافی میدانست. کرارا با من درافتاد و به من پرخاش کرد و مرا مسخره کرد که چرا میگویم فلان چیز را بخوان! در نظر او انقلاب یعنی تنها پیروی میل و احساس و شور و عشق رفتن و مطلقا توجهی به گذشته نداشتن...
ناچار چنین کسی تحمل انتقاد را نداشت و با هرکس که میخواست به او راهنمایی بکند دشمن میشد. ما با کمال احتیاط او رفتار میکردیم البته این نکته را هم باید در نظر داشت که، چون معروف شد و نامش بر سر زبانها افتاد کسانی وی را به خود جلب کردند او را وسیلهی اغراض سیاسی خود قرار دادند و از همین راه وی را نابود کردند.
عشقی مرد بسیار سادهای بود و زود فریب میخورد و به اصطلاح «سرازیری او را برمیداشت» گاهی شد که چند روز من او را ندیدم و هنگامی که به او رسیدم دیدم چنان در این چند روز او را پختهاند یا اگر راستتر بخواهیم خام کردهاند که به هیچ منطقی نمیتوان او را قانع کرد. همیشه معاشرتها در مزاج وی بسیار موثر بود و بسا میشد که اثر بسیار بد میگذاشت. نمیدانم چه زودباوری و سهلانگاری در مزاج او بود که بدان آسانی و زودی از راهی به راه دیگر میرفت.
بارها شد که وی اشعاری در هجو کسی ساخت که هرگز او را ندیده بود و تنها محرک او گفته و خواستهی دیگران بود. تا اندازهای حسد هم در سر داشت وی کار خود را میکرد لذت میبرد از آنکه با کسی دربیفتد که شهرتی و مقامی که او بدان رشک میبرد داشتند. زبان هجو در اشعار وی بسیار تند و زننده و بیپروا بود. به این وسیله سیاستهایی را راضی میکرد که مطلقا از آنها بهره نمیبرد. اگر بهرهای بود دیگران میبردند و تنها زیان آنها به او میرسید.
به همین جهات بود که همواره زندگی او بسیار محدود و گاهی قرین تنگدستی بود. تردیدی نیست که مناعت طبع هم داشت و این مناعت طبع با بلندپروازی توام بود و به محض اینکه گشایشی در زندگی در زندگی او پیدا میشد در اندک مدتی آن را تلف میکرد.
خاصیت بارز شاعری که گویاتر از همهی سخنسرایان بوده است در او نیز بود و آن این بود که با صاحبان قدرت نمیجوشید و گردنفرازی میکرد، اما دربارهی کسانی که به او نزدیک بودند فروتن بود و گاهی منتهی فرمانبرداری را داشت. همین صفت بود که دیگران از آن به زیان وی بهرهمند میشدند و به هر جا که میخواستند وی را میکشاندند.
دیگر از خصوصیات عشقی این بود که به هیچ وجه زیر بار عرف و مقتضیات نمیرفت. خشم و نفرتی از اوضاع زمانه داشت و گاهی در این زمینه بسیار بیباک و بیپروا بود. میتوان گفت روی هم رفته مردی افراطی بود؛ چه در دوستی و چه در دشمنی، چه در موافقت، چه در مخالفت.
از کسانی که به او نزدیک شده بودند شاید بیش از همه مدتهای مدید با من معاشرت داشت. اغلب اشعاری را که سروده بود نخست برای من میخواند و نسخههای آنها را به خط خود برایم مینوشت. از خط او پیدا بود که مردی عجول و بیحوصله است و گاهی تمام حروف یک کلمه را نمینوشت. اساسا خوشخط بود و شیوهی خوش مخصوص به خود داشت، اما مقید نبود که سطرهای او راست و منظم باشد. بسیاری از نسخههای اشعاری را که به من داده است با جوهر بنفش و سبز و آبی کمرنگ نوشته که به مرور زمان رنگ آنها رفته و جا به جا خوانده نمیشود. شاید اوراق فرسوده روحیات وی را بهتر از هر چیز نشان بدهد.
وقتی با لباس درویشی و موهای بلند عکس برداشته و آن را نیز به من داده است. این عکس را دیگران هم داشتهاند و دیدهام چندین بار آن را چاپ کردهاند. از اینگونه تفننها نیز داشت.
منبع: سعید نفیسی، «خاطرات ادبی یک استاد»، سپید و سیاه، شمارهی ۲۸ (۲۸۵) جمعه اول اسفند ۱۳۳۷، صص ۲۰ و ۶۵.