پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : صبح روز بعد مامور حکومت نظامی یک پاکت سربسته به دارالمجانین آورد و تقدیم رئیس نمود و پاکت مزبور محتوی حکم آزادی من بود. روز قبل پس از اینکه وارد دارالمجانین شدم مرحوم سید جلیل اردبیلی به دیدن من آمده بود و من از آن مرد نجیب تقاضا کرده بودم که مراقبت کند خبر راجع به بردن من به دارالمجانین در روزنامهي «وطن» (تنها روزنامهای که اجازهی نشر یافته بود) طبع و نشر نشود، ولی او مسامحه نموده بود یا اینکه به حرف او گوش نداده بودند زیرا بعد از رهایی معلوم شد خبر مزبور نشر گردیده است و تمام مردم شهر از این واقعه آگاه شدهاند.
مامور حکومتنظامی مرا با خود به دفتر ریاست وزرا برد و در آنجا آزاد شدم و پس از ۶ شبانهروز گرفتاری عجیب و تاریخی که در قرن بیستم بینظیر بود مجددا آزادی خود را به دست آوردم و آهسته آهسته از پلکان عمارت به طرف خیابان راه افتادم با روحیهای پریشان که قلم از وصف آن عاجز است. خراب کردن آسان است ولی بنا کردن آسان نیست. گرفتاری شب اخیر کافی بود که تمام سوابق ادبی و نام نیک که داشتم به کلی از بین برود. چطور ممکن بود به تودهی مردم حالی نمود که چرا مرا به دارالمجانین فرستادهاند زیرا در مقابل هزار نفر روزنامهخوان و روشنفکر، میلیونها نفر اشخاص عادی و بیسواد وجود دارند که با روزنامه سر و کار ندارند و عقل آنها در چشم آنها قرار دارد.
در بین راه مات و مبهوت بودم و حتی از رفتن به خانهی خود نیز احساس ناراحتی میکردم، هرگاه حاکم نظامی تهران نام نویسندهی مقاله را نمیپرسید و برای استخلاص من اقدام نمیکرد معلوم نبود گرفتاری من تا چه وقت طول میکشید و عاقبت کار من به کجا میرسید جراید اروپا این عمل حکومت را نوعی خودنمایی و ریاکاری سیاسی نامیدند. در هر حال اهالی شهر از آن موقع به بعد با چشم دیگر به من نگاه نمودند.
دادستان دیوان محاکمات مالیه که دکتر حسن عظیما نام داشت قصیدهای در هجو من سرود و در روزنامه به درج رسانید. وقتی یک طبیب بدن اینطور رفتار کند از مردم عادی چه انتظاری میتوان داشت.
تا مدتی عصرها از خانه بیرون نمیآمدم و از مردم دوری مینمودم تا اینکه یک روز عصر آقای احمد مقبل وکیل دادگستری که دوست قدیم من بود با مرحوم سرکشیکزاده، مدیر روزنامهی اتحاد، که او هم به من لطف داشت به منزل من آمدند و مرا همراه خود بردند و در خیابانها گرداندند و قدری جرأت در من پیدا شد.
لازم است تذکر دهم از روزی که خلاص شدم تا امروز که ۴۵ سال تمام از آن تاریخ میگذرد یعنی از اول سال ۱۳۰۰ تا آخر سال ۱۳۴۵ اشخاص زیادی مرتبا به من منت نهادند و اظهار داشتند که ما نزد رئیس دولت اقدام نمودیم و باعث استخلاص شما شدیم، اولین آنها مرحوم حیدرعلی کمالی شاعر اصفهانی بود که چند روز بعد از خلاصی من در خیابان لالهزار به من گفت که «هرگاه من برای نجات تو نزد آقای سید ضیاءالدین اقدام نمیکردم ممکن بود مدتها گرفتاری تو طول کشد» و آخرین آنان آقای یوسف مشارصفاری (مشاراعظم) بود که در سال ۱۳۴۴ شمسی در مادرید پایتخت اسپانیا مرا دید اولین حرف او این بود که «موقع گرفتاری تو من رفتم نزد رئیس دولت و اعتراض کردم و اصرار ورزیدم که باید مدیر روزنامه آزاد شود و جبران این بیعدالتی هم بشود.» همانطور که در موقع خود از مرحوم حیدرعلی کمالی تشکر نمودم از آقای مشار هم تشکر کردم. تا آخر عمر من باز شاید اشخاصی دیگری این اظهار را بنمایند و باز باید از آنان تشکر کنم!
ادامه دارد...
منبع: سپید و سیاه، شمارهی ۶ (۹۸۶)، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۵۱، ص ۱۱.