سرویس تاریخ «انتخاب»؛ ماشااللهخان کاشی، فرزند ارشد نایبحسین کاشی سردستهی گروه نایبیان کاشان در اواخر دوران قاجار بود؛ خاندانی که در آن حدود علیه حکومت مرکزی طغیان میکردند، گفته میشد اموال مردم را به یغما میبرند و دزد جان و ناموس مردماناند. اما قضاوت دربارهی این خاندان چندان هم آسان نیست، چراکه همچنان برخی در کاشان از نایبحسین به عنوان رابینهود دوران یاد میکنند. به هر روی در سال ۱۳۵۶ یکی از اعضای این خاندان با نام فامیلی آریانپور خاطرات جدش [احتمال بسیار] ماشااللهخان را در اختیار مجلهی وحید گذاشت؛ خاطراتی که ماشااللهخان گفته و منشیاش تحریر کرده بود. مجلهی خواندنیها این خاطرات را از شمارهی چهلم خود یعنی یازدهم تیرماه همان سال بازنشر کرد. آنچه در پی میخوانید همان خاطرات است به نقل از مجلهی خواندنیها با این توضیح که آریانپور که البته نام کوچکش را ننوشته است طی مقدمهای تاریخچهی مهاجرت اجدادش به کاشان و دلیل شورش آنان را علیه حکومت مرکزی توضیح داده است. در ادامه نخست مقدمهی آریانپور و سپس خاطرات ماشااللهخان از نظرتان خواهد گذشت:
برای کشف ریشهی شورش نایبحسین کاشانی باید تا دورهی نادرشاه افشار به عقب رفت. میدانیم نادرشاه برای تحکیم سلطنت خود تصمیم به فرونشاندن آتش انقلابات و اختلافات سراسر ایران گرفت و در این راه از هیچ اقدامی فروگذار نکرد.
لرستان یکی از مناطق اصلی شورش و هرج و مرج بود در بین عوامل منازعات و آشوبهای لرستان به نفاق و مشاجره که بر سر ریاست ایل بیرانوند در سال ۱۱۵۲ قمری که بین دو پسرعمو درگرفته بود و این دو پسرعمو هریک طرفدارانی داشتند که برای بسط قدرت خود و تسلط بر تمام قبیله دائما با یکدیگر مبارزه میکردند حکام نادرشاه برای تامین امنیت آن حدود یکی از دو پسرعمو را به نام هاشمبیک با اتباعش از لرستان کوچاند و به فلات خشک و سوزان کاشان تبعید کرد.
این مرد که به شجاعت و پهلوانی شهره بود در اقامتگاه نامانوس جدید به اتفاق کسان خود حرفهی پرزحمت گازری را پیشه کرده و به شیوهی عیاران خود را مسئول دانست که از محتاجان و ضعفای کاشان یاری و حمایت کند از این جهت یک روز در دل مردم رخنه کرد و از سرشناسان محل شد.
سه چهار نسل گذشت زمان سلطنت ناصرالدینشاه قاجار نایبهاشم چهارمین نسل نیز مانند پدران خود گازری میکرد و با صداقت و صفا و زور بازو دسترنج روزانهی خود را هرگاه که به مظلومین یا محتاجین بر میخورد در اختیار میگذاشت. یقین است این رویه همیشه خواستار فراوان داشته و دارد و روز به روز باعث محبوبیت نایبهاشم میشد. در آن ایام ظلالسلطان فرزند ناصرالدینشاه قاجار حکمران اصفهان و توابع، زوجهای از تهران گرفته بود و مامورینی برای حمل جهیزیهی او به تهران فرستاده از تهران جهیز را حمل و به کاشان که راه منحصربهفرد اصفهان در آن زمان بود وارد میشوند تا از آنجا به اصفهان منتقل کنند. در آن زمان ساربانان و قاطرچیان دولتی مخصوصا در چنین مواقعی برای خود حقوق و نفوذ زیادی قائل بودند به هر شهر و دیاری که میرسیدند بیپروا مستی و شرارت میکردند.
حاملین جهیز عروس ظلالسلطان هم در کاشان به جان خلق افتادند. اهالی کاشان که به راست یا دروغ به بزدلی معروفاند عکسالعملی غیر از تضرع و زاری نمیتوانستند نشان بدهند. لیکن گازر گردزاده که هنوز آداب و سنن جوانمردانهی ایلاتی نیاکان خود را حفظ کرده بود طاقت نیاورد چون چهارپاداران مست و لایعقل از بازار میگذشتند، نزدیک کاروانسراهای معروف به گبرها دکان عطاری بود که پسر ۱۶ سالهای به جای پدر که به نماز جماعت رفته بود نشسته بود. از دیدن پسر جوان خوشگل دیگ طمع آنها به جوش آمد و پس از گفتوگو با پسر که فکر میکرده آنها قصد خرید دارند پسر را دعوت به کاروانسرای وزیر که محل اقامت قاطرچی بود مینماید.
البته پسر حاضر نمیشود و آنها هم بیپروا پسر را از دکان پایین کشیده و با خود میبرند هرچه پسر گریه و زاری میکند در دل سنگ آنها اثر نمیکند و مردم بازار هم از ترس برای رهایی پسر از چنگ قاطرچیها اقدامی نمیکنند.
تصادفا عبور این جمع از مقابل دکان گازری نایبهاشم بود وقتی گریه و التماس پسر را مشاهده میکند نزد آنها رفته و زبان به ملامت آنها گشوده و از آنها درخواست میکند که دست از پسر بردارند و او را رها کنند. در این ضمن پسر به دامن نایبهاشم برای خلاص خود چسبیده و تضرع میکند.
هرچه نصیحت میکند و به خواهش و تمنی میخواهد پسر را از چنگ آنها خلاص کند نفس گرم او در آهن سرد قاطرچیها اثر نمیکند و آنها با کارد و قمه به نایبهاشم حمله و تهدید میکنند که از سر راه آنها برود ناچار گازر گرد هم چوب گازری خود را از دکان برداشته و یکتنه با آنها درافتاد چنان زد و شکست که چهارپاداران پسر را رها کرده و سر و پای شکسته به کاروانسرای خود میروند و از ترس در را به روی خود میبندند.
مختصر اینکه این عمل جوانمردانه و شاخ و برگی که بر آن پیچیده باعث شد که گازر بینوا مغضوب میشود اول قضیه معکوس از طرف قاطرچی به حاکم کاشان گزارش میشود. حاکم نایبهاشم را احضار و پس از تحقیق معلوم میشود که قاطرچیها قصد ناموس پسر جوانی را داشتهاند او ناچار به مداخله شده و جمعی هم از کسبه که شاهد جریان بودند نزد حاکم گواهی میدهند در نتیجه حاکم نایبهاشم را مرخص و به شکایت قاطرچیها ترتیب اثر نمیدهد. قاطرچیها بالاجتماع به تلگرافخانه که تازه در کاشان تاسیس شده بود میروند و به وسیلهی وزیر ظلالسلطان به عرض ظلالسلطان میرسانند که یکی از لوطیهای کاشان قصد دستبرد به جهیزیهی عروس داشت ما جلوگیری کردیم در نتیجه چند نفر از ما مجروح شدیم که قادر به حرکت هم نیستیم و نسبت به شخص اقدس والا ظلالسلطان هم فحاشی و اسائهی ادب کرده و چون از نزدیکان حاکم کاشان است از او طرفداری میکند.
مراتب به استحضار ظلالسلطان والی مقتدر جنوب ایران میرسد فورا برای عظمت مقام خود تلگرافا به حاکم کاشان دستور میدهد شخصی که نسبت به قاطرچیها اهانت کرده باید به شدیدترین وجهی کشته شود. نایبهاشم بیخیال در بازار مقابل حمام خان عبور میکرده که ماموران حکومتی او را احاطه کرده و به نزد حاکم میبرند. حاکم هم علیرغم خود و به حکم المامور معذور به عمله غلاط و شداد وامیگذارد و شبانه طنابی بر گردن او پیچیده دو دژخیم از دو سوی مخالف چندان کشیدند تا گازر ناکام با بدترین وجهی جان داد.
نایبحسین از این ستم بزرگ باخبر شد و به خیال اینکه برادرش در حکومتی محبوس است از سر خشم و از ترس جان خود گلدستههای مرقد حبیب ابن موسی علیه السلام را که در مجاور خانهی او بود سنگر نمود و آزادی برادر خود را میخواست سه روز در گلدستهها یکه و تنها میماند که زنهای کاشان برای او نان و آب میرسانند و در محاصرهی مامورین حاکم بوده تا اینکه خبر کشتن برادر خود را میشنود ناچار شبانه حلقهی محاصره را شکسته و به اتفاق یکی از بستگان خود به نزد شاه میرزا که آن هم از وضعیت ناراضی و در یکی از کوههای گلدسرک برجی ساخته و در آنجا اقامت داشت میرود. این آغاز شورشی بود که قریب پنجاه سال به طول کشید و از زمان ماشااللهخان فرزند ارشد نایبحسین وسعت و شدت بیشتری یافت. حکومتهای وقت به جای رسیدگی به دادخواهیهای این خانواده پیاپی قشون فرستادند نهان و آشکار برای نابودی آنها کوشش کردند آشکار است که شورشیان از جان گذشته هم روز به روز متحدتر و نیرومندتر میشدند تا جایی که دولت مرکزی را تاب مقابله با آنان نماند عاقبت وثوقالدوله، رئیسالوزرای وقت، با خدعه و با وعدهی خدمات مهم مملکتی به آنها تامین جانی داد. ماشااللهخان هم به اعتماد میثاق رئیسالوزرا با پانصد سوار به تهران آمد. سواران او را در شهرری منزل دادند و ماشااللهخان به اتفاق چند نفر از خاصانش با اعزاز تمام او را به خانهی وثوقالدوله در قلهک بردند اما چند روز بیشتر نگذشت که وثوقالدوله ناجوانمردانه مهمان را از سر سفرهی ناهار خانهی خود به زندان و از آنجا به چوبهی دار تسلیم کرد. آریانپور
نایبحسین از زبان خودش
این بندهی فانی با آنکه هنوز چندان از مراحل حیات را نپیموده و بسیاری از مراحل عمر را طی ننمودهام وضع زندگانیام غریب و کیفیت تعیشم در این زمان قلیل قابل ذکر است زیرا که گرم و سرد روزگار را بسیار چشیدهام و بلند و پستی دنیا را بینهایت در نوردیدهام شهد عزت و زهر ذلت را بیاندازه نوشیده و زشت و زیبای دنیا را زیاد دیدهام. چنان آیات عظیمه و قدرتهای قدیمهی حضرت باری عز اسمه را در عالم زندگی خود مشاهده کرده، و به اندازهای اوضاع و گزارشات زمان حیات و زندگانیام را بزرگ یافتم که ثبت و ضبط بعضی از آنها را برای خوانندگان و آیندگان قابل اقبال و شایستهی توجه و تذکار دانستم لذا از این ساعت مبارک و وقت مسعود شروع میکنم، در نگارش مختصری از تاریخ زندگانی خود و از آستان پاک یزدان عز اسمه با کمال عجز و انکسار مسئلت مینمایم که در این مقصد یاریام فرماید و فیروزیام دهد.
مسقطالرأسم پشت مشهد کاشان است، عدهی سنین عمرم سیوپنج است اهالی پشت مشهد با آنکه به شهر متصل و زیاد از یک کوچه فاصله ندارند اکثر آنها در شهر مشغول کسب و تجارت و غیره هستند، و اغلب اوقات با اهل شهر محشورند از اخلاق و احوال با اهل شهر فیالجمله متبایناند در دوستی و دشمنی سخت متعصب و غیورند و پیوسته در محاربه و منازعه هستند و همیشه در منازعه با اهل شهر غالب و قاهر بوده و هستند و با آنکه پشت مشهد تابع بلکه محلهای از محلات شهر کاشان محسوب است هرگز در هیچ امری طبیعت اهل شهر را قبول نمیکند و زیر بار فرمان آنها نمیروند، چنانکه هر زمان در شهر ماکولات از قبیل نان و گوشت گران یا تنگ شده اهل پشت مشهد اجتماع کرده و رفع آن را مینمایند، همچنین عزل حکام جابر و قاهر اغلب و اکثر به همت آنها میشود.
اهل پشت مشهد به سبب برتری و غلبه به اهل شهر علمای خود را میپرستند و احکام آنها را قهرا اجرا میکنند. در مدافعه و منازعه با اهل شهر همواره متحد و متفقاند هرچند در میان خودشان نزاع و دشمنی باشد حاکم شهر حکمش در پشت مشهد مجرا نیست امور شرعی خود را هرگز به علمای شهر رجوع نمیکنند.
خلاصه بدین ترتیب با اهل شهر کاشان جوشش آمیزششان کم است و قلبا با هم کم میل هستند با اینکه من از بدو طفولیت تاکنون در میان آن جماعت پرورش یافته و تربیت شدهام طبیعت و خویم بر خلاف آنها است میلم به صحبت اهل شهر بیشتر است و معاشرتم با آنها زیادتر است دوستی من با اهل شهر مخالفت این دو دسته را با هم خیلی کم کرد. بعضی رسومات جاهلانه مغرضانه که باعث فتنه و فساد و مورث خونریزی زیاد بود مانند حدود سیر جریده و علم و علامت دستهی سینهزن و سقا را کمکم کم کرد. تا اینکه به کلی از میان برداشتم لوث این اغراض را از ساحت عزاداری خامس آل عبا حشرت سیدالشهدا روحی اله الفداه که مایه نجات دنیا و آخرت است دور ساختم، چندان با عموم همشهریها محبت و خدمت کردم که دوستان من از اهل شهر چندین برابر اهل پشت مشهد شدند.
مرحوم حجتالاسلام آقای حاجی میرزا فخرالدین نراقی طاب ثراه که در علم و ورع و اخلاق وحید عصر بود شهادت مرا به جای عدول قبول میفرمود تجار در مقام حاجت هرچه میخواستم از روی میل و اطمینان قلب بدون مطالبهی سند و تمسک قرض به من میدادند تا آنکه اکثر و اغلب در امور دیوانی مباشرت و مداخلت داشتم. هرگز احدی از من شاکی و متظلم نبود، در تمام مجامع سری محرم و در کلیهی محافل علنی محترم بودم، به قدری که اغیار با من یار بودند اشرار بیشتر خائف و ترسان بودند. هرگز لبم آلوده به مسکرات نشده هرچند برای معالجه و مداوا باشد.
به صحبت امارد ابدا مایل نبوده و نیستم، بالعکس با نسوان به مطابقت خاتم پیغمبران صلالله علیه و آله و سلم که میفرمایند: «حبیب الی من دنیاکم ثلث الطیب و النساء و قرعین فیالصلوه» میل و عشق تمام داشته و دارم ولی به قانون دین و اسلام و شرع [ناخوانا] نکاح بسیار کرده و میکنم، و بر آن سرم که مادامالحیات از این شیوهی مرضیه دست برندارم و از این مسلک مشروع که باعث آبادی ملک و افزونی جمعیت مسلمانان است پا کم نکنم. در تمام عمر دست به ناموس احدی دراز نکردهام و گناهی را از آن بزرگتر نمیدانم چه بسیار اوقات که دست بدین عمل خبیث یافته برای خدا کف نفس کرده شیطان را مغلوب و مقهور کرده از او درگذشتم و خدای مهربان را در این نعمت عظیم شکر و حمد مینمایم.
در این مقام از ذکر این قصه ناگزیرم و امیدوارم که ذکرش باعث عبرت و سرمشق جوانان گردد.
ادامه دارد...
خواندنیها، شمارهی ۴۰، سال سیوهفتم، شنبه ۱۱ تیر ۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، صص ۳۳ و ۳۴ و همان، شمارهی ۴۱، سهشنبه ۱۸ تیر ۲۵۳۶، ص ۳۵.