پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ آنچه در پی میخوانید بخشی از کتاب «درس تجربه» خاطرات ابوالحسن بنیصدر است که شهریور ۸۰ به کوشش حمید احمدی توسط انتشارات انقلاب اسلامی در فرانسه منتشر شده. احمدی این کتاب را با شیوهی گفتگو پیش میبرد. او در جایی از بنیصدر دربارهی ارتباطش با دکتر شریعتی پرسیده است [درس تجربه؛ ۱۳۸۰، ۵۰-۵۱]. بنیصدر در پاسخ اذعان کرده که آنچه شریعتی بعدا در قالب سخنرانیهای پرشورش در انتقاد از اسلام موجود ارائه میدهد حاصل جلسهای است که این دو با یکدیگر تشکیل داده و به این نتیجه رسیده بودند که اسلام به شکلی که آن روز در جامعهی ایران رواج داشت، کافی و وافی نبود پس باید تعریف یا قرائتی تازه از آن ارائه میشد:
آقای بنیصدر، میخواهم سوال خودم را به اواسط سالهای ۱۳۴۰ به بعد، ارتباط بدهم. دربارهی دو عرصه از فعالیتهای فکری – مذهبی بین روشنفکران مذهبی به طور مشخص یعنی دکتر علی شریعتی در داخل و در خارج از کشور، شما و همفکرانتان. دکتر شریعتی با طرح مسائلی از اسلام در واقع با اسلام فقاهتی به شکلی مرزبندی میکند. کوششهای او در مدرنیزه کردن مبانی اسلام یا به عبارتی ارائهی قرائت جدیدی از اسلام عملا این قرائت در تحلیل عملیاش به ایدئولوژی انقلابی کشیده میشود و در ایجاد یک رادیکالیسم در درون نسل جوان اسلامی نقش عمده دارد. در آن سالها او نقش زیادی در این زمینه بازی میکند. حال این نقش مثبت بود یا منفی بود بحث جداگانهایست، ولی نقش او در دامن زدن به یک رادیکالیسم کاذب و ایدئولوژی سیاسی کردن اسلام، روشن است. خواستم بپرسم که شما در آن سالها با دکتر شریعتی سمت و سوهایی از نظر فعالیت داشتید، حرکت فکری خودتان را از او چگونه تفکیک میکنید؟
وقتی من از ایران میخواستم به اروپا بیایم، او را به من و مرا به او معرفی کرده بودند. با آقای شریعتی دیدار کردیم و طی چند جلسه گفتگو با هم آشنا شدیم و با هم انس گرفتیم. قبل از اینکه او از اروپا به ایران برگردد، یک جلسه هم تشکیل دادیم که رسیدگی کنیم به اینکه چه باید بکنیم. «چه باید کرد لنین؟» [خنده با هم]نشستیم و گفتیم: دین اسلام، اسلامی که چهارده قرن زندگی کرده وافی نیست و محل کلام نبود به لحاظ اینکه حتی پهلویایسم بر او غلبه کرده بود، حالا بقیه مثل مارکسیسم به کنار. حتی پهلویایسم. اسلامی که رضاخان بتونه یعنی یک قزاق بیسوادی به عنوان اینکه بگه من طرفدار مدرن کردن ایرانم، این را بکنه توی لوله هنگ پس، این اسلام غیرکافی است. اگر اسلام این است و چیزی جز این نیست، میباید با شجاعت گفت که این کافی نیست. اگر غیر از این است، پس چیست؟ آن وقت آن را باید پیدا کرد و گفت.
آن وقت این را که الان دارم میگویم، بیان آزادی و بیان قدرت، توی ذهن ما نبود، باید انصاف داد. آن وقت توی ذهن ما همان قدرت خوب و بد بود. هنوز موازنهی عدمی هم، چیزی توی ذهن من که بتوانم در آن گفتگوها مطرح کنم نبود. جز همین سیاست خارجی نه روسیه و نه آمریکا. بیشتر از این توی ذهن ما نبود.
همان دیدگاه مصدق یعنی، سیاست موازنهی منفی؟
بله. دیدگاه دکتر مصدق. در آن گفتگو قرار شد دکتر شریعتی انتقاد از اسلام موجود را بر عهده بگیرد و پیشنهاد اسلام دیگری، و اگر راهحلی باشد برای ایران و دنیای امروز، این را هم من بر عهده بگیرم. البته، خب، این یک کار خیلی شاقی بود نسبت به سن و سال آن روز ما، معلومات و امکانات آن روز ما، ولی به هر حال این خودش یک دل و جرأتی میخواست. خود شریعتی میگفت: «از غرب نترسیم، بدون اجازهی غرب فکر کنیم.» ثانیا یک میلیارد انساناند و چهارده قرن کاره. تمام کتابخانههای دنیا پر از آثار موافق و مخالف است. حالا بعد از چهارده قرن بیایید و بگویید اسلام این است یعنی در همهی این چهارده قرن نفهمیدند و شما فهمیدید و چنانکه بارها هم گفتند.
با این حال جرأت میخواست و ما گفتیم، جرأت را میکنیم بلکه اگر توانستیم آن مقدار را میکنیم، و اگر نتوانستیم آیندگان خواهند کرد.
شریعتی برگشت به ایران. گرچه بخش عمدهی کار او انتقاد از اسلام موجود، اما پیشنهاد هم هست؛ و راجع به اسلام چیست، پیشنهاد هم کرده، مثل شیعه چیست؟ مثل برداشت از اسلام و به قول شما قرائت شما قرائت از اسلام به مثابه ایدئولوژی فاطمه فاطمه است و غیره.
او در همهی این موارد الگو میدهد. در واقع از اسلام یک الگوی ایدئولوژی سیاسی درست کرد.
آره دیگه. به اصطلاح یک ایدئولوژی با یک سازماندهی برای یک قدرت جدید. مثلا فرض کنید کاری که لنین کرده با این تفاوت که کار لنین نفی همهی دینها و ایدئولوژیهای غیرمارکسیسم است و نوعی برداشت از مارکسیسم است و کار شریعتی نوعی برداشت از اسلام است. و، چون ایدئولوژی و حزب و روشسازی پیش از او فراوان شده است، کار او را نمیتوان ابتکار گفت.