صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۱۵۴۱۵
تاریخ انتشار: ۱۹ : ۲۱ - ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۰
قسمت ۲
در محلی که جنازه کشف می‌شود مامورین شروع به تحقیق کرده و اطلاع حاصل می‌کنند که یک نفر سرباز فراری موسوم به حسن اورنگی در باغ‌های اطراف دروازه بالاخیابان زندگی می‌کند و از راه اخاذی از زن‌هایی که در آن حدود می‌باشند امرار معاش می‌نماید و حتی مرتکب هتک ناموس زن‌های مزبور شده و به عَنف [خشونت] از آن‌ها پول می‌گیرد... منزل مزبور که حسن در آن‌جا دستگیر شده است محل شیره‌خانه است که اغلب معتادین به آن‌جا مراجعه می‌کنند و حسن اورنگی چون اخیرا معتاد به افیون و شیره شده بود به آن‌جا رفته بود که غفلتا دستگیر شد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ نرگس در تمام مدتی که از شوهر دوم خود طلاق گرفته و در منزل مادر و برادر و خواهرانش بوده، شب‌ها همیشه در منزل خودشان به سر می‌برده و هیچ‌گاه شبی را در خارج منزل به سر نبرده است و روزها غالبا تا سه و چهار بعدازظهر در منزل بوده و کارهای داخلی منزل را انجام می‌داده و عهده‌دار کارهای خود و مادرش که هم‌خرج بوده‌اند بوده و به کمک برادرانش اعاشه می‌کرده است. غالبا عصرها از منزل خارج می‌شده و یک ساعت از شب گذشته به منزل مراجعت می‌کرده است.

 

چگونگی قتل نرگس یا بی‌بی نوغانی

در محلی که جنازه کشف می‌شود مامورین شروع به تحقیق کرده و اطلاع حاصل می‌کنند که یک نفر سرباز فراری موسوم به حسن اورنگی در باغ‌های اطراف دروازه بالاخیابان زندگی می‌کند و از راه اخاذی از زن‌هایی که در آن حدود می‌باشند امرار معاش می‌نماید و حتی مرتکب هتک ناموس زن‌های مزبور شده و به عَنف [خشونت] از آن‌ها پول می‌گیرد.

از جمله اولین زنی که در این خصوص اظهار اطلاع و آشنایی با حسن سرباز فراری می‌کند گل‌تابان دختر غلام‌حسین، ۲۶ ساله بوده، مشارالیها اظهار می‌دارد که چندی پیش از خارج دروازه بالاخیابان به شهر می‌آمده در پشت دروازه حسن مزبور جلوی او را گرفته و از او مطالبه پول نموده است و چون امتناع نموده او را به زمین زده و گلوی او را دو دستی گرفته و خواسته هتک ناموسش را بنماید و مشارالیها داد و فریاد کرده و زهرا درگزی دختر علی که از آن حدود عبور می‌کرده جریان را مشاهده نموده و به گل‌تابان برای فرار کمک می‌کند و با خبر کردن دو نفر دیگر موسوم به حاجی خانم و علی همسرش نام‌بردگان به محل مذکور می‌روند و او را از چنگال حسن آزاد می‌کنند. به این مناسبت مامورین به حسن ظنین می‌شوند و در صدد دستگیری او برمی‌آیند. نظر به این‌که حسن سرباز فراری بوده و دستگیری او مشکل به نظر می‌رسیده در ساعت دوازده شب هفتم فروردین ۱۳۳۰ آقایان عباس سیل‌اطان و پرویز شجاعی کارآگاهان شهربانی و حسن فرهادیان پاسبان ۲۷۳ بخش ۵ که به لباس شخصی ملبس بوده در منزل رضا واقع در محله زابلی‌ها نزدیک دروازه بالاخیابان رفته وقتی وارد اتاق رضا می‌شوند حسن اورنگی را در آن‌جا مشاهده می‌کنند. حسن به محض دیدن مامورین چراغ نفتی را خاموش می‌کند ولی مامورین که دارای چراغ‌قوه دستی بوده‌اند اتاق را روشن نموده و حسن را در همان‌جا دستگیر می‌کنند.

منزل مزبور که حسن در آن‌جا دستگیر شده است محل شیره‌خانه است که اغلب معتادین به آن‌جا مراجعه می‌کنند و حسن اورنگی چون اخیرا معتاد به افیون و شیره شده بود به آن‌جا رفته بود که غفلتا دستگیر شد و چون مامورین از خارج شنیده بودند که مشارالیه موقعی که می‌خواهد با زن نزدیکی کند اظهار تمایل به عمل لواط می‌نماید برای آن‌که از این موضوع برای کشف قتل اطلاعاتی به دست بیاورند نام‌برده را پس از دستگیری به عنوان خوردن غذا به کافه می‌برند. پس از صرف غذا از مشارالیه ضمن گفت‌وگو سوال می‌کنند: «آیا راست است که تو بیش‌تر به عمل لواط با زن مایل هستی؟» حسن به محض شنیدن این سوال با خنده جواب می‌دهد: «اگر هر زنی به میل خود تسلیم من برای این امر بشود قربان و تصدقش می‌روم» و چون سرباز فراری بوده به تصور آن‌که او را برای موضوع سربازی جلب کرده‌اند التماس می‌کند که «من جوان هستم، به جوانی من رحم کنید و مرا مرخص کنید.» ولی مامورین با مراقبت کامل او را شبانه به کلانتری بخش ۵ برای بازجویی می‌برند.

صبح که با حضور آقای بازپرس شعبه دو در دادسرا از او مجددا بازجویی می‌شود اظهارات شب گذشته خود را در موضوع تمایل خود به عمل لواط با نسوان منکر می‌شود و راجع به آشنایی با گل‌تابان نیز منکر گردیده و می‌گوید: «هیچ او را نمی‌شناسم و ابدا چنین پیشنهادی به او نکرده و او را نمی‌خواسته‌ام خفه کنم.» شناسایی با نرگس (بی‌بی نوغانی) مقتوله را هم انکار کرده می‌گوید: «بی‌بی نوغانی را نمی‌شناسم.» و چون نام‌برده به کلی اظهار بی‌اطلاعی می‌کرد مجددا مامورین به محل قتل رفته و از اشخاصی که در آن‌جا کار و کسب دارند سوالاتی می‌کنند و ضمنا از زهرا نام، ۳۰ ساله، دختر علی، اهل درگز، ساکن محله زابلی‌ها، شغل: رخت‌شویی، که محل سکونت او در منزل غلامعلی خوافی بوده و از حاجی خانم فرزند عباس اهل گناباد، ۲۰ ساله، ساکن منزل غلامعلی مزبور تحقیقات می‌شود و آن‌ها اظهار می‌دارند که «نرگس (بی‌بی نوغانی) مقتوله با حسن رفیق بوده و سوابق زیادی با هم داشته‌اند» و چون حسن باز در انکار خود باقی بوده لذا او را با زهرا و حاجیه خانم و گل‌تابان که مدعی بوده او را می‌خواسته خفه کند روبه‌رو می‌کنند ولی حسن متهم باز هم آشنایی خود را با بی‌بی نوغانی منکر گردید ولی اظهار داشت این سه نفر یعنی زهرا و حاجیه و گل‌تابان را می‌شناسم.

این جریان تا هفتم فروردین ۱۳۳۰ به طول انجامید ولی [ماموران] با جدیت و فعالیت خود به این نتیجه رسیدند که حسن با وجود آن‌که کوچک‌ترین اعترافی نکرده، مسلما قاتل است و باید با به دست آوردن دلایل کافی از او اقرار و اعتراف گرفته شود. لذا مجددا روز بعد از سه نفر زن‌های فوق‌الذکر (زهرا و حاجیه خانم و گل‌تابان) راجع به این‌که چه دلیلی می‌توانند اقامه کنند که نرگس با حسن آشنایی داشته، سه نفر نام‌بردگان مزبور مدعی شدند که حسن را دیده‌اند رفته سر جنازه نرگس مقتوله و گفته است: «نمی‌دانم نرگس را کی کشته است.» در نتیجه مواجهه مجدد حسن اورنگی با زن‌های مزبور، زن‌ها اظهارات خود را تجدید می‌کنند لذا تمام جریانات به اطلاع بازپرس رسیده و بازجویی در ساعت شش بعدازظهر ۸ فروردین ۱۳۳۰ به عمل آمد. قریب ۵ ساعت بازجویی از حسن اورنگی به طول انجامید،‌ در نتیجه نام‌برده مدتی در فکر غوطه‌ور شده و بالاخره حاضر گردید حقایق امر را نسبت به قتل نرگس توضیح بدهد لذا بلافاصله تحقیقات از وی با حضور آقای بازپرس شروع شد و چنین اظهار داشت که:

من ۲ روز بعد عید قربان از هنگ آتش‌بار پادگان شماره ۴ کوهستانی مرخصی گرفتم به شهر آمدم دیگر مراجعت نکردم و چون لباس سربازی داشتم در توی باغ‌های بالاخیابان متواری بودم. چندی قبل از وقوع قتل رفته بودم اسماعیل‌آباد نزد برادرم. روزی که از اسماعیل‌آباد مراجعت کردم، رفتم توی باغ جنب قبرستان ارامنه، مشاهده کردم ابراهیم خلق‌آبادی می‌آید، از من سوال کرد: «از کجا می‌آیی؟» جواب دادم: «از اسماعیل‌آباد» گفت: «تو که از سربازخانه فراری هستی خوب است بروی و خدمت نظامت را تمام کنی.» من روی دیوار باغ نشستم دیدم زنی از توی جوبه انگوری می‌آید از ابراهیم خلق‌آبادی پرسیدم: «این زن چه کاره است؟» گفت: «نرگس است.» و ابراهیم خلق‌آبادی به من فهماند که این زن نجیبی نیست. زن مزبور به طرف شهر رفت و من هم رفتم پی کار خودم و مدتی برای آن‌که دژبان و ژاندارم‌ها مرا دستگیر نکنند در باغ‌ها و قلعه سمرقند متواری بودم تا آن‌که در نتیجه تصادفی با نرگس آشنا شدم و روابط دوستی ما به تدریج زیاد شد و چندین نوبت با او هم‌بستر شدم ولی روزی متوجه شدم که مشارالیها با عباسعلی رفیق من آشنایی پیدا کرده است و از دور دیدم هردوی آن‌ها از برج خرابه بیرون می‌آیند. نزدیک آن‌ها رفتم و از عباس پرسیدم: «کجا بودی؟» گفت: «با نرگس مشغول عیش بودم.» چون مذاکرات ما تمام شد، نرگس به طرف شهر روانه شد و من چون سرباز فراری بودم در آن‌جا ایستادم ولی عباسعلی پشت سر نرگس به شهر رفت و دیگر نفهمیدم کجا رفتند و دیگر آن دو نفر را تا امروز ندیده‌ام.

ادامه دارد...

 

منبع: خواندنیها، سال یازدهم، شماره هفتاد و دوم، سه‌شنبه ۱۰ اردی‌بهشت ۱۳۳۰، صص ۹ و ۱۰.