صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۸ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۳۳۱۹۸
تاریخ انتشار: ۵۹ : ۲۳ - ۲۵ مرداد ۱۴۰۰
داخل اول کلپوش شدیم. صحرایی است بسیار وسیع، اطراف کوه. در این صحرا علف و گل‌ها و غیره دسته دسته روییده است. قدری هم علفش خشک شده بود و در این صحرا آهو و گورخر بسیار است... از آن تپه که آن طرف گذشتیم، کم‌کم چمن‌ها و گل‌ها انبوه و زیاد شد و جنگل‌های تک‌ تک پیدا شد و اصل این صحرا صاف نیست. دره [و] تپه گاهی پیدا می‌شود. اغلب صحرا صاف است. اغلب دره، تپه، دره‌های کوچک طولانی پیدا می‌شود مثل بهشت، از علف و گل و غیره.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح زود از خواب برخاسته رفتم حمام، رخت پوشیده سوار شدیم [که] به تماشای چمن کالپوش برویم. همه‌ی سواره‌ها در رکاب بودند: ساری‌اصلان، محمدرحیم‌خان، وصّاف، تفنگدارها کلا، میرشکار و اتباع، مظفرالدوله، اشرک، عین‌الملک، تیمور، قوشچی‌ها، هاشم، میرزا علی‌نقی، یحیی‌خان، محقق، محمدعلی‌خان، موچول‌خان، حسن‌خان، سیاچی، شوهری، جعفرقلی‌خان، ملیجک، دبیرالملک، جهانسوزمیرزا و غیره و غیره و افشاربیک، آقا علی [و] حاجب‌الدوله.

خلاصه راندیم رو به گردنه. به سمت شمال راندیم. از اردو الی گردنه یک فرسنگ راه سنگین است. قدری هم با درشکه رفتم. گردنه نه پُر بلند است نه کوتاه. گردنه را گذشته، داخل اول کلپوش شدیم. صحرایی است بسیار وسیع، اطراف کوه. در این صحرا علف و گل‌ها و غیره دسته دسته روییده است. قدری هم علفش خشک شده بود و در این صحرا آهو و گورخر بسیار است. ۱۱ گورخر خودم با دوربین دیدم می‌چریدند. اما چون میل زیاد به دیدن کلپوش داشتم و دور هم بود، دیگر متحمل گورها نشده، راندیم رو به طرف مابین شمال و مغرب. تپه از میان این صحرا و اصل کلپوش کشیده شده است که صحرای اول کلپوش را با اصل کلپوش انفصال می‌دهد. از آن تپه که آن طرف گذشتیم، کم‌کم چمن‌ها و گل‌ها انبوه و زیاد شد و جنگل‌های تک‌ تک پیدا شد و اصل این صحرا صاف نیست. دره [و] تپه گاهی پیدا می‌شود. اغلب صحرا صاف است. اغلب دره، تپه، دره‌های کوچک طولانی پیدا می‌شود مثل بهشت، از علف و گل و غیره.

دو دره دارد که رودخانه دارد، هر یک چهار سنگ آب حالا داشت. چشمه‌های خوب هم دارد. فرصت گردش نشد. این آب‌ها به صحرای کوکلان و گرگان می‌رود. آب‌های بسیار سرد و خوب است. علف در این صحراها و تپه‌ها مملو است. گل از هر قسم: قنفل قرمز، گل‌های زرد مختلف، ختمی‌های زرد خوش‌ترکیب. هوا مثل بهشت. از میان چمن و علف‌های زنگوله‌بال زیادی می‌پرید. زیاده از حد، بسیار قشنگ. زمین سبز، بال‌های زنگوله‌بال‌ها سفید، برق می‌زد، عالمی داشت. پنج عدد من روی هوا زدم بسیار خوب. سایرین هرچه انداختند نزدند.

بعد سر تپه رفتیم. سبز [و] خرّم. آن طرفش جنگل مثل باغ بود. آن‌جا نشسته هندوانه [و] ناهار خوردم. حقیقتا آدم دیوانه می‌شد از صفا و هوا، سبزه، علف [و] گل. به تعریف نمی‌آید.

یکی از دهات نردین که ناینک باشد در طرف دست چپ، در دامنه‌ی کوه واقع است؛ از دور پیدا بود. دیگر آبادی سوای او نبود و این علف و صحراها [را] پنجاه هزار قشون نمی‌تواند بچراند. کوهسار فرنگ و فارسیان و غیره به کلپوش نزدیک هستند. بعد از ناهار بلافاصله سوار شده بالاتر رفتم. از جاهای باصفا گذشتم. از رودخانه به آن طرف رفتم. علف چماز [گیاه سرخس] و تمشک و سایر علف و گل به طوری بود که اسب به اشکال می‌رفت. بلدرچین [و] قازالاق زیاد بود. چند خوک بزرگ درآمد. رفتم تا بلندی که ده فرنگ پیدا بود. از دور تماشا کرده، اما حیف که با دوربین تماشا نکردم. عجله داشتم که برگردم برای گورخرها.

برگشتیم دو سه گودالی هم بود بزرگ، مدوّر. آب داشت، اما از تویش علف و نی زیاد درآمده بود. مرغابی داشت یاشل‌باش [مرغابی‌ کله‌سبز] و غیره. از آن‌جا رانده، باز به صحرا رسیدیم. طرف دست چپ کوهی بود، جنگل‌های کوچک داشت. وسطش تپه‌ی پُرعلف صافی بود. احتمال مرال و خوک در آن‌جا می‌دادند. راندیم، به رحمت‌الله‌خان و سواره گفتم جنگل را بمالند. از آب نهر بزرگی بود گذشته، رفتیم بالای تپه. در سر جنگل ایستادیم، ما و میرشکار و غیره، سواره‌ها آمدند. از جنگل جلویی چیزی درنیامد. یک دسته خوک از جنگل پشت تپه که ایستاده بودم آمد. شلوغ شد. یک بچه خوک بزرگ امساله را زدم، سر تیر خوابید. یکی دیگر را هم دوانده رسیدم. زخمی شد رفت توی جنگل پیدا نشد. بعد آمده در سایه‌ی جنگل نماز خواندم. چای [و] هندوانه خورده. در این بین باز هم از همان جنگل پشت تپه گذشته، یک دسته خوک زیادی درآمد رفتند سرپایین. مردم خیلی تفنگ انداختند و زدند. طرغ و طروغ زیادی شد. تمشک زیادی بود، قدری خوردم. در این بین محمدعلی آدم میرشکار – نبی برادرش – آمد که «میرشکار یک خوک در جنگل نگاه داشته است.» سوار شده به تعجیل راندم. وقتی که رسیدم دیدم خوک را تفنگدارها و میرشکار زده کشته‌اند. گفت: «می‌خواست دربرود زدیم.»

بعد رفتیم رو به منزل. اغلب مردم خوک آوردند. ملک‌صور هم یکی آورد. آیی می‌گفت یکی زدم. به قدر پانزده خوک شکار شد. میرشکار رفت صحرا برای گورخرها [و] ما به طرف منزل.

به گردنه که رسیدم، گفتند شکار می‌آید. آهو از جلوی میرشکار رَم کرده، از طرف چپ از کوه می‌آمد جلوی من. در وسط گردنه اسب انداخته، آهو آمد جلو. یکی را زدم، رفت در دره افتاد. بچه آهوی نر امساله بود. دو تای دیگر را هم یکی را آدم میرشکار زد، یکی را پسر مظفرالدوله. بسیار خسته شدم. امروز ده فرسنگ راه رفتیم. از گردنه پایین آمده، سوار درشکه شده راندیم. نیم ساعت به غروب مانده رسیدیم منزل. رفتم حمام، عرق داشتم، بعد بیرون آمدم. سرهای خوک‌ها را بریده بودند، آوردند چیدند. یک خوک زنده هم بود، به حاجی بلال سپردم. گربه‌ها بازی کردند. زن‌ها آمدند.

شب بعد از شام مردانه شد. چاپار طهران آمده بود. آقا محمدحسن [۱] در طهران فوت شده است. امین‌الملک و غیره بودند. احکام خراسان ملاحظه شد. بعد خوابیدیم. انیس‌الدوله بله شد.

 

پی‌نوشت:

۱- آقا محمدحسن (ثانی) همان آقا عبدالله پسر آقا محمدحسن مهردار بود که پس از فوت پدر در سال ۱۲۷۴ ق. کلیه‌ی مناصب پدر به وی محول شد و به دستور شاه، به اسم پدرش آقا محمدحسن خطاب گردید. ده قاسم‌آباد در شمیرانات از املاک وی بود که در سال ۱۲۸۵ ق. توسط شاه خریداری و به اقدسیه تغییر نام پیدا کرد. وی پدرزن آقا رضا اقبا‌ل‌السلطنه عکاس‌باشی پُرآوزه‌ی عصر ناصری بود.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، صص ۳۱۶-۳۱۹.