خاطرات علی امینی: در آن خلال، یک عدهای مثل آقای نیکپور و دیگران دور قوامالسلطنه میگشتند که ایشان را بیاورند. رفتم پیش ایشان؛ گفتم آقا جان! مبادا شما قبول بکنید برای اینکه شما قلبتان ناخوش است؛ این کار هم کاری نیست که شما حل بکنید؛ آقای اسدی و فلان حرف مفت می زنند و دروغ میگویند. من وزیر مصدق هستم ولی قوموخویش شما هستم و خب مصلحت شما را هم میخواهم.