صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۶۳۲۶۰
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۲۳ - ۲۹ بهمن ۱۴۰۰
خاطرات صادق طباطبایی: در آن مقطع آن‌چه که برای ما اهمیت زیادی داشت اعلام نظر امام و گرفتن تاییدیه از سازمان مجاهدین خلق ایشان بود... وقتی خدمت امام رسیدم دیدم سه چهار جزوه مربوط به سازمان مجاهدین خلق کنار دست‌شان بود. قبل از این‌که من شروع به صحبت کنم، یکی از جزوه‌ها را دست گرفتند و گفتند: «مثلا چطور می‌شود اخلاق اسلامی را با اقتصاد مارکسیستی در هم آمیخت؟» من جا خوردم!... من دیدم جای توجیه ندارد اگر خودم را سبک نکنم و چیزی نگویم بهتر است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در اواخر دهه‌ی ۶۰ میلادی / ۴۰ شمسی مشی مبارزه‌ی مسلحانه قداستی در میان مبارزان پیدا کرده بود. در این مقطع ما از کنفدراسیون فاصله گرفته بودیم. انجمن‌های اسلامی تقریبا نوپا بود و هنوز قدرت مقاومت تبلیغاتی در مقابل جریان‌های چپ را نداشت. ظهور جنبش سیاهکل و تشکیل سازمان چریک‌های فدایی خلق بیش از آن‌که در داخل کشور انعکاس داشته باشد در خارج از کشور تاثیر گذاشت. مدت زیادی طول نکشید که سازمان مجاهدین خلق اعلام موجودیت کرد و آن عقده‌ای که ممکن بود برای بچه مسلمان‌ها در خارج از کشور به وجود آید رفع شد. ما هم در نشریات خودمان از این گروه هم حمایت تبلیغاتی می‌کردیم و هم کمک‌های دیگری. احیانا اگر افرادشان به اروپا می‌آمدند ارتباط مخفیانه با بعضی از ما داشتند و ما با استفاده از دوستان آلمانی برای حمل و نقل وسایل مورد نیازشان به فرودگاه و جاهای دیگر با آن‌ها همکاری داشتیم، اما در جلسات علنی ما شرکت نمی‌کردند.

در آن مقطع آن‌چه که برای ما اهمیت زیادی داشت اعلام نظر امام و گرفتن تاییدیه از سازمان مجاهدین خلق ایشان بود. به همین منظور من یک سفری به عراق کردم. فکر می‌کنم مرتبه‌ی دوم یا سومی بود که ایشان را می‌دیدم. آقای دعایی که از مقصود من آگاه بود گفت: «فکر نمی‌کنم آقا چنین کاری بکند اما اگر ایشان یک اظهار نظری بکنند خیلی خوب است. از ایران هم پیغام می‌دهند که آقا یک اشاره‌ای به این ماجرا بکند چون خیلی در روحیه‌ی جوانان و مبارزین تاثیر دارد که این‌ها تقویت شوند.»

وقتی خدمت امام رسیدم دیدم سه چهار جزوه مربوط به سازمان مجاهدین خلق کنار دست‌شان بود. قبل از این‌که من شروع به صحبت کنم، یکی از جزوه‌ها را دست گرفتند و گفتند: «مثلا چطور می‌شود اخلاق اسلامی را با اقتصاد مارکسیستی در هم آمیخت؟» من جا خوردم! یک مقداری صحبت کردند، گفتند که «چند نفر از این‌ها آمدند پهلوی من و بحث‌هایی کردند، [۱] یک تعبیری به کار بردند که خیلی برای من جالب بود گفتند: اگر برخورد کردید با کسانی که مسلمان‌تر از حضرت امیر (ع) هستند باید احتیاط کرد.» در آن جزوه‌ها یک بحث اقتصادی بود راجع به انفال که از مباحث ایدئولوژیک مجاهدین خلق بود و آیه‌ای از قرآن بالای آن نوشته بودند، اما این امر برای امام هیچ دلیلی نبود، محتوا را نگاه کرده بودند. من دیدم جای توجیه ندارد اگر خودم را سبک نکنم و چیزی نگویم بهتر است.

فقط گفتم: «ولی خوب در ایران آقایان علما از طرف جوان‌ها تحت فشار هستند و اگر از طرف شما بی‌عنایتی به این‌ها بشود، بی‌توجهی به کل مبارزه است.» این صحبت هم اثری در ایشان نداشت و زیر بار نرفتند. آقای دعایی هم پس از این دیدار گفت که «این بار اولی نیست که این حرف به ایشان گفته می‌شود و نمی‌پذیرند.» یک سفر دیگری هم به همراه آقای قطب‌زاده به عراق رفته بودیم دوباره این مسئله مطرح شد. البته قبل از ملاقات با امام، تمام مطالب خودمان را هماهنگ می‌کردیم. قرار بود صحبت‌های من راجع به انجمن‌های اسلامی دانشجویان باشد و ایشان هم مسائل سیاسی و تشکیلاتی خارج از کشور و احیانا داخل کشور را بازگو کند؛ اما قطب‌زاده ضمن گزارشی از اوضاع داخل کشور یک صحبت‌هایی راجع به استعداد مملکت برای بر دوش گرفتن اسلحه و ضربه‌ی کاری زدن به رژیم مطرح کرد – این مطلب را اگر به من گفته بود به او می‌گفتم که نگو و خودت را سبک نکن – امام اخم کرده بودند و سرشان پایین بود. من فهمیدم چهره‌ی اخم‌آلود و سرپایین انداختن یعنی چه! به هر حال آن‌جا هم امام مطالبی نظیر آن‌چه قبلا به من گفته بودند، عنوان کردند. نظیر این سخنان را به افراد دیگری از جمله دکتر یزدی و آقای هاشمی رفسنجانی نیز گفته بودند و ما از موضع امام در نفی مشی مسلحانه‌ آگاه بودیم.

پی‌نوشت:

۱- نماینده‌ی سازمان حسین احمدی روحانی نام داشت که بعدا به حزب پیکار پیوست و بعد از انقلاب اعدام شد. وی خاطرات خود را در نشریه‌ی پیکر شماره‌های ۷۸ تا ۸۱ (آبان ۱۳۵۹) و مصاحبه‌ی تلویزیونی بیان کرده بود. تاریخ این ملاقات‌ها یک جا نیمه‌ی اول بهمن ۱۳۵۰ و جای دیگر اوایل سال ۱۳۵۱ ذکر گردیده است.

 

منبع: صادق طباطبایی، «خاطرات سیاسی اجتماعی (۱)» تهران: چاپ و نشر عروج، چاپ سوم، ۱۳۹۲، صص ۱۲۸-۱۳۰.