پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح زود از خواب برخاستم رفتم حمام. بیرون آمده، سوار اسب شده، راندیم برای شهر بوجنورد. امروز راه پنج فرسنگ است. همهجا با حیدرقلیخان و غیره صحبتکنان میراندیم.
هیأت ارضی امروز از این قرار است. الی یک فرسنگ راه همهجا پست و بلند بود. اطراف همه کوههای بزرگ و ماهور زیاد، اما راه صاف بود. کالسکه هم میرفت اما به زحمت. من همه جا سوار بودم. بعد از آن از ماهور سرازیر شده، به دره میافتد. الی دو فرسنگ و نیم همهجا از دره میرود رو به طرف مابین شمال و مغرب، و عرض دره همهجا مسافتی است به اندازهی پانصد ذرع. طرفین دره کوههای بلند سخت است. به خصوص طرف دست راست، بسیار کوههای سخت دارد. اما طرف چپ کوههای بلند نرم دارد که همهجا حاصل دیم کاشتهاند و آب دهنو به اضافهی آب چشمهی قریهی چناران، از وسط دره میرود. رو به پایین میرود [و] در محال گرمخانه، داخل رودخانهی سُنبار شده، به گرگان و اترک میرود. و در دره همهجا بوستان و شلتوک کاشته بودند. بعد از طی مسافت کمی به قریهی چناران رسیدیم. طرف دست چپ آبادی و ده روی بغلهی کوه واقع است. از زیر آبادی چشمهی آبی بیرون میآید. به قدر سه چهار سنگ آب صاف خوشگوار، اما قدری گرم است آبش. در زیر چشمه اشجار و باغات دارد. اینجاها ابریشم هم عمل میآورند.
کوهی که در بالای چناران است آقمشهد میگویند. بسیار خوب کوهی بود. نرم، خوب، بلند، اسبرو. پشت کوه آقمشهد، ده «رویین» است که اول خاک اسفراین است. سرحد بوجنورد و اسفراین است. حیدرقلیخان زیاد تعریف از آب، هوا و باغات اینجا میکرد.
خلاصه از چناران گذشته، به قریهی «پیغو» که در طرف دست چپ بود رسیدیم. بالای پیغو کوه خوبی بود، همه جنگل اَورس بود. از پیغو گذشته، قدری راه رفتم. به قریهی کوککمر رسیدیم [که] طرف دست راست واقع بود. باغات زیادی داشت. از باغات که گذشتم، به قدر یک میدان اسب راه به طرف جنوب و مغرب شد که میرود روی کُتل [و] از این دره خارج میشود. این دره و رودخانه همینطور میرود راست به گرمخانه.
خلاصه کُتَل نرم خوبی بود که کالسکه میرفت، سواره گذشتم. رفتم بالا. سرازیر شده باز به هردهماهور افتادیم. آفتابگردان ناهارخوریِ والدهی شاه پایین پیدا بود. اسب رانده آنجا رفتم. ناهار میخوردند. ملکصور هم آنجا ناهار میخورد. قدری ایستادم. بعد راندم بالاتر توی هردهماهور به ناهار افتادم. استخوانهای پهلو و غیره من درد میکرد.
چاپار طهران رسیده بود. روزنامهی زیادی آورده بودند. حکیم خواند. حکیم میگفت معیرالممالک خیلی ناخوش است، تب محرقه مطبقه [تیفوس و تیفوئید] دارد. خدا شفا بدهد. قدری اوقاتم تلخ شد. بعد از ناهار سوار شده، باز راندیم. از هردهماهور دهها گذشته، سرازیر شدیم. جلگهی بوجنورد پیدا شد. سوار کالسکه شدیم راندیم.
طرف دست چپ [و] طرف جنوبی شهر بوجنورد، دو کوه بزرگ بلند کلفت پیدا بود: یکی اسمش الاداغ است که طرلان آنجا میگیرند. دیگری سَهلوک است.
امروز طرف دست راست، پشت کوههای سخت، قلعهجات گرمخانه است که رودخانهی بزرگی از آنجا میگذرد و مسمّی به سیمبار، که حالا سومبار میگویند و میرود داخل ترک میشود. منبع این رودخانه از زیر شیروان است. از چشمهی قرهقازان بیرون میآید.
بعد از ناهار که میراندیم، طرف دست راست دره بود میرفت. حیدرقلیخان میگفت این دره میرود به باباجانی که بسیار خوب جایی است. از آنجا به گرمخانه میرود. خلاصه وارد جلگهی بزنجرد [بجنورد] شدیم. جلگهای است به قدر جلگهی کلاردشت. اطرافش همانطور ده و کوه. تفاوتی که دارد، اینجا جنگل ندارد. اما پشت کوه الاداغ و پشت کوههای مغربی بوجنورد که سمت سملقان است، میگفتند جنگل بسیاری دارد، مثل مازندران. بعضی سر درختان هم پیدا بود. اطراف جلگه دهات دارد. خود شهر نزدیک به دامنهی کوه افتاده است. شهری است کوچک. قلعهی محکمی دارد، اما خراب است. بوجنورد است، خانهی ایلخانی. اردو طرف جنوب شهر افتاده بود. منزل ما هم در عمارت بود که توی باغ ساختهاند. بسیار عمارت خوبی بود. خوشطرح. طالاری میان چهارصفه دارد. حوضی در وسط. بسیار خوشهوا. بالاخانهها و مهتابی خوبی داشت، چشمانداز بسیار خوبی دارد، شهر و اطراف کوهها و غیره همه پیدا [بود]. دو میدان اسب به شهر مسافت دارد.
اندرون هم در در همین باغ است. کلاهفرنگی کوچکی هم در اندرون بود. حرم بسیار دیر آمد، یعنی سه ساعت به غروب مانده آمدند. حاجی آغایوسف خیلی ناخوش است. عصری، اسب عربی خوبی با یراق طلای پیشکشی سردار یعقوبخان، به سهامالدوله التفات شد. عینالملک آمد، شکار رفته بود. میگفت: تفنگ قاجاری انداخت امروز. من دراز کشیده بودم. ساچمه آمد نزدیک من زمین خورد. اگر نشسته بودم به کلهام میخورد. گل سرخی هم آورده بود، گل سرخ پیچی بود.
خلاصه شب شد. شام خوردیم. خیلی گرسنه بودم. انیسالدوله بیدماغ بود. بعد از شام قرق شد. میرشکار آمد، گفتم فردا برود شکار ببیند. آقا علی، حکیمالملک، محمدعلیخان، محقق [و] عکاسباشی آمدند. امروز سرناچی [و] دهلزنهای غریبی جلو آمده بودند. دو نفر مرد بزرگ، معلقهای عجیبی میزدند. شیرازی کوچکه بله شد.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم،صص ۲۹۶-۲۹۹.