پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ وقتی سه سال از عمر من گذشته بود پدر و مادرم مرا نزد مادربزرگم گذاشتند و به مکهی معظمه مشرف شدند و این کار حاکی از بیعلاقگی آنها نسبت به طفل صغیر خوشان بود. [..]در کودکی خیلی بازیگوش و سربههوا بودم. چند بار در حوض آب افتاده بودم و اگر فورا متوجه نمیشدند و مرا از آب درنمیآورند غرق شده بودم.
در سن هفتسالگی مرا به مکتبخانهی سرِ گذر که رئیس آن شیخ حسین نام داشت گذاشتند و ماهی ۵ قران شهریه به مکتبدار میدادند. بچهها اسم مکتبدار را شیخ حسین شمر گذاشته بودند، زیرا مثل شمر بیرحم بود و علاقهی وافری به چوب زدن اطفال داشت.
در مکتبخانه همهروزه صبح تا غروب با سایر اطفال دوزانو روی حصیر مینشستیم و مرتبا تکان میخوردیم و با صدای بلند عمهجزء میخواندیم، بدون اینکه معنی جملات عربی را بدانیم.
بعضی از روزها امامجمعهی تهران که عمامهی سیاه بر سر داشت و سوار قاطر بود از مقابل مکتبخانه عبور میکرد و ما طبق دستورِ مکتبدار صلوات بلند میفرستادیم و امامجمعه پس از شنیدن صدای صلوات، پیشکار خود را میفرستاد و او چند قران به مکتبدار میداد و مکتبدار هم در مقابل وجه دریافتی کلیهی اطفال را برای بقیهی روز مرخص مینمود.
پس از یک سال مرا از مکتبخانه بیرون آوردند و به مدرسهی قدسیه که بعد اقدسیه نامیده شد و مدیر آن مرحوم سیدالعلمایء مازندرانی بود گذاشتند و هر ماه یک تومان شهریه میپرداختند. پدر من از تادیهی ماهی یک تومان خیلی ناراضی بود و آن را خرج زایدی میپنداشت، زیرا کمترین ارزشی برای من قائل نبود و هیچ به یاد نمیآورم که پدر یا مادر من در دوران کودکی یک بار صورت مرا بوسیده باشند و با من از روی مهر و محبت رفتار کرده باشند. بسا اوقات از دست پدر کتک میخوردم و اشک از چشمان من جاری میگردید.
[..]پدر من به خط خیلی اهمیت میداد و میگفت خط نصف علم است و برای اینکه خط من بهتر شود هر شب مرا وادار میکرد یک صفحهی بزرگ سیاهمشق بنویسم. با وجود سختگیریهای او هرگز خط من پیش نیامد و حالیه هم خط من به قدری بد است که بعضی اوقات خودم هم قادر به خواندن خط خود نمیباشم.
[..]پدرم مرا در کودکی مجبور میساخت که گوشهای خود را زیر کلاه بگذارم و تا امروز علت آن را به دست نیاوردهام. مرا وادار میکرد روزی سه بار وضو بگیرم و نماز بخوانم و اصرار داشت که کلمات عربی از مخرج ادا شود. اگر معنی جملات عربی نماز را میفهمیدم آن وقت خواندن نماز و قرائت آن ثواب زیادتری داشت.
در حمام به دلاک دستور میداد که موهای سر مرا با تیغ کُند خود بتراشد و هنوز اثر درد تیغ دلاک در خاطرم باقی است.
مدت ۶ سال در مدرسهی اقدسیه تاریخ، جغرافیا، ریاضیات، زبان فرانسه و صرف و نحو عربی تحصیل کردم و در ۱۵ سالگی همراه پدر و مادر و دو برادر کوچک و مادبزرگ خود به شهر مشهد عزیمت نمودیم. در شهر مشهد پدرم به امور تجارت پرداخت و مرا هم برای ادامهی تحصیل به کلاس ۷ مدرسهی ملی خراسان گذاشت.
در تهران همدرسهای من در سال ششم مدرسهی اقدسیه اشخاص مفصلهی زیر بودهاند: هادی حائری، مرحوم مصطفی حائری، محمدعلی وارسته، سید جمالالدین تقوی، عباس میرزا [ناخوانا]، عبدالله میرزای ظلی، سلیمانخان مبشر، مرحوم نصرالله انصاری و چند دانشجوی دیگر.
در شهر مشهد همدرسهای من در مدرسهی ملی خراسان عبارت بودند از: مصطفی قلی رام، محمد ملکزاده برادر ملکالشعرای بهار، غلامرضا ریاضی، حاج حسین زوار، مرحوم محمدباقر کاشف و مرحوم شیخ یوسف. بعدا آقای سید عبدالله انتظام با بردار کوچک خود سید نصرالله انتظام نیز در مدرسهی ملی خراسان به ما پیوستند.
ادامه دارد...
منبع: سپید و سیاه، شمارهی ۱، هجده مرداد ۱۳۵۱، ص ۹.