سرویس تاریخ «انتخاب»؛ دومین شبی که در واگون خوابیدیم هنوز هوا گرم بود. قطار ما سواحل خزر و جلگههای وسیع و دشتهای سبز و خرم قفقاز را پیموده به سمت شمال در اوکراین پیش میرفت.
در بین راه کارخانجات و موسسات کشاورزی و صنعتی و مراکز نفتی و تصفیهخانهها یکی بعد از دیگری میآمد و میگذشت و نمونههای کار و فعالیت را در سراسر شوروی نشان میداد. هر جا میرسیدیم کار بود، به هر جا وارد میشدیم مردم را در تلاش معاش میدیدیم، کارخانهجات را شب و روز در جوش و خروش یافتیم و معلوم شد در تمام جمهوریهای شوروی بیشتر موسسات تولیدی مخصوصا کارخانجات صنایع سنگین شبانهروز در ۲۴ ساعت کار میکنند، هر ۸ ساعت کارگران آن عوض میشوند و در واقع سه دسته کارگر شبانهروز ماشینها را میچرخانند و از آن محصول میگیرند.
صبح خیلی زود با وجودی که واگون را گرم کرده بودند معهذا سرما نمیگذاشت کسی بخوابد، همین که چشم گشودیم تمام دشت و بیابان را پر از برف یافتیم و هر ساعت پیش میرفتیم بر شدت برف و سرما افزوده میشد و درجه حرارت در این نقاط روز به ۸ درجه زیر صفر میرسید!
پیشآمدی تمیسار امیرخسروی را به نقل خاطرات چندین سال پیش خود وادار کرد؛ پانتوفل (سر پایی) دکتر متیندفتری گم شده بود، مستخدم واگون برای یافتن آن تمام سوراخهای واگون را گشت و نیافت و با حال تاثری اتاقی را که چند نفر در آن نشسته بودیم باز کرد و خطاب به دکتر گفت: «آقا من از شما خواهش میکنم برای پیدا کردن کفش سر پاییتان به من کمک کنید زیرا من از این حیث بسیار ناراحت هستم و تا آن را پیدا نکنم نمیتوانم به کارهای دیگر برسم. دکتر معطل نشد برخاست و به تفحص چمدانهای خود پرداخت و معلوم شد اشتباها آن را در لابهلای لباسهای خود در چمدانن جای داده است، بیچاره مستخدم راحت شد و دنبال کار خود رفت.
سرتیپ امیرخسروی گفت: «این وضع مرتب و منظم و امنیتی را که امروز ببینید و تعجب کنید چند سال پیش وجود نداشت. سال ۱۹۲۸ بود که از همین راه به اروپا میرفتیم. شب از شدت گرما پنجره اتاق را باز گذاشته و در خواب عمیقی فرو رفته بودیم. ناگهان صدای خش و خش از بیرون پنجره مرا بیدار کرد. همچنانکه چشمم نیمهباز بود هیکل بزرگی دیدم که نیمی از بدن خود را از پنجره داخل اتاق کرد و دستش به سمت چمدان رفت من بیاختیار مشتی بر او نواختم و او خود را کنار کشید و از پنجره خارج شد و مفقود گردید، تا صبح خوابم نبرد و فردا صبح معلوم شد چند دزد که خود را در ایستگاههای بین راه زیر واگونها یا در سقف مخفی میساختند نیمههای شب مبادرت به دزدی نموده و مقداری اثاثیه مسافرین را سرقت کردهاند، این سرقتها با وجود مراقبتی که پلیس مسلح راهآهن داشت و نظامیها در ایوان قطار یا روی رکاب ترن کشیک میدادند وقوع مییافت و امروز میبینید که دیگر هیچ احتیاج به پلیس مسلح نیست و آن مراقبتها وجود ندارد، سیاست و مجازاتهای سخت در این کشور ریشه جنایت و دزدی را محو ساخت و اکنون هیچکس را جرأت و جسارت دزدی نیست، همه مردم با امنیت خاطر به سر میبرند و در فکر زندگی و کار و کوششاند.»
ماست و تخممرغ و نان و گاهی مرغ بریانشده متاعی بود که در ایستگاههای بین راه در دست زنان و دختران جوان برای فروش عرضه میشد.
- آیا این زنان و دختران هم عضو فروشگاههای دولتی هستند؟
سروریان گفت: نه، اینها کسانی هستند که در کولخوز زراعت اختصاصی دارند، در زمینهایی که از طرف دولت بین آنها تقسیم شده کار میکنند و مازاد اجناسی را که پس از پرداختها به خودشان تعلق میگیرد حق دارند آزادانه بفروشند و چون در ایستگاه ممکن است با مختصر تفاوت قیمتی متاع خود را مصرف کنند ترجیح میدهند اینجا بفروشند تا به سازمانهای وابسته به دولت.
- یک ظرف ماست ۳ منات، یک تخممرغ یک منات و نیم، چقدر گران؟
سروریان گفت: اما به تناسب زندگیِ اینجا گران نیست و این قیمتها با نرخهای رسمی دولت هم فرق نامحسوسی دارد. البته اگر با پول ریال حساب کنید گران است.
در تمام خاک شوروی زن و مرد دوش به دوش یکدیگر کار میکنند، برای کار هیچ تفاوتی بین زن و مرد نیست، حقوق و مزایا نیز یکسان است. در سایر کشورهای دنیا هم همینطور است زن و مرد کار میکنند ولی در آنجاها حتیالمقدور جنس لطیف را به کارهای سبک و ظریف میگمارند و حال آنکه در کشور شوروی چنین نیست.
وقتی زنها را با بیل و کلنگ در برف و یخ مشغول کندن زمین و پاک کردن برف در لباسهای کلفت و روپوشهایی مانند لحاف با چکمههای نمدی میدیدیم غرق تعجب میشدیم که در اینجا چطور کارهای شاق را هم به زنها میدهند و خیال میکردیم چون از دهات و شهرهای کوچک عبور میکنیم چنین است، ولی وقتی وارد مسکو شدیم باز زنها را در همین وضع برای کندن یخهای خیابان و پاک کردن برفها به جای سپور دیدیم دانستیم که در تقسیم کار بین زن و مرد فرقی نیست، کار سبک و سنگین را بین زن و مرد مساوی تقسیم میکنند. در کاخانجات، در معادن، در همه جا زن و مرد دوش به دوش هم کار میکنند.
هر قدر به مسکو نزدیک میشدیم برف در زمین کمتر دیده میشد و حال آنکه خلاف آن را فرض میکردیم. مدیر رستوران دفتر خاطرات خود را به امضای مسیون اعزامی ایران رسانید و در آن از پذیرایی سه شبانهروز توقف در ترن اظهار رضایت شد همچنانکه پیرمرد مستحفظ واگون با گرفتن چنین خاطراتی از مسافرین خود، مسرور بود.
وضع ساختمانها تغییر میکرد و بیشتر شکل اروپایی به خود میگرفت.
اکنون در یک ساعتی مسکو پایتخت کشورهای شوروی هستیم و همه چیز تغییر کرده است وضع ساختمانها، جادهها، عمارات، ویلاها، جنگلها، کارخانجات همه بهتر و از آبادی و ترقی و تمدن قدیم و جدید این مملکت عظیم حکایت میکند. هوا صاف و شفاف بود برف روی زمین را پوشانیده بود و مسکو با عمارات بزرگ و زیباییهایش جلو میآمد و قطار دو ساعت بعدازظهر ما را به ایستگاه بزرگ مسکو رسانید.
در آنجا استقبال شایانی از طرف اعضای کمیته تدارکات و چند تن عضو عالیرتبه شوروی و همچنین آقای آراسته سفیرکبیر و اعضای سفارت کبرای ایران انجام یافت و از همینجا بود که در تشریفات رسمی قرار میگرفتیم یعنی فیلمبرداران و عکسان شوروی مشغول کار شدند و همین تشریفات را برای هر دسته از مهمانان که از نقاط مختلف به مسکو وارد میشدند اجرا مینمودند اما باز از مصاحبه و هجوم خبرنگاران جراید هیچ اثری نبود و تا روز آخر هم یک نفر خبرنگار به سراغ ما نیامد، همچنانکه با سایر هیأتهای جهان تماس نداشتند!
اجتماع زیادی جلوی ایستگاه دیده میشد که با تعجب سر تا پای ما را ورانداز میکردند، زن و مرد و بچه در پالتوها و کلاههای پوستی و چکمههای گرم خود را پوشانیده و سر و وضع تازهواردین را تماشا میکردند و ما هم سر و وضع آنها را با دقت مینگریستیم و امتیازی بین مردم پایتختنشین با شهرهای عرض راه میدیدیم، اینها در وضع بسیار خوبی بودند و بسیاری از زنها در پالتوهای پوست که مخصوصا در روسیه به اقسام مختلف فراوان یافت میشود دیده میشدند.
اوه، چقدر اتومبیل در خیابانها وجود دارد، عجب تاکسی هم زیاد است! هفده سال پیش تک و توک اتومبیل از خیابانهای مسکو میگذشت آن هم اختصاص به مصادر امور و صاحبان مشاغل عمده داشت. این اتومبیلها همه ساخت خود شوروی است و از روی بهترین مدلهای آمریکایی تقلید کردهاند، اتومبیلها همانطور بلند و قشنگ، وضع داخلی و خارجی آن بیشباهت به کادیلاک نیست.
هیأت اعزامی ایران با مستقبلین و مهمانداران که بین آنها پرفسور لانگه لهستانی رئیس کنفرانس اقتصادی نیز بود در همین اتومبیلهای بزرگ نو چند خیابان پهن مسکو را گذشتند و جلوی هتل «مسکوا» که چند سال پیش ساخته شده و بزرگترین مهمانخانه مسکو به شمار میرود پیاده شدند و در سرسرای بزرگ آن برای انجام تشریفات ثبت و ضبط گذرنامهها قرار گرفتند و در همین جا بود که مهمانداران هیأت معرفی شدند.
این خانمهای مهماندار زبان فارسی را در دانشکده ادبیات مسکو آموخته بودند و با وجودی که زناشویی کرده بودند، هنوز تحصیلات خود را ادامه میدادند، هم کار میکردند و هم درس میخواندند و یکی دو نفر آنها فقط تحصیل مینمودند.
نکته جالب این بود که تمام میسیونها مهماندارانی داشتند که با زبان خود آنها آشنا بودند و به این ترتیب این دسته خانمهای مهماندار که عده زیادی میشدند با بیشتر زبانهای دنیا آشنایی داشتند و در دانشکدههای مسکو تعلیم یافته بودند. در کنفرانس اقتصادی هم که مطالب به شش زبان انگلیسی و فرانسه و اسپانیولی و روسی و آلمانی و چینی بلافاصله ترجمه و پخش میشد قسمت عمده رُل ترجمه را زنها انجام میدادند.
وضع پذیراییها بسیار منظم بود پروگرام کار روز به وسیله خانمهای مهماندار در اختیار اعضای هیأتهای نمایندگی ملل قرار داده میشد، هر دسته از نمایندگان در یک طبقه از این هتل جای گرفته بودند ایرانیها و پاکستانیها در طبقه ششم این مهمانخانه که سیزده طبقه داشت به سر میبردند.
عصر همان روزِ ورود به مسکو ضیافتی به چای در عمارت سفارت کبرای ایران به افتخار هیأت نمایندگی ایران داده شد.
عمارت سفارت ایران از بناهای قدیم و مجلل مسکو است که با تابلوهای بسیار نفیس کار هنرمندان قدیم روسیه و مجسمههای ذیقیمت و فرشهای عالی و مبل و صندلیهای ظریف تزئین گردیده و این عمارت با اثاثیهاش متعلق به یکی از اشرافزادگان روسیه بوده که پس از انقلاب و تصرف دولت در اختیار سفارت شاهنشاهی ایران گذارده شده همانطور که باغ و عمارت سفارت کبرای شوروی در تهران که دولت دعاوی بر آن دارد در اختیار آن سفارتخانه میباشد و بدین ترتیب نه مالالاجارهای در آنجا بر سفارت ایران گرفته میشود و نه دولت ایران در تهران از این مقوله با اولیای سفارت کبرای شوروی چیزی میگوید.
در سفارت کبرای ایران خانمی ماشیننویسی میکند، او دختر صاحب همین عمارت مجللی است که اکنون در تصرف سفارت ایران میباشد. این خانم ماهی نهصد منات از بودجه سفارت حقوق میگیرد و در یکی از اتاقهای عمارت سابق پدر خود سکنی دارد.
حالا مختصری هم از اتباع ایران در خاک شوروی بشنوید...
ادامه دارد...
اطلاعات؛ چهارشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۳۱، صص ۱ و ۷.