صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۱ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۵۷۵۳۵
تاریخ انتشار: ۲۵ : ۲۲ - ۲۶ دی ۱۴۰۰
بنز قدیمی زهروار دررفته‌ای که به جان  پرویز کاردان وصل بود؛
یاقوتِ مراد... کلکسیونی کامل از درد و مرض بود! شاید باورتان نشود، اما پس از فیلم‌برداری هر قسمت از سریال... روانه‌ی تعمیرگاه می‌شد و چند روزی دوره‌ی نقاهتش را سپری می‌کرد. با همه‌ی این‌ها پرویز کاردان عاشقش بود. او عقیده داشت که تنها همین ماشین است که می‌تواند از او یک مراد برقی واقعی بسازد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ اواخر سال ۵۱ و نیز سال ۱۳۵۲ یعنی حدود ۹-۴۸ سال پیش، دوشنبه‌شب‌های هر هفته سریالی از شبکه ملی ایران پخش می‌شد، که خانوار‌هایی را که تلویزیون داشتند در لحظه‌ی پخش در خانه میخ‌کوب می‌کرد. اگر ما جزو آن دسته از افرادی باشیم که ندیده باشیمش حتما نامش را شنیده‌ایم. سریال «خانه‌به‌دوش» که به خاطر قهرمان اصلی داستان یعنی «مراد برقی» به همین نام بین مردم شهرت پیدا کرده بود.

کارگردان این سریال پرمخاطب پرویز کاردان بود که خودش هم نقش مراد برقی را بازی می‌کرد. ماجرای سریال درباره‌ی همین مراد برقی آسمان‌جل و دست و پا چلفتی بود که از دار دنیا یک ماشین قراضه داشت که خودش «یاقوت» صدایش می‌کرد؛ یک بنز ۱۷۰ خیلی قدیمی که زهوارش حسابی در رفته بود. به ادامه‌ی سریال و عاشق شدنش و این‌ها کار نداریم... مراد برقی کارش تعمیر لوازم برقی و برق خانه‌ها بود. پس یاقوت را پر از وسایل الکتریکی می‌کرد و در خیابان‌های پای‌تخت می‌گرداند، مگر مشتری‌ای گیر بیاورد. یاقوتِ مراد، ماشین عجیب و غریبی بود؛ گاهی مثل یک اسب مسابقه چهارنعل می‌تاخت و گاه شبیه یک الاغ خسته هرچه التماسش می‌کردی از جایش جُم نمی‌خورد و حتی ماهرترین مکانیک‌ها هم نمی‌توانستند سر از کارش دربیاورند. بوقش هم مثل زبان «مراد برقی» لکنت داشت! برف‌پاک‌کنش هم فقط نیمی از شیشه‌ی جلو را تمیز می‌کرد! سوار شدن بر چنین ماشینی واقعا دل می‌خواست، چون هر آن انتظار می‌رفت از وسط دو نصف شود، یا چرخ‌هایش از جای‌شان در بروند. خلاصه که کلکسیونی کامل از درد و مرض بود! شاید باورتان نشود، اما پس از فیلم‌برداری هر قسمت از سریال، یاقوت روانه‌ی تعمیرگاه می‌شد و چند روزی دوره‌ی نقاهتش را سپری می‌کرد.

با همه‌ی این‌ها پرویز کاردان عاشقش بود. او عقیده داشت که تنها همین ماشین است که می‌تواند از او یک مراد برقی واقعی بسازد. کاردان از این که توانسته بود با یک ماشین لکنتی تیپ مناسبی پیدا کند خیلی خوشحال بود.

یاقوت در واقع سواری خود پرویز کاردان بود. بار‌ها مردم او را به جای یک فروشنده‌ی سیار لوازم الکتریکی اشتباه گرفته و از او خواسته بودند تا برای تعمیر یخچال، کولر و... به منزل‌شان برود!

در همین اثنا، یعنی در یکی از روز‌های دی‌ماه ۱۳۵۱ همان زمانی که کاردان داشت با یاقوتش «خانه‌به‌دوش» را فیلم‌برداری می‌کرد، خبرنگار مجله‌ی سپید و سیاه با او قرار گذاشت. قرارشان این بود که خبرنگار هم همراه پرویز کاردان سوار بر یاقوت شود و در خیابان‌های تهران چرخ بزنند تا بتواند از واکنش مردم گزارشی تهیه کند. بگذریم که یاقوت در همان اوایل راه سرنشینانش را قال گذاشت و زرتش قمصور شد، با این حال گزارشی از آن‌چه آن روز بر خبرنگار، کاردان و یاقوت گذشت، در شماره‌ی ۲۲ (۱۰۰۲)، این مجله مورخ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۵۱ (صص ۱۶ و ۱۷) به شرح زیر منتشر شد:

با هزار ترس و لرز سوار اتومبیل «مراد» شدیم، زیرا به خوبی می‌دانستیم نه اتومبیل مراد تعریفی دارد و نه رانندگی‌اش!

اتومبیل بیست سی متری بیش‌تر نپیموده بود که ویرش گرفت توقف کند. توقف کرد، آن هم چه ایستادنی... مثل سد سکندر! مردم دور ما جمع شدند، دست به دامن چند عابر شدیم، ریش گرو گذاشتیم تا اتومبیل را هل بدهند، ولی مگر اتومبیل به حرکت درآمد؟ یاقوتِ «مراد برقی» لج کرده بود که همین‌جا خوب است! با هر جان کندنی که بود، اتومبیل بنز ۱۷۰ را به نزدیک‌ترین تعمیرگاه بردیم. وقتی که از تعمیرگاه بیرون آمدیم کاردان گفت: «فردا باید یک قسمت دیگر سریال خانه‌به‌دوش را فیلم‌برداری کنیم. با این وضعیت فکر می‌کنم که فیلم‌برداری چند روزی به تعویق بیفتد.» گفتم: «مراد جان! اگر دو سه هزار تومان رویش می‌گذاشتی و یک اتومبیل دیگر می‌خریدی بهتر نبود؟»

فکر می‌کنی اتومبیل چند برایم آب خورده باشد؟

پس از اندکی تفکر گفتم: «دست پرش دو سه هزار تومان»

کاردان خندید: «کجای کاری مرد؟ این اتومبیل را من دو سال قبل بیست هزار تومان خریده‌ام.»

با تعجب پرسیدم: «یعنی انتظار داری حرفت را باور کنم؟»

- چرا که باور نکنی، اصلا لنگه‌اش توی ایران پیدا نمی‌شود. با امسال درست بیست و هشت سال است که دارد کار می‌کند.

- چه کار کردنی؟ همه‌اش مایه‌ی خجالت است... رفیق نیمه‌راه است!

کاردان گفت: «تو نمی‌دانی من با این اتومبیل کجا‌ها رفته‌ام. همه‌ی تهران را زیر پا گذاشته‌ام. در شمال شهر وقتی که یاقوتم از کار باز می‌ماند و من ناچار از عابران خواهش می‌کردم تا آن را هل بدهند یا به من متلک می‌گفتند که آقا این چه اتومبیلی است هزار تومان رویش بگذار و با یک چهارپای راهوار عوضش کن و بعضی از مردم که مرا می‌شناختند و علاقه‌ای به من به خاطر حرفه‌ام داشتند می‌آمدند و اتومبیلم را هل می‌دادند. در شمال شهر مدتی معطل می‌شدم تا چند نفری دل‌شان برایم می‌سوخت و به کمکم می‌شتافتند، ولی یک بار در جنوب شهر یاقوتم از نا رفت، از مرم کمک خواستم، چند نفری مرا خوب شناختند و گفتند: بچه‌ها این همان مراد برقی است. فوری به کمکم آمدند و اتومبیل را تقریبا روی دست بلند کردند و به تعمیرگاه بردند آن هم با سلام و صلوات.»‌

می‌خواستم از کاردان جدا شوم، اما او از من دعوت کرد تا به دفتر کارش بروم، تا فنجانی قهوه بنوشیم و کمی هم گپ بزنیم.

هنگامی که به دفتر کاردان رسیدیم، سکرتر خوش‌قیافه، خنده‌رو و مهربانش گفت: «آقای کاردان، یکی توی اتاق‌تان منتظر است.»

- کیه؟ می‌شناسمش؟

والا اولین دفعه‌ای است که می‌بینمش... یک مرد نسبتا جوان است با ریشی توپی و انبوه.

- متشکرم؛ و به اتفاق به اتاقش رفتیم که، چون بخاری را تازه روشن کرده بودند، جوان ریش‌توپی کنار بخاری نشسته بود. با دیدن کاردان از جایش برخاست. کاردان یواشکی به من ندا داد: «حتما آمده تا از من برای سریال خانه‌به‌دوش نقش بگیرد.».

اما هنگامی که جوان حرفش را زد، تعجب سراپایم را فرا گرفت، جوان آمده بود تا یاقوت – اتومبیل بنز ۱۷۰ مراد برقی - را خریداری کند. قراردادی هم نوشته بود به این مضمون:

«این‌جانب پرویز کاردان اتومبیلم را حاضرم به محمد... در قبال مبلغ... ریال واگذار کنم و در ضمن تعهد می‌نمایم تا این زمان هر جریمه‌ای که بر اثر تخلف رانندگی به من تعلق گرفته است تماما بپردازم.»

کاردان پرسید: «چرا جای مبلغ را خالی گذاشته‌اید؟»

[جوان ریش‌توپی:]شما هر مبلغی که دل‌تان می‌خواهد بنویسید البته منصفانه.

[کاردان:]این اتومبیل به چه دردتان می‌خورد؟

[جوان ریش‌توپی:]به درد من بیش‌تر می‌خورد تا به درد شما...

کاردان گفت: «آخر من به یاقوتم احتیاج دارم... این اتومبیل از جمله اشیایی است که باید در سریال تلویزیونی مراد برقی باشد، مراد بدون یاقوت یعنی آدم بی‌لباس!

[جوان ریش‌توپی:]، ولی آقای کاردان من اتومبیل شما را که فکر نمی‌کنم بیش‌تر از سه چهار هزار تومان بیرزد، حاضرم پنجاه هزار تومان بخرم به شرط آن‌که آن را برایم امضا کنید!

[کاردان:]البته من یاقوتم را بیست هزار تومان خریده‌ام و ضمنا حاضر نیستم آن را بفروشم... شما با این پول می‌توانید یک اتومبیل خوب و دست‌اول خریداری کنید.

[جوان ریش‌توپی]من یک اتومبیل نو دارم، چون از شکل و شمایل اتومبیل شما خوشم می‌آید حاضرم آن را معاوضه بکنم.

هرچه جوان ریش‌توپی اصرار کرد. کاردان زیر بار نرفت.

بعد از رفتن جوانِ خریدار، کاردان به تعمیرگاه تلفن کرد تا حال یاقوتش را بپرسد، در جوابش گفتند که یاقوت حالش وخیم است و امیدی به سلامت و تحریک مجددش نیست!

به کاردان گفتم: «خوب بود اتومبیلت را می‌فروختی و از شرش راحت می‌شدی و برای آن‌که سریال تلویزیونی‌ات ادامه داشته باشد به طریقی به تماشاگران حالی می‌کردی که مراد برقی بر اثر فروش لوازم الکتریکی به پول و پله‌ای رسیده است.»

خندید و گفت: «راستش از دست طالبین اتومبیلم دارم به جان می‌آیم، ولی اصلا وقتی هم سریال تلویزیونی «خانه‌به‌دوش» به آخر رسید آن را به صورت موزه‌ی مراد برقی درخواهم آورد.