صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۴ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۳۰۳۷۸
تاریخ انتشار: ۲۶ : ۲۱ - ۰۷ مرداد ۱۴۰۰
خاطرات ماشاءالله خان کاشی؛ یاغی معروف از زبان خودش؛
معاندین... پس از اظهارات و تبادل افکار در تخریب خانمان و تاراج سامان ما پیمان بستند و به درستی قول و رعایت عهد پیمان بسته و سوگند خوردند آن‌گاه علما و روسا را به عنوان رفتن به تلگرف‌خانه و تظلمات حضوری با دولت از مسجد سلطانی حرکت دادند و با تمام جمعیت روانه به جانب تلگراف‌خانه شدند. تلگراف‌خانه در خارج دروازه دولت کاشان می‌باشد. وقتی که از دروازه خارج شدند پرده از روی اسرار برداشتند و مقاصد قلبی و باطنی خود را آشکار ساختند. جلوی جمعیت را گرفتند و گفتند بیایید پشت‌مشهد و خانه‌های آن‌ها را نیز خراب نماییم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ با همه‌ی تندی و درشتی آن‌ها من از روی مهر و آشتی با نهایت گرمی گفتم: «آقایانِ من! دولت مشروطه و دوره‌ی قانون و عدل است یکی از ارکان مشروطه آزادی است هرکس در کسب و شغل آزاد است. هیچ‌کس را نمی‌توان از کسبی که میل دارد منع کرد یا به شغلی که بی‌میل است مجبور نمود. دهقان‌زاده در صورت شوق در مدرسه تحصیل می‌کند و آقا و ملا می‌شود و بر مسند شرع می‌نشیند. آقازاده به شغل تجارت شائق می‌شود در حجره‌ی تجارت متکی می‌شود. چنان‌چه می‌بینیم اگر علمای بزرگ پدرشان از اهل دهات و فلاح بوده و وزرا و امرای دولت اغلب پدرشان کاسب بازار بود شرعا و عقلا قانونا شما چه حق دارید که مرا به شغلی مجبور یا از کاری و عملی ممنوع سازید؟!» ملایمت من بر گستاخی و جسارت آن‌ها افزود از آن میان یکی فریاد زد و گفت: «باید بروی به شغل رنگ‌رزی که اجدادت داشته مشغول شوی.»

چون دیدم کلام من به آن‌ها اثری نبخشید از روی تغیر و خشم گفتم: «به چشم، چنان رنگی برایت رنگ کنم که احدی نکرده باشد.» پس از این سخن ملتفت شدم که از گوشه و کنار معترضین جهال را تحریک می‌کنند که یک‌دفعه بر من حمله کنند و کار حیاتم را به پایان برسانند و چون دیدند بستگان و همراهان من با اسلحه از بام و برزن مستور و مهیای زدن هستند جرأت به این اقدام نکردند و اگر آن روز یک نفر به طرف من دست بلند کرده بود شاید هزار خون ریخته می‌شد. عقلای قوم چون وضع حال را چنین دیدند از خوف آشوب و فتنه مرا به خواهش و التماس از مدرسه بیرون کردند اگرچه من از وضع و رفتار و سلوک آن‌ها دل‌تنگ بودم، لیکن مسرور مراجعت کردم، که از رفتن من فتنه‌ی جدیدی حادث نشد و خونی نریخت. پس از معاودت به منزل برادران و کسانم از گزارشات و واقعات مدرسه مطلع گشتند، فورا جنگ با بلواییان را کمبر بسته با آن‌که من هم دلم از این اوضاع خون بود محض حفظ نفوس و اموال و اعراض مسلمانان به نصیحت و تهدید و وعده و وعید آتش قهر آن‌ها را خاموش کردم، از این طرف معاندین حیله تراشیده و فکری اندیشیده چند تن از تجار را به اسم اصلاح فرستادند و خواهش کردند که «شما دو سه روز از شهر خارج شده و بروید به مزرعه‌ی دوک (مزرعه‌ی دوک مزرعه‌ای است واقع در شش فرسنگی کاشان و از اجداد ما بوده است) تا این آتش خاموش و این فساد را به صلاح مبدل می‌سازیم و اسباب آسودگی شما و دیگران را فراهم می‌آوریم.» پدر و برادرانم به کلی از قبول این امر ناراضی بودند از آن‌جایی که من پیوسته می‌خواهم در کارها را عذر بر طرف مقابل مسدود و حقانیت خود را بر همه کس معلوم نمایم قول ایشان را تصدیق و تصویب و کسان خود را به مسالمت و مهاجرت تحریض و ترغیب نمودم و خانه و اوضاع و عیال و اموال و اولاد را در میان خصم واگذاشته سوار شدیم و با اجتماع به مزرعه‌ی دوک رفتیم. معاندین که از حرکت ما آگاه شدند بازوی قهرشان قوی‌تر و نیروی خشم‌شان سخت‌تر گشت این مطلب را فوزی عظیم دانسته کمیسیونی ساختند و پس از اظهارات و تبادل افکار در تخریب خانمان و تاراج سامان ما پیمان بستند و به درستی قول و رعایت عهد پیمان بسته و سوگند خوردند آن‌گاه علما و روسا را به عنوان رفتن به تلگرف‌خانه و تظلمات حضوری با دولت از مسجد سلطانی حرکت دادند و با تمام جمعیت روانه به جانب تلگراف‌خانه شدند.

تلگراف‌خانه در خارج دروازه دولت کاشان می‌باشد. وقتی که از دروازه خارج شدند پرده از روی اسرار برداشتند و مقاصد قلبی و باطنی خود را آشکار ساختند. جلوی جمعیت را گرفتند و گفتند بیایید پشت‌مشهد و خانه‌های آن‌ها را نیز خراب نماییم. آن جمعیت از سه قسم خارج نبودند: یک قسم مفسد و مغرض و آشوب‌طلب بودند قسم دیگر جاهل و نادان مانند حیوان از حسن و قبح آن عمل زشت و نتایج وخیم آن بی‌خبر بودند قسم سوم اشخاص دانا و بصیر و بی‌غرض و صافی‌ضمیر بودند آن دو قسم اول و دوم بدون فکر و تامل بلکه از روی شوق اطاعت امر آن‌ها را گردن نهادند و به جانب خانه‌های ما روان شدند. اما قسم سوم به علت قلت عده و عدم مدد و خوف از هجوم رجاله از راه الجا و اضطرار مطابقت آن‌ها را متقبل و به آن‌ها هم‌قدم گشتند این خبر که به عیال و اولاد می‌رسد هر زنی طفلی را بر دوش کشیده گریان و لرزان و از طرفی فرار می‌کنند و هر یک خود را به یک خانه همسایه انداختند با نهایت عجز و زاری و التماس به صاحب‌خانه در گوشه‌ای پنهان می‌شوند. از آن طرف جمعیت به خانه‌ی ما ریخته به تاراج و غارت می‌گشایند و آن‌چه در خانه بود می‌برند اثاثیه که سال‌ها به زحمت و مرارت مهیا کرده بودم حتی ملبوسات و رخوت زنانه را یک دم به غارت بردند.

پس از آن به خراب کردن خانه‌ها می‌پردازند و خانه‌های ما را به کلی خراب می‌کنند حتی سنگ‌های دور حوض و آجرهای سطح خانه را کنده و بردند در و پنجره‌های سنگین قیمتی که با هزار مشقت خریده و ساخته بودم تمام را کنده به روی هم می‌گذارند و آتش می‌زنند اشخاص محترم که آلت کندن و شکستن نداشتند برای شرکت در ثواب قربه‌الی‌الله با چاقو گچ‌کاری‌ها را خراب می‌نمایند حتی چندین مرغ در آن خانه بود زنده آن‌ها را در آتش انداختند و می‌سوازنند، پس از فراغت از غارت و تخریب خانه‌ها به دکان‌هایی که من ساخته بودم می‌روند و آن‌ها را زیر و رو می‌کنند، از آن‌جا به باغ من که در خارج دروازه‌ی عطای کاشان است می‌روند عمارت آن‌جا را خراب کرده و درخت‌هایی که هر یک را به خون دل آب داده بودم را قطع می‌کنند بعضی را از ریشه برمی‌آورند. شجاعت و قدرت خود را به خرج نهال‌های نورس می‌دهند بعد از فراغت از کار شادکام و مقضی‌المرام با فتح و فیروزی به مسجد سلطانی معاودت می‌کنند و باز مشغول نوشتن تلگراف تظلم از دست ما به دولت و مصادر امور می‌شوند.

از آن طرف به تحریک عده‌ی محمد آقا بیک داروغه با جماعت عرب و غلامرضا بیک و پسرانش به راوند می‌روند (راوند یکی از دهات کاشان است که در دو فرسنگی از شهر قرار دارد) به خانه‌ی نوکرهای ما بی‌خبر ریخته و خانه‌های آن‌ها را غارت می‌نمایند. من‌جمله شبانه به خانه‌ی اکبر راوندی می‌روند و او را دستگیر نموده با برادرش فردای آن روز آن دو برادر را به هم بسته و تیرباران می‌کنند. از آن طرف دسته‌ای از هم‌وطنان در طهران به دشمنی مشغول و هر دم نوایی نو ساز و هر لحظه ترانه‌ی تازه‌ی آغاز نمودند. در ادارات گریبان می‌دریدند، در وزارت‌خانه‌ها عمامه بر زمین می‌زدند به هر گناهی که می‌دانستند و می‌توانستند ما را متهم می‌ساختند یک دسته انجمن کاشان را به هیجان می‌آوردند یک طایفه در انجمن فاطمیه فریاد می‌کردند. فرقه‌ی دیگر در پارلمان الاَمان الاَمان می‌گفتند و وکلا را دامن می‌گرفتند.

خلاصه این‌ها کاشان را خراب می‌کردند و آن‌ها طهران را به اضطراب می‌انداختند تا آن‌که یک دسته سرباز برای دستگیری ما از طهران (از جانب دولت مامور) و به کاشان آمدند.

حضرات از ورود این استعداد بسی مسرور شدند. از شهر و پشت‌مشهد نیز جمعیت سواری مهیا کردند، از اعراب و غیره اعیان کاشان هم هر کدام با نوکران و کسان خود حاضر شدند ششم ماه محرم سنه‌ی ۱۳۲۶ [بهمن ۱۲۸۶] مدیرالسلطنه با سربازها و سایر اهالی کاشان به عزم رزم با ما از شهر خیمه بیرون زدند و در اطراف دوک علم افراشتند و قدم در میدان جنگ گذاشتند ما نیز برای حفظ جان خود مجبور به دفاع شدیم دو روز جنگ در میان بود و از دو طرف دائم صدای شلیک بلند بود.

ادامه دارد...

 

منبع: خواندنیها، شماره‌ی ۴۳، سال سی‌وهفتم، شنبه ۱ مرداد ۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، صص ۳۸ و ۳۹.