پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ [...] در این موقع به سر سهراه پالاندوزان رسیده بودیم، به رفقا گفتم: «ملاحظه کنید در این بازاری که به آن بازار پالاندوزان میگویند امروز یکی دو باب پالاندوزی بیشتر باقی نمانده و این از برکت تکامل و تمدن است که آن دکانها همه نجاری شدهاند و امروز فیالحقیقه این محل بازار نجاران است نه پالاندوزان.»
فیلسوف گفت: «نه باز هم بازار پالاندوزهاست، زیرا دیروز پالان خر میدوختند و امروز پالان ماشین!»
مقصود را ملتفت نشدم، گفت: «این اتوبوسهای عمومی که امروز در شهر کار میکنند اتاقهای آن را همین پالاندوزها ساخته و صاحبان آنها فقط ماشین را وا وارد کردهاند. غالب این اتوزرده، اتوکبریت و اتولاریها اتاقش ساخت همین بازار است و معدودی اتوبوس مهم و گران داریم که اتاقهایش هم ساخت کارخانه میباشد.»
دکتر گفت: «الهی شکر حسرت از دلم درآمد و یک کلمه از محاسن تمدن را هم از جناب فیلسوف شنیدم.»
در سوقالدواب
قدری از بازار نجاران به طرف جنوب دور شدیم در دست چپ خود میدانی دیدیم که انبوهی از مردم شهری برای خرید خر دهاتی و بندری جمع شده بودند و دهاتیان برای جلب مشتری و نشان دادن خرها تظاهرات عجیب و غریبی داشتند. صدای چهاردوال و زنجیر و چوب و نهیب خرکچیان و خنده خریداران و حرکات چموشانه بعضی از بهائم که با اطوارِ دهاتی توام بود منظره غریبی داشت.
در میان اشخاصی که برای خرید دواب اجتماع کرده بودند معدودی دلال (الپر) شهری هم وجود داشت که خر رنگ میکرد و به دهاتیان ساده به نام خر بندری میفروخت و هنگام ورود ما به میدان مزبور یک از دلالان به یک الاغ برنجی خورانیده و مقداری نشادر به آن استعمال کرده و روز قبل به میدان آورده بود. نوالههای مزبوره الاغ را خوششکم و نشادر بیپیر آن را در التهاب انداخته بود. دلال طراز نفخ شکم خر را فربهی و جنبش و هیجان آن را بازیگوشی و خوشجنسی قلمداد کرده و یک نفر دهاتیِ خر آن الاغ را به رقابت دیگران به مبلغ سی تومان خریده بود و همین که سوار شده بود بیزحمت خخ و سیخ او یارقلی را از جا کنده و نصف راه زمین زده بود و دهاتی مزبور خوشش آمده بود که همسفر زرنگی برای رفتن به شهر پیدا کرده، ولی پس از آنکه شب گذشته و صبح برای قشو و تیمار به سراغ الاغ آمده بود دیده بود پهلوها فرو رفته، جو را نخورده، مالی که جلوش را نمیشد بگیری، هرچه سیخش میکند و چوبش میزند از جای نمیجنبد. مطابق دستور کدخدا و ریشسفیدان همانطور که اتومبیلهای پنچرشده را باید هل داد تا به راه بیفتد، چهار پنج نفر خر بندری را هول میدهند تا میرسند به شهر، چون میدان به هم خورده بود شب دوم را هم میمانند و امروز روز سوم است که به میدان آمده و یارو خررنگکن را پیدا کرده و گریبانش را چسبیده است. در مقابل تحقیقات آقای آژان، مدعی علیه میگفت: «الاغ را علف هرزه داده و ناخوش کرده، چون همان روز یا فردا پس نداده حق ندارد.» خریدار مدعی بود با عملیات خاصی شبیه انژکسیونی [تزریق عضلانی]که بعضی از دکترها به مرده برای اخذ حقالقدم میکنند خر را الاغ کرده و مطابق قواعد صنفی تا سه جو حق پس دادن دارد. قضاوت را نزد یکی از نایبان سابق قاطرخانه قدیم که حاضر بود و مالفروشی میکرد، بردند. قرار رجوع امر به خبره داد و گفت: «یک تومان به آن شخصی که روی نیمکت قهوهخانه نشسته بدهید تا قضیه را حل کند.» خبره را به حکمیت خواستند و مدعی و مدعلیعلیه التزام دادند از رای خبره سرپیچی نکنند. خبره امر داد مقداری تفاله شراب را از محله ارمنیها که روبهروی میدان است خریداری کنند و فورا پوست هندوانه و خربزههای میدان را جمع کرده نزد الاغ مردنی ریخت و، چون دندانهایش کار نمیکرد با فشار در دهانش فرو برد. تفاله حاضر شد و سپس مقداری نشادر از جیب خود خارج کرد و در محل مخصوص ادخال کرد و گفت: «حالا حیوان را در طویله کنید و نیم ساعت منتظر باشید.» میدان مطروس و مملو از جمعیت شده بود. ما هم کناری ایستاده و حرارت آفتاب آزارمان میکرد معهذا تا نیم ساعت صبر کردیم به حکم حکم خر را از طویله بیرون کشیدند، اما خر، چه خری؟!
بادپایی که توسن فلک از رسیدن به گردش عاجز و صحرانوردی که هیون چرخ از متابعتش قاصر بود. کیست که از وحشت گاز و جفتک جرأت کند که نزدیکش برود و از لگدش نهراسد. او میدوید و جفته به هوا میزد و دندانهای سفید و براقش چشم همه را خیره کرده بود و نهیق و عر و تیزی شبیه بانک مستان در ساعت دو بعدازنصف شب نزدیک دروازه قزوین داشت جمعیت از جا حرکت کرد. دکتر نزدیک بود از وحشت سکته کند. فیلسوف متانت را کنار گذارده مهیای فرار شده بود. من دیدم الان است زیر پای دهاتیان شکار خر میشویم. رفقا را نهیب داده، جمعیت را شکافته از میان خرها و دهاتیها با قوه هیپنوتیزم گریختیم و جانی به سلامت برده برای رفع وحشت و تماشای گلکاری به باغ فردوس روانه شدیم.
منبع: مرتضی فرهنگ، خواندنیها، شماره پنجاهوسه، سال نهم، شماره مسلسل: ۴۶۶، شنبه سوم اردیبهشت ۱۳۲۸، صص ۱۸ و ۱۹.