صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۳۵۱۱۵
تاریخ انتشار: ۱۰ : ۰۰ - ۰۸ شهريور ۱۴۰۰
بعد از ناهار رفتیم تماشای چشمه‌ی بادخان معروف که در تواریخ اسمش هست، و در تاریخ به این عبارت نوشته‌اند: «در هفت فرسنگی دامغان، چشمه‌ای است معروف به بادخان، که هر وقت نجاست و قازوراتی در آن بیفکنند، باد و طوفان می‌شود و هوا منقلب می‌گردد.» چون هوا بسیار صاف و بی‌باد بود امروز، به طوری که برگ درخت‌ها تکان نمی‌خورد. من واجب دانستم که خود رفته امتحان کنم... عصری چاپاری از مستوفی‌الممالک آمد. نوشته بود طهران ناخوشی هست. بسیار اوقاتم تلخ شد. توکل به خداوند کریم است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز باید رفت به چشمه‌علی، سه فرسنگ راه است. صبح حمام رفته. دو ساعت از دسته [شش] گذشته سوار شدیم. هوا آرام بود، بادی چیزی نبود. انیس‌الدوله [را] به علت ناخوشی به تخت نشاندند امروز.

خلاصه سوار شده. دو نفر از ملاهای استرآباد که برای ییلاق و هواخوری به ۴ ده کلاته آمده بودند، دبیرالملک دم در به حضور آورد. قدری صحبت شد. بعد راندیم. طرفین راه، به مسافت نیم فرسنگ کمتر کوه‌های بلند است، اما نه پُر بلند. پشت کوه‌های طرف دست راست، محال هزار جریب مازندران است. پشت‌ کوه‌های طرف دست چپ، دامغان و غیره است. قدری با امین‌الدوله، اعتمادالسلطنه، امین‌الملک و غیره صحبت کردیم.

قدری که از منزل دور شدیم، در سر راه چشمه‌ی بسیار خوبی از زمین درمی‌آمد و رو به طرف مابین جنوب و مغرب جاری بود. سه سنگ آب داشت. به غیر از این هم باز چشمه در هر طرف، کوچک و بزرگ دیده می‌شود.

سوار درشکه شده راندیم. صادق، آدم میرشکار از طرف تپه‌های دست چپ آمد گفت دو تکه آهو در ماهور خوابیده است. سوار اسب شده راندیم. سواره و تیپ را گفتم ایستادند. ما خود با قلیلی تفنگ‌دار و غیره رفتیم. میرشکار پیدا شد. بالاخره رفتم مارُق [شکار]. از چهل قدم راه یکی از آهوها ایستاده بود، در بغل کوه می‌چرید. با چهارپاره انداختم، از پای آهو و پشت آهو خورد. با لوله‌ی دیگر آهوی دیگر را هم زدم. هر دو زخمی در رفتند پایین. سوار شده عقب‌شان رفتم. میرشکار جلو رفت. یکی که خیلی زخم داشت، رفته در دره خوابیده بود. میرشکار آدم فرستاد. رفتیم، تا من رفتم، آهو باز برخاسته دوید توی دره که آب داشت و علف و بوته‌های بزرگ/ میرشکار رفت آخر دره جلوی آهو را گرفت. آهو باز آمد توی دره خوابید. دوباره تفنگ انداختم، تفنگ وا نشد، آهو گریخت. باز برگشت به همان دره. نمی‌توانست برود. سواره‌ها دور کرده گرفتند، سرش را بریده. رفتم، تکه آهوی بزرگی بود، پنج‌ساله بود.

رفتم قدری پایین‌تر، سرِ چشمه‌ی خوبی به ناهار افتادیم. یک سنگ بیش‌تر آب بسیار خوبی درمی‌آمد. آن‌جا آهو را آوردند. ناهار هم خوردیم. امین‌خلوت، موچول‌خان، یحیی‌خان و غیره بودند.

بعد از ناهار رفتیم تماشای چشمه‌ی بادخان معروف که در تواریخ اسمش هست، و در تاریخ به این عبارت نوشته‌اند: «در هفت فرسنگی دامغان، چشمه‌ای است معروف به بادخان، که هر وقت نجاست و قازوراتی در آن بیفکنند، باد و طوفان می‌شود و هوا منقلب می‌گردد.» چون هوا بسیار صاف و بی‌باد بود امروز، به طوری که برگ درخت‌ها تکان نمی‌خورد. من واجب دانستم که خود رفته امتحان کنم.

خلاصه سوار شده راندیم رو به شمال. از صحرا خارج شده، داخل دره تپه شدیم. راهی بود، گرفته رفتم. آخوند ۴ ده کلاته بلدی می‌کرد. تا رسیدیم به چشمه. از راه چندان دور نبود. طرف دست راست جعده واقع است. دیوار کوتاهی دور چشمه کشیده بودند – مدور – دری گذاشته بودند بسیار تنگ که به زحمت از در تو رفتم. ادیب‌الملک و پسرش قبل از ما آن‌جا بودند. از سطح زمین سه ذرع گود، مثل چاه است. چشمه در آن‌جا پیدا بود. آبی می‌جوشد کم‌کم. بسیار بدرنگ و عفن و بسیار کم این آب خارج می‌شود و جریان کمی دارد و معلوم می‌شود زرنیخ و قلیاب دارد. وقتی که این آب را نجس کنند و طوفان بشود، چاره‌ی دیگر ندارد مگر این‌که آب چشمه را سه دفعه خارج کنند و دوباره پُر بشود. غسلی است که چشمه را این‌طور می‌دهند، آن وقت باد ساکت می‌شود.

خلاصه برای امتحان قدری دادیم چشمه را ملوّث کردند. بعد رفتیم از ده کلاته گذشته، افتادیم به راه. قدری سوار درشکه شده، الی منزل با درشکه رفتم. اما افسوس که کالسکه شکسته است و باید فردا ببرند طهران. اسباب تعمیرش با عموم کالسکه‌ها از بسطام رفتند طهران.

نزدیک منزل، اعتمادالسلطنه، حسین‌خان – پسر مرحوم سپه‌سالار – را که حاکم سمنان [و] دامغان است به حضور آورد.

سه ساعت به غروب مانده رسیدیم به چشمه‌علی. تفصیل وضع عمارت و مکان چشمه‌علی را وقت رفتن به خراسان نوشته‌ایم. عمارت بالا اندرونی است. حوض دراز و سردر پایین بیرونی چادر زده بودند در بیرون برای ما. قدری هندوانه خوردم. پیش‌خدمت‌ها و غیره بودند. رفتم اندرون، احوال انیس‌الدوله ناخوش بود. عصمت‌الدوله تب داشت. اندرون بسیار شلوغ بود. چادر زیادی دور حوض زده بودند. تخت بسیار خوبی از چوب با پل بسیار خوبی وقت رفتن گفته بودم بسازند، ساخته بودند. اما حیف که شب به علت جمعیت اطراف نمی‌شد آن‌جا خوابید.

از قراری که گفتند، زاغی با مادر نایب‌السلطنه دعوا کرده‌اند. ترکمان کوچک والده‌ی نایب‌السلطنه امروز این‌جا مرده است.

عصری چاپاری از مستوفی‌الممالک آمد. نوشته بود طهران ناخوشی هست. بسیار اوقاتم تلخ شد. توکل به خداوند کریم است. جواب‌های مستوفی‌الممالک را فورا نوشته دادم چاپار برد. شب شام خورده خوابیدیم در بیرون. یوشی بله شد.

از اتفاقات چشمه را که نجس کردند، به محض ورود منزل باد و طوفان شدیدی شد. ابر شد، باران آمد، سرد شد. فرستادیم چشمه را پاک کردند، ساکت شد، هوا آرام شد.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، صص ۳۳۷-۳۴۰.