صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۶۳۱۲۱
تاریخ انتشار: ۴۵ : ۲۳ - ۲۸ بهمن ۱۴۰۰
خاطرات صادق طباطبایی: در این نامه نوشته بودند که این افراد – که از اعضای مجاهدین خلق بودند – هرچند اشتباه هم بکنند که طبیعی است اما مهدورالدم نیستند و خانواده‌ی بعضی از آن‌ها در عسر و حرج هستند. امضاکنندگان نامه فکر می‌کنم آقایان محلاتی، دستغیب، صدرالدین و محی‌الدین حائری و یک نفر دیگر بودند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: یک بار آقای صدر حاج سیدجوادی [نخستین وزیر کشور دولت بازرگان] پیغام داد که می‌خواهد برای کار مهمی به اروپا بیاید. تعدادی از اعضای وابسته به نهضت آزادی و دو سه نفر از سران اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در فرانکفورت جمع شدیم. آقای یزدی از آمریکا، آقایان حبیبی و قطب‌زاده از فرانسه، دکتر چمران از لبنان و من و آقایان نواب و همایون یاقوت‌فام از اتحادیه بودیم. آقای حاج سیدجوادی یک‌سری اخبار و اطلاعات راجع به مسائل و مبارزات داخل کشور مطرح کردند و ضمنا گفتند: «نامه‌ای هست که از علمای شیراز خطاب به آقای خمینی و باید به ایشان داده شود و پاسخ بدهند.» قرار شد نامه را من به نجف ببرم.

پیام علمای شیراز مبنی بر این بود که عده‌ای از خانواده‌های کسانی که اعدام شده‌اند و یا در بازداشت هستند از لحاظ مالی در مضیقه می‌باشند و اجازه می‌خواستند که از محل سهم امام زندگی این‌ها تامین شود. ضمنا برای چاپ و انتشار کتاب‌های‌شان از امام مساعدت می‌خواستند.

در این نامه نوشته بودند که این افراد – که از اعضای مجاهدین خلق بودند – هرچند اشتباه هم بکنند که طبیعی است اما مهدورالدم نیستند و خانواده‌ی بعضی از آن‌ها در عسر و حرج هستند. امضاکنندگان نامه فکر می‌کنم آقایان محلاتی، دستغیب، صدرالدین و محی‌الدین حائری و یک نفر دیگر بودند.

البته من در آن جلسه به آقای حاج سیدجوادی گفتم که «ما سابقه‌ی این کار را داریم و خیلی تلاش کردیم که از آقا یک چیزی ولو تلویحا در تایید این‌ها بگیریم اما تا حالا موفق نشدیم. حالا برویم ببینیم این بار چه می‌شود.» قرار شد آقای حاج سیدجوادی هفت هشت روز آن‌جا بماند که من برگردم. من آمدم نجف با آقای دعایی صحبت کردم. ایشان گفت: «بلکه این‌دفعه این نامه روی آقا اثر بگذارد چون تا به حال خیلی تلاش کرده‌ایم ولی موفق نشدیم.»

من رفتم خدمت امام. بعد از حال و احوال و خوش و بش نامه را دادم. ایشان نامه را خواندند. حس کردم مطالعه‌ی نامه یک مقدار بیش از حدی که برای شش هفت سطر لازم است طول کشید. یک بار نگاه کردند دوباره نگاه کردند و بعد نامه را گذاشتند زمین و گفتند: «من به این نامه نمی‌توانم الان جواب بدهم به دلیل این‌که این‌جا نوشته‌اند آقایان امضاکنندگان به اتفاق آرا عقیده‌شان بر این است، اما این امضای آقای محلاتی در ذیل نامه، امضایی نیست که همیشه برای من می‌کند. من احتمال می‌دهم که ایشان توی رودربایستی قرار گرفته و عقیده‌اش این نیست و با این امضا خواسته به من حالی کند که در رودربایستی گیر کرده است. اگر این‌طوری باشد این‌که نوشته‌اند به اتفاق آرا، درست نیست. این است که من خودم تحقیق می‌کنم و اقدام می‌کنم و جواب می‌دهم.» دیگر ایشان چطوری تحقیق کردند و چه پاسخی دادند نمی‌دانم.

این برخورد امام البته برای ما کمی ناخوشایند بود، اما این عقیده را داشتیم که لابد مصلحتی است که عقل ما نمی‌رسد و در بین خودمان که بحث می‌کردیم این‌گونه توجیه می‌کردیم که «آقا گفت، کاری نمی‌توانیم بکنیم، آقا می‌گه نه». گاهی که یک مقداری تندتر می‌شدیم می‌گفتیم: «آقا پایش را کرده توی یک کفش و می‌گوید نه، چه کار بکنیم!»

ادامه دارد...

منبع: صادق طباطبایی، «خاطرات سیاسی اجتماعی (۱)» تهران: چاپ و نشر عروج، چاپ سوم، ۱۳۹۲، صص ۱۲۶-۱۲۸.