صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۳۲۲۸۸
تاریخ انتشار: ۲۵ : ۲۰ - ۱۹ مرداد ۱۴۰۰
روزنامه‌گردی در «انتخاب»؛
ناشتایی گدایان به دقت از طرف فاطمه مشخص شده است: شنبه: نان و پنیر، یک‌شنبه: کره و مربا، دوشنبه: تخم‌مرغ، سه‌شنبه: کله‌پاچه... و و... فاطی به فکر دار و دسته‌ی خود است و برای همه‌ی آن‌ها دفترچه‌ی پس‌انداز گرفته است...  فاطی هم نام دار و دسته‌ی خود را «حزب فاطی» گذاشته است. شرایط نام‌نویسی در داخل حزب فاطی بسیار مشکل است؛ گدایان معروف آبادان برای نام‌نویسی فرزند خود در دسته‌ی فاطی مدت‌ها نوبت می‌گیرند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ این ماجرا واقعی است، ماجرای دختر هفده‌ساله‌ای که ۶۱ سال پیش در آبادان سردسته‌ی ۲۷ بچه‌ی ژنده‌پوش بود و کار همه‌شان گدایی. فاطمه که خود نیز از راه گدایی روزگار می‌گذراند، به همه‌ی این بچه‌ها صبحانه و ناهار گرم می‌داد و برای همه‌شان دفترچه‌ی حساب پس‌انداز باز کرده بود. حواسش به تفریح بچه‌ها هم بود، برای‌شان بلیت لژ مخصوص سینما و تئاتر می‌گرفت تا از زمانه عقب نمانند. گاهی هم برای‌شان دوچرخه کرایه می‌کرد تا دوچرخه‌سواری کنند، وقتی هم که مریض می‌شدند فورا به دکتر می‌بردشان. فاطمه ملکه‌ی گدایان آبادان سال ۱۳۳۹ را خبرنگار مجله‌ی اطلاعات هفتگی شکار کرد، آن هم وقتی که دهان اهالی شهر از خبر «نه» محکمش به عاقد بر سر سفره‌ی عقد از حیرت باز مانده بود. جزئیات ماجرا را به نقل از اطلاعات هفتگی مورخ ۲۱ مرداد ۳۹ بخوانید:

 

مجلس عروسی گرم و پرشور بود و دسته‌ای از دختران و پسران روی قالی‌ها پای‌کوبی می‌کردند می‌خوردند و می‌رقصیدند و قهقهه می‌زدند. مدعوین دسته دسته وارد می‌شدند و در این جشن و سرور شرکت می‌کردند.

«آخوند» تک‌سرفه‌ای زد، با دستمال عرق پیشانی‌اش را پاک کرد، نگاه معنی‌داری به داماد انداخت. داماد که در کنار عروس خود نشسته بود با اشاره‌ی سر به «آخوند» اجازه‌ی جاری کردن صیغه‌ی عقد داد. آخوند در میان سکوت موقتی حضار شروع به خواندن صیغه‌ی عقد کرد. وقتی آخوند با صدای بلند از عروس خانم سوال کرد که آیا حاضر است به عقد «محمد خ [نام خانوادگی محفوط – انتخاب]» درآید عروس چشمکی به مدعوین زد و بعد با شیطنت خاصی با صدای بلند و رسا گفت: «نه قربان»!

داماد مانند دانه‌ی اسپند از جای پرید، آخوند لعنت بر شیطان فرستاد و شلیک خنده‌ی مدعوین بلند شد. اما فاطمه عروس خوشبخت زیاد آخوند و داماد را در انتظار نگذاشت، از جای بلند شد و گفت: «آقایان محترم معذرت می‌خواهم که ناچارم مجلس عروسی را به هم بزنم، مادرم به من سفارش کرده است که برای محمد زن خوبی باشم و او را خوشبخت کنم اما افسوس که من نمی‌توانم ۲۷ نفر گدای درمانده را به خاطر آقا داماد تنها بگذارم... اما خوب خیلی هم بد نشد چون بچه‌ها به نان و نوایی رسیدند. حالا خداحافظ همگی...»

فاطمه دختر هفده‌‌ساله‌ایست مثل همه‌ی آبادانی‌ها سبزه و گندمگون و نمکین اما خیلی پرشر و شور و شیطان است، یک دنیا انرژی و حرارت و عالمی شوق و ذوق و جسارت است او مثل یک ماده ببر در مقابل تهور دشمن از خود دفاع می‌کند، شرور و خشمگین می‌شود، صورت دشمن را با ناخن می‌خراشد و شاید به همین جهت است که قوی‌ترین و جسورترین مردان آبادان جرأت نزدیک شدن به او را ندارند و احترامش می‌گذارند.

فاطمه تا دو سال پیش یک دختر گدای مفلوک بود که دست مادر پیر و کورش را می‌گرفت و توی خیابان‌های آبادان به راه می‌افتاد، «یاالله... یا خدا... به ما رحم کنید...»؛ اما یک‌باره مثل علف هرزه‌ای قد کشید، توی گداهای آبادان یک سر و گردن از همه بلندتر شد و چیزی نگذشت که رهبری و هدایت ۲۷ گدای از ۴ ساله تا ۱۶ ساله را به عهده گرفت...! فاطمه با کمال خوبی، درست مثل یک رهبر باقدرت و انرژی فوق‌العاده‌‌ گدایان آبادان را زیر نظر دارد، برای آن‌ها کار می‌کند زحمت می‌کشد و همه را زیر نفوذ خود کشیده است...

 

برنامه‌ی کار

برنامه‌ی کار روزانه‌ی فاطمه جالب و شنیدنی است... این دخترک آتش‌پاره در انبار یکی از قسمت‌های اداره‌ی آتش‌نشانی به اتفاق مادر کورش زندگی می‌کند.

فاطمه که هم‌کارانش او را «فاطی» صدا می‌کنند از ساعت شش صبح فعالیت گدامآبانه‌ی خود را شروع می‌کند چون معتقد است که گدایان هم باید مانند کارمندان اداره‌جات در ساعت معینی مشغول گدایی شوند. وقتی سوت پالایشگاه زده می‌شود ۲۷ گدای قد و نیم‌قد جلوی اتاق فاطمه جمعی می‌شوند تا از رهبر خود دستور بگیرند. فاطمه با یک‌تا پیراهن در حالی که موهای مشکی و بلندش را روی شانه افشانده است از اتاق درِ مقابل خارج می‌شود و بعد بدون درنگ دستور می‌دهد: «حسن، سکینه، اصغر به طرف بوارده... جعفر، تقی و عشرت به سوی فرح‌آباد... حسین، علی و کبری به جمشیدآباد...» بعد از آن‌که محل‌های گدایی (ببخشید حوزه‌ی ماموریت و فعالیت) که مطابق استعداد و سر و وضع گدایان در نظر گرفته می‌شود، معین گردید خود فاطمه نیز شخصا محلی را برای گدایی انتخاب می‌کند.

اولین قسمت برنامه‌ی گدایان آبادان [که] تحت رهبری فاطمه گدایی می‌کنند در ساعت ۸ صبح تمام می‌شود و در آن ساعت ۲۷ گدای قدم و نیم‌قد جلوی اداره‌ی روابط کارکنان شرکت نفت جمع می‌شوند تا برای صرف صبحانه‌ی دسته‌جمعی محلی را انتخاب کنند!

ناشتایی گدایان به دقت از طرف فاطمه مشخص شده است: شنبه: نان و پنیر، یک‌شنبه: کره و مربا، دوشنبه: تخم‌مرغ، سه‌شنبه: کله‌پاچه... و و

پس از صرف صبحانه گدایان یک ساعت استراحت دارند و در این مدت در اطراف آخرین ابتکارات خود صحبت و شوخی می‌کنند و شاید هم به ریش مردم می‌خندند که هر روز یک سکه‌ی کوچک یک ریالی یا ده‌شاهی را با بی‌خیالی و خون‌سردی در کف دست این کاسب‌کارهای جالب می‌گذارند و رد می‌شوند.

 

ناهار ساده

برنامه‌ی گدایان آبادان بدون خدشه‌ای اجرا می‌شود. بگذارید خوب است دنباله‌ی برنامه‌ را از زبان فاطمه نقل کنم:

«ساعت ۹ و نیم صبح مجددا به دسته‌های دو سه نفری تقسیم می‌شویم و ساعت ۱۲ ظهر بار دیگر جلوی منزل ما جمع می‌شوند ناهار صرف کنیم. ناهار ما گدایان آبادان خیلی ساده و مختصر است. ساعت پنج بعدازظهر هر گدایی در هر کجا هست باید خودش را به من برساند چون باید حساب و کتاب پس بدهد. بچه‌هایی که با من کار می‌کنند همه‌شان صاف و صادق هستند. ساعت پنج هر قدر کار کرده‌اند دودستی به من می‌دهند. پول‌های جمع‌آوری‌شده در صندوق مخصوصی که فقط سه نفر از اعضای گروه جای آن را می‌دانند می‌گذاریم و روزهای شنبه دفترچه‌های پس‌انداز خود را برمی‌داریم و پول‌ها را به نسبت بین خودمان تقسیم کرده و بعد در بانک می‌گذاریم. سه نفر بازرس انتخاب کرده‌ام که مواظب باشند کسی تقلب نکند.»

خوب ملاحظه فرمودید که فاطی به فکر دار و دسته‌ی خود است و برای همه‌ی آن‌ها دفترچه‌ی پس‌انداز گرفته است.

برنامه‌ی تفریحات فاطمه و دار و دسته‌اش به جای خود جالب است. «فاطی» می‌گفت: «بچه‌های من هفته‌ای دو بار به سینما، یک‌بار به تئاتر می‌روند و سه مرتبه هم دوچرخه‌ کرایه کرده و در خارج شهر دوچرخه‌سواری می‌کنند.»

البته فاطی برا بچه‌های خود بلیت «لژ» می‌خرد و چه بسیار که مردم آبادان شاهد ورود فاطی و ۲۷ گدای قد و نیم‌قد به داخل سالن سینما و ردیف لژ شده‌اند.

 

اعلام جرم فاطی

فاطی چند روز پیش شکایتی علیه زنی به نام مهین که در صدد فریفتن او بود به دادستان آبادان تسلیم کرد. فاطی می‌گفت: «مشغول گدایی بودم که زنی به نام مهین نزد من آمد و پیشنهاد کرد که به عنوان کلفت به منزل او بروم. من هم پیشنهاد او را قبول کردم به شرط آن‌که بگذارد روزها چند دقیقه‌ای دوستان ول‌گردم را ببنیم. او هم موافقت کرد ولی وقتی وارد منزل او شدم پا به فرار گذاشتم چون آن‌جا جای زنان بدکاره بود. مهین خیال کرده بود که می‌تواند مرا با ماهی ۴۵ تومان بفریبد.» در این موقع فاطی با عصبانیت گفت: «به من می‌گویند فاطی نه برگ چغندر! من همه‌ی مردها را لب آب می‌برم و تشنه برمی‌گردانم...»

قبل از ماه محرم و صفر یک نفر کفاش به نام محمد خ از فاطمه خواستگاری کرد. فاطمه موضوع را به اطلاع دار و دسته‌اش رسانید و در یک جلسه‌ی پرشور گدایان آبادان چنین تصمیم گرفتند: «چون مدتی است شیرینی عروسی نخورده‌ایم فاطمه باید پیشنهاد محمد خ را قبول کند و مجلس عروسی را به راه بیندازد ولی در موقع عقد فرار کند...»!

البته دنباله‌ی ماجرا را در آغاز مطلب خوانده‌اید که فاطی و هم‌دستانش چه کلاه گشادی بر سر داماد خوشبخت گذاشتند.

 

فاطی و مردم آبادان

مردم آبادان که با چشمان حیرت‌زده هر روز متوجه‌ی شیرین‌کاری‌های فاطی هستند او را دوست دارند و حتی صحبت بر سر این است که فاطی را در یک فیلم‌فارسی شرکت دهند! چند وقت پیش عده‌ای از مردم خیرخواه به فکر این افتادند که چون فاطی بزرگ شده و در معرض خطر حمله‌ی اوباش است او را به پرورشگاه شیر و خورشید سرخ آبادان بفرستند. فاطی را به شیر و خورشید سرخ فرستادند، لباس آبرومندی به او پوشاندند، ظهر در میان ۱۵۰ دختر نورسیده‌ی پرورشگاهی صرف ناهار کرد ولی بعد از صرف ناهار گفت: «دلم برای هم‌کارانم تنگ شده، ای اولیای پرورشگاه از لطف شما ممنوم این هم لباس‌های شما...» و آن وقت دوان‌دوان به خانه آمد و به جرگه‌ی هم‌کارانش که با اشتیاق منتظرش بودند پیوست.

 

حزب فاطی

این روزها که نام «حزب» بر سر زبان‌ها افتاده، فاطی هم نام دار و دسته‌ی خود را «حزب فاطی» گذاشته است. شرایط نام‌نویسی در داخل حزب فاطی بسیار مشکل است؛ گدایان معروف آبادان برای نام‌نویسی فرزند خود در دسته‌ی فاطی مدت‌ها نوبت می‌گیرند.

فاطی از هم‌مسلکان خود سخت حمایت می‌کند هرگاه یکی از افراد دسته‌ی او مریض شود فورا او را به نزد پزشک می‌برند و اگر دکتر در معالجه‌ی مریض کوتاهی کند، ۲۷ گدای ژنده‌پوش جلوی مطب دکتر زار می‌زنند: «ای آقای دکتر! به فریادمان برس... برادر ما از دست رفت» یا «... خواهر بیمار ما را دریاب...»

فاطی در نظر دارد برای افراد حزب خود کاری دست و پا کند و هر کدام را مطابق ذوق و استعداد خود به صنعتی بگمارد ولی به شرط این‌که دست از گدایی نکشند! زیرا به عقیده‌ی فاطی «بهترین کار و کاسبی برای هر انسان آبرومند گدایی است چون گدایی نه سرمایه می‌خواهد و نه زحمت»! و این تنها شعار حزبی فاطی است که همیشه تکرار می‌کند...