صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۸ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۲۱۶۰۵
تاریخ انتشار: ۰۸ : ۰۰ - ۱۷ خرداد ۱۴۰۰
جلگه نیشابور است. هر قدر می‌خواهم تعریف جلگه و حاصل و دهات و صفا و فضا را بکنم کم است و نمی‌شود. هوا مثل بهشت بود. ... اهالی شهر استقبال آمده بودند، گدا و سمج زیاد دارد. از دمِ قلعه شهر گذشته، طرف مغرب شهر به باغ رضوان که امام وردی‌خان نیشابوری ساخته است رفتم که آن‌جا منزل است. بسیار باغ خوشگل خوش‌ترکیب است، درخت‌های آلود، زردآلو، کوکجه [و] امرود، همه را بسیار با نظم کاشته‌اند، هیچ‌ کدام هم نرسیده بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ یک ساعت به دسته مانده از خواب برخاستم. زبیده و سیاچی گفتند دیشب آقا سلیمان ...د، بسیار خندیدم. خود آقا سلیمان پشت پرده بود، آواز کردم آمد. گفتم «آقا دیشب ...ه؟» گفت: «بله آقا جون؛ پیری است، باد بود در رفت.» اقرار به ...ز خود کرد.

بعد رفتیم حمام. رخت پوشیده، سوار شدیم به کالسکه. عجب هوایی است، زمین تر، هوا ابر، باران کم‌کم می‌آمد. بسیار سرد بود. مثل بهشت بود. همه مردم حالت رقص داشتند. از پهلوی ده زمان‌آباد گذشتیم. قلعه سخت خوبی داشت. زن‌هایش هم خوشگل بودند.

به قدر دو فرسنگ رفتم راه کالسکه بد بود. سوار اسب شدم. جلگه نیشابور است. هر قدر می‌خواهم تعریف جلگه و حاصل و دهات و صفا و فضا را بکنم کم است و نمی‌شود. هوا مثل بهشت بود. جلگه وسیع، دهات و حاصل از حد و حصر بیرون [است]. رو به شمال می‌رفتیم برای شهر نیشابور.

اغلب حاصل و خربزه و غیره و غیره [را] می‌گفتند دیمی است، آبی هم زیاد است. همه مردم حالت غریبی داشتند. از وجد و طرب، از منازل گرم بد خلاص شده، یک‌دفعه به هم‌چین جایی برسند، دیوانه می‌شوند. خلاصه در صحرا به ناهار افتادیم؛ در همین ساعت رعد و برق، ابر و باران و باد شدیدی آمد. معیر، اشرک، تیمور، پیش‌خدمت‌ها همه بودند. همه خیس شدند. من هم از ترس برق و رعد نمی‌توانستم ناهار بخورم. به ترس و لرز ناهاری خورده شد. بعد از ناهار سرداری الماس پوشیده رفتم به کالسکه. باز باران می‌آمد، باد بسیار بسیار تند آمد. هوا مثل بهشت بود، بسیار سرد [و] خوب. همه جا از زراعت و دهات گذشته رو به شمال می‌رفتیم.

کوه‌هایی که در طرف دست چپ بود، از خوار الی منزل دیروز، در اول جلگه نیشابور، یک‌دفعه بلند و مرتفع و خوش‌ترکیب می‌شود. کوه بالای نیشابور برف داشت. دهات در دامنه کوه، در دره‌ها باغات و غیره زیاده از حد بود.

حاجی سلمان‌خان می‌گفت بالای این کوه چشمه [ای] هست مشهور به چشمه سبز، آب می‌جوشد مثل دریا و باز می‌ریزد زمین، فرو می‌رود، ماهی هم دارد. آن‌جا شکار هم زیاد دارد، اما از شهر نیشابور به آن‌جا – بعد از تحقیق معلوم شد – دور است، ان‌شاءالله در مراجعت، از راه گلمکان می‌گویند به آن چشمه نزدیک است.

خلاصه نزدیک شهر جمعی از علما آمدند. از آن‌ها هیچ عمامه سبز نبود، کلا عمامه‌های سفید مثل برف؛ کالسکه را نگاه داشته قدری صحبت کردیم. یکی از آن‌ها متصل می‌خواند: لا تَقُل بُشری ولاکن بشریان. [۱]

بعد باز قدری راندیم، بعد از آن سوار اسب شده جقه هم داشتیم؛ سپه‌سالار آمده با او صحبت‌کنان می‌راندیم. اهالی شهر استقبال آمده بودند، گدا و سمج زیاد دارد. از دمِ قلعه شهر گذشته، طرف مغرب شهر به باغ رضوان که امام وردی‌خان نیشابوری ساخته است رفتم که آن‌جا منزل است. بسیار باغ خوشگل خوش‌ترکیب است، درخت‌های آلود، زردآلو، کوکجه [و] امرود، همه را بسیار با نظم کاشته‌اند، هیچ‌ کدام هم نرسیده بود.

خیابان‌های وسیع خوب، حوض‌های خوب، عمارتی در آخر و اول باغ ساخته‌اند. درِ شمالی و جنوبی تجیر را از وسط باغ کشیده، نصف را اندرونی کرده‌اند. در قسمت اندرونی درخت مو و انگور بسیار است اما موها را طور غریبی کاشته‌اند که در هیچ جا دیده نشده بود. مرتبه مرتبه از طرفین خیابان‌ها دیوار کشیده‌اند. پشت دیوار را به طور مالیده، پُشت‌ماهی [۲] ساخته‌اند؛ مو را در آخر کاشته، همه آن پشت‌ماهی را گرفته است و از دیوار هم سوراخی کرده‌اند، بیرون آمده است همین‌طور مرتبه مرتبه، سبز ، خرم [و] بسیار خوب. غوره‌اش تازه گل کرده بود. یکی دو تا هم گل زرد پیدا شد.

خلاصه حرم دسته انیس‌الدوله آمده بودند. دسته گلین‌خانم هم بعد از ورود ما آمدند، از باغ ما گذشته رفتند اندرون هوا بسیار بسیار فرح‌انگیز بود. زردآلو از مَه‌وَلات آورده بودند خیلی خوب بود، خورده شد. حظّی کردیم. قدری خواستم بخوابم. محقق کتاب می‌خواند باد تندی آمد، برخاسته رفتم در اطاق عمارت خوابیدم. یک ساعت خوابیدم. از خواب که برخاستم گفتند حاجی میرزا علی آمده است. آقا علی و غیره بودند. حاجی آمد. بسیار زرد [و] لاغر شده است، مثل آدم‌های وبایی بود. حاجی را خوابانده، پاهایش را کشیدیم توی اتاق، بسیار بسیار خندیدیم. می‌گفت: «مشهد دن گَلمِشَم [از مشهد آمدم]» بسیار خندیده، شکر خدا را کردیم. چون در طهران به حاجی گفته بودم که در نیشابور به حضور بیا.

خلاصه قدری صحبت شد. نماز کردیم. حکیم آمد قدری روزنامه خواند قُرُق شد. زن‌ها آمدند قدری گشتیم. انیس‌الدوله بدچُسی می‌کرد. شب بعد از شام قرق شد، پیش‌خدمت‌ها آمدند. حاجی حکیم، آقا علی، سنتورچی، غلام‌حسین، عبدالله و غیره آمدند قدری خواندند. بعد از آن خوابیدم بسیار بسیار بسیار سرد بود. زهرا بله شد.

 

پی‌نوشت:

۱- اشاره به این بیت عربی است که شاعری برای «داعی، حسن بن زید علوی»، حاکم مازندران سروده است: «لاتقل بشری ولیکن بشریان/ قره‌الداعی و عیدالمهرجان» یعنی امروز را یک بشارت نیست؛ بلکه دو شادی و بشارت است: یکی دیدن داعی و دیگر عید مهرگان».

۲- پشت‌ماهی: ویژگی خیابان یا کوچه که میانه آن را اندکی از کناره‌هایش بلندتر کنند که آب در وسط آن جمع نشود. (فرهنگ عمید)

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۲۰۸- ۲۱۰.