صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۱۱۱۶۵
تاریخ انتشار: ۳۳ : ۲۱ - ۱۷ فروردين ۱۴۰۰
آبادان شهر نفت، شهر قاچاق، شهر گداهای سمج، شهر دوست‌داران جین مانسفیلد و این نامی است که من در آخرین سفر برای این شهر عجیب و اسرارآمیز پیدا کرده‌ام... عجیب است ولی باور بفرمایید در آبادان، جایی که من آن را شهر قاچاق نامیده‌ام، قاچاق آدم هم رواج دارد... سابق بر این شرکت نفت هر سال عده زیادی را استخدام می‌کرد و عده زیادتری در مقاطعه‌کاری‌های شرکت به کار گمارده می‌شدند اما در وضع حاضر نه مقاطعه وجود دارد و نه شرکت مطلقا یک نفر را استخدام می‌کند، غیر از شرکت هم که آبادان چیزی ندارد... این جوان‌ها کار می‌خواهند و موقعی که می‌بینند در وطن خودشان کسی به آن‌ها کار نمی‌دهد ناچار به آن سوی مرز مهاجرت می‌کنند و برای آن‌که ارزان‌تر و زودتر نتیجه بگیرند ناگزیر به قاچاقچیان آدم متوسل می‌شوند و بعد هم بیچاره‌ها هدف گلوله‌های پلیس کویت می‌شوند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در تعطیلات نوروز ۱۳۳۷ علی شعبانی، یکی از نویسندگان مجله سپید و سیاه به آبادان سفر کرد. او دیده‌ها و شنیده‌هایش را از این شهر پرتب و تاب جمعه 15 فروردین همان سال در مجله منتشر کرد، شعبانی در آن تعطیلات از آبادانی دیدن کرد که ۵ سال از ملی شدن شرکت نفتش می‌گذشت؛ آبادان در نگاه او ملغمه‌ای بود از عجایب و غرایب:

 

شما هم ممکن است آبادان را دیده باشید، آبادان را با همه زشتی‌ها و زیبایی‌هایش بارها ممکن است دیده باشید، اما دیدن داریم تا دیدن! خود من اقلا ده مرتبه آبادان را دیده‌ام وقتی که انگلیس‌ها صاحب و فرمان‌فرمای مطلق‌العنان این شهر صنعتی بودند، هنگامی که حسین مکی مرد شماره ۱ خوزستان و سرباز فداکار وطن لقب گرفته بود، روزی که لوله‌های توپ از داخل ناو موریتس به جانب جزیره آبادان عمود شده بود، ایامی که پالایشگاه تعطیل بود و چنین به نظر می‌رسید که بر روی آن ماشین‌های عظیم و چرخ‌های فعال آن خاکستر مرگ پاشیده‌اند و بالاخره هنگامی که صنعت نفت آبادان مجددا فعالیت خود را از سر گرفت... اما دیدن آخری که در تعطیلات عید امسال [۱۳۳۷] صورت گرفت خیلی دقیق‌تر و عمیق‌تر از همیشه بود.

آبادان شهر نفت، شهر قاچاق، شهر گداهای سمج، شهر دوست‌داران جین مانسفیلد و این نامی است که من در آخرین سفر برای این شهر عجیب و اسرارآمیز پیدا کرده‌ام.

 

یک نوع انگلیسی منحصربه‌فرد

قبل از آن‌که دلایل انتخاب این اسم را ارائه بدهم مثل این‌که لازم است یک اطلاعات کلی از جزیره طلاخیز آبادان در اختیار داشته باشید.

مطابق آخرین آماری که به وسیله اداره آمار عمومی به دست آمده است جمعیت آبادان ۲۲۶ هزار نفر و جمعیت دهات آن ۷ هزار نفر است و به این ترتیب به استثنای تهران، آبادان تنها شهری است که جمعیت دهاتش به مراتب کمتر از جمعیت شهر است و علتش این است که از بس این شهر به مرور ایام توسعه پیدا کرده دهات مجاور آن نیز ضمیمه شهر شده است.

مطابق یک آمار دقیق از ۲۲۶ هزار نفر جمعیت آبادان روی هم رفته ۲۷.۰۲۱ نفر در خدمت شرکت تصفیه نفت هستند که از این عده ۲۳.۵۰۰ نفر کارگر و ۳.۵۲۱ نفر بقیه کارمند هستند و در میان این عده از کارمندان به طور کلی ۱۳۴ نفر خارجی وجود دارند.

اقامت چندین‌ساله مهندسین خارجی در آبادان و هم‌چنین توسعه برق‌آسای این شهر صنعتی پس از احداث پالایشگاه، موجب رواج السنه [زبان‌های] مختلف در جزیره طلای سیاه شده است صرف نظر از زبان عربی که زبان رایج عده‌ای از اهالی نواحی جنوبی خوزستان را تشکیل می‌دهد مقدار بسیار زیادی از کلمات و اصطلاحات انگلیسی به تدریج وارد مکالمات روزمره مردم آبادان شده است به طوری که اگر یک فارسی‌زبان غیرآبادانی پای صحبت یک فارسی‌زبان آبادانی بنشیند چیزی از حرف‌هایش سر در نمی‌آورد. و عجیب این‌که آن کلمات انگلیسی هم که در آبادان رواج دارد به قدری مسخ شده‌اند و تغییر شکل داده‌ند که یک نفر انگلیسی‌زبان هم قادر به درک آن نیست مگر آن‌که انگلسی آبادانی را بلد باشد!

مثلا همین کلمه «اداره» را ما فارسی‌زبان‌ها می‌گوییم «اداره»، انگلیسی‌زبان‌ها می‌گویند: «آفیس»، اما در آبادان نه این است و نه آن، این کلمه انگلیسی توی دهان مردم آبادان مسخ‌ شده است و رفته رفته چیزی شبیه به افیس از آب درآمده است: «حفیظ»!

در این‌جا داستانی به خاطرم آمد که ذکر آن را بی‌مناسبت نمی‌دانم:

می‌گویند شاه فقید [رضاشاه] در مسافرت خود به آبادان از آموزشگاه فنی نفت دیدن کرد. در این آموزشگاه همه مهندسین انگلیسی بودند و فقط یک نفر ایرانی وجود داشت که قرار شد که او به سوالات شاه پاسخ بدهد. در آن روز شاه فقید قبل از هر چیز اسم آن موسسه را پرسید. آن مهندس ایرانی جواب داد:

- قربان این‌جا تکنی‌کال اسکول است.

- چی؟ (شاه این کلمه را با خشم ادا کرد.)

آن مهندس دوباره گفت: «تکنی‌کال اسکول» شاه فقید که خیلی علاقه‌مند به لغات فارسی بود از این‌که می‌دید یک مهندس ایرانی عمدا و شاید صرفا به خاطر جلب خشنودی خارجی‌ها اسم فارسی آموزشگاه را نمی‌گوید خیلی ناراحت شد و از شدت خشم لب پایین خود را گزید. در این وقت یکی از مهندسین انگلیسی به نام مستر هاکر که به زبان فارسی آشنایی داشت و متوجه جریان شده بود فورا قدم جلو گذاشت و عرض کرد: «این‌جا آموزشگاه فنی نفت است.» البته آن روز شاه فقید دستور داد که همیشه آن موسسه را آموزشگاه فنی نفت بنامند و آن مهندس را اخراج کنند و این دستور همان‌طور که معمول آن زمان بود طابق‌النعل بالنعل انجام شد اما امروز آن مهندس ایرانی از روسای طراز اول شرکت نفت است و آن موسسه را نیز کسی به نام آموزشگاه فنی نفت نمی‌شناسد، بلکه تکنی‌کال ‌اسکول می‌گویند!

 

دنیا از آبادان تغذیه می‌کند

حالا آمدیم سر اصل قضیه... قضیه‌ای که چرا آبادان شهر نفت، شهر قاچاق، شهر گدا، شهر دوست‌داران جین مانسفیلد است. در این‌که آبادان شهر نفت است، شهر طلای سیاه است، حرفی نیست اما مثل این‌که بد نیست در این خصوص هم اطلاعاتی، ارقام و آماری در دسترس داشته باشیم.

مطابق آماری که آقایان کالکر و تالبرک از اداره روابط‌عمومی در اختیار من گذاشتند پالایشگاه آبادان در طی سال گذشته ۱۸.۲۰۰.۰۰۰ مترمکعب نفت خام تصفیه کرده است. بر طبق همین آمار میزان عملکرد پالایشگاه آبادان در ماه فوریه ۱۹۵۸ به این شرح بوده است: بنزین هواپیما: ۲۴۷.۰۰۰ بشکه، بنزین معمولی: ۱.۳۷۲.۸۰۰ بشکه، گازوئیل: ۵۰۴.۹۲۰ بشکه، قیر: ۸۴.۷۰۰ بشکه، نفت: ۶۱۷.۷۰۰ بشکه، نفت بخارشدنی: ۸۷۳.۵۶۰ بشکه، سولونت: ۱۹۳.۳۶۰ بشکه، روغن دیزل و روغن کوره: ۳.۳۹۸.۲۶۰ بشکه.

این محصولات به وسیله کشتی‌های انگلیسی، نروژی، هلندی، فرانسوی، لیبی، پانامایی و آمریکایی در اسکله آبادان بارگیری شده و قسمت اعظمی از صنایع ماشین دنیای غرب از همین فرآورده‌های پالایشگاه آبادان تغذیه کرده‌اند!

 

و اما داستان قاچاق

عجیب است ولی باور بفرمایید در آبادان، جایی که من آن را شهر قاچاق نامیده‌ام، قاچاق آدم هم رواج دارد. حوصله داشته باشید، تا خدمت‌تان عرض کنم.

قبلا عرض کردم که جمعیت شهر آبادان ۲۲۶ هزار نفر است، بدیهی است که هر سال عده‌ای می‌میرند و عده زیادتری متولد می‌شوند، به همین نسبت هر سال عده بسیار زیادی از جوان‌ها به مرحله رشد می‌رسند، به مرحله‌ای می‌رسند که باید کار کنند برای تامین معیشت و برای تشکیل عائله.

سابق بر این شرکت نفت هر سال عده زیادی را استخدام می‌کرد و عده زیادتری در مقاطعه‌کاری‌های شرکت به کار گمارده می‌شدند اما در وضع حاضر نه مقاطعه وجود دارد و نه شرکت مطلقا یک نفر را استخدام می‌کند، غیر از شرکت هم که آبادان چیزی ندارد؛ نه کشاورزی دارد که این جوان‌های نورسیده به کار فلاحت مشغول شوند و نه واردات و صادرات غیر از نفت دارد که به این قبیل کارها بپردازد.

این جوان‌ها کار می‌خواهند و موقعی که می‌بینند در وطن خودشان کسی به آن‌ها کار نمی‌دهد ناچار به آن سوی مرز مهاجرت می‌کنند و برای آن‌که ارزان‌تر و زودتر نتیجه بگیرند ناگزیر به قاچاقچیان آدم متوسل می‌شوند و بعد هم بیچاره‌ها هدف گلوله‌های پلیس کویت می‌شوند.

با این ترتیب معمول‌ترین قاچاق در آبادان، قاچاق آدم است. نرخ معمولی یک مسافر قاچاق در آبادان ۳۰۰ تومان است که از این مبلغ ۳۰ تومان را دلال مسافر حق دلالی می‌گیرد و ۲۷۰ تومان از بابت هر مسافر به قاچاق‌چی می‌رسد و به طور معمول ظرفیت هر لنج که مسافر قاچاق به آن سوی مرز می‌برد صدوبیست نفر است.

در این‌جا برای آن‌که بدانیم یک نفر قاچاق‌چی در هر راه چقدر گیرش می‌آید آن ۲۷۰ تومان را در این ۱۲۰ نفر ضرب می‌کنیم، لطفا زحمت این کار را دیگر خودتان بکشید!

همان‌طور که قبلا توضیح دادم قاچاق آدم به واسطه تیراندازی‌های اخیر به طور محسوسی کم شده است.

 

شرکت سهامی گدایی!

گداهای آبادان نیز مثل همه چیز آن عجیب و غیرعادی است؛ آبادان دو نوع گدا دارد: گدای دائم و گدای فصلی! گداهی فصلی آن‌هایی هستند که خیلی خوش‌آب و هوا تشریف دارند و فقط دو سه ماه از سال که آب و هوای خوزستان قابل تحمل است و مخصوصا در ایام عید به آبادان هجوم می‌آورند، و گداهای دائم به قول خودشان ریگ ته جوی هستند و زمستان و تابستان را در آبادان به سر می‌برند و از این جهت برای خودشان آب و گل قائل هستند!

در میان این دسته از گدایان آبادان تیپ‌های بسیار جالبی یافت می‌شوند. از جمله سه نفر جوان کور هستند که یک شرکت سهامی گدایی تشکیل داده‌اند. دو تن از این ۳ نفر از هر دو چشم کور هستند و یکی از ایشان یک چشمش کور است آن‌ها سه تایی با هم توی خیابان راه میفتند و مرتبا فریاد می‌زنند: «آقا، ۳ نفریم یک چشم داریم رحم کنید.»

یکی دیگر از گداهای سرشناس آبادان پیرمردی است که آبادانی‌ها او را ضد شیشه می‌نامند چون مثل این‌که او دشمنی دیرینه و آشتی‌ناپذیری با شیشه دارد. معمولا یک عصا توی دستش است که روی آن نوشته است ضد شیشه و هر دکان‌داری که به او یک قران یا دو قران پول ندهد با آن عصای کذایی شیشه‌های دکانش را خورد و خاکستر می‌کند.

درباره این پیرمرد ضد شیشه داستان بامزه‌ای بر سر زبان‌ها است؛ می‌گویند چندین سال پیش او را به همین جرم که بی‌خود و بی‌جهت شیشه‌ها را می‌شکست به دارالمجانین بردند و پس از چندین ماه که در دارالمجانین به سر برد ادعا کرد که کاملا بهبود یافته است. رئیس تیمارستان برای آن‌که او را آزمایش کرده باشد پرسید:

- وقتی که از تیمارستان بیرون رفتی چه می‌کنی؟

ضد شیشه با قیافه‌ای کاملا جدی گفت:

- می‌روم خواستگاری یک دختر.

- بعد چه می‌کنی؟

- بعد یک مجلس عروسی تشکیل می‌دهم و رفقا را دعوت می‌کنم.

- بعد چه می‌کنی؟

- بعد وقتی مهمان‌ها رفتند دست عروس را می‌گیرم می‌برم توی حجله.

بعد؟

... در این موقع قیافه فاتحانه‌ای به خود گرفته گفت: «... یک تیرکمان درست می‌کنم و با این تیرکمان تمام شیشه‌های اطاق حجله را می‌شکنم همین!»

رئیس تیمارستان دستور داد ضد شیشه یک سال دیگر در تیمارستان بماند.

 

جایی که آدم را سرویس می‌کنند!

عرض شود، به گمان من رسم بسیار نیکویی که در شرکت نفت معمول است و ای کاش که در سایر موسسات دولتی و غیردولتی هم به این موضوع توجه می‌داشتند، این است که آن‌ها معتقدند همان‌طور که یک ماشین روغن‌کاری لازم دارد یا یک اتومبیل باید سرویس بشود آن آدمی که در کنار این ماشین کار می‌کند نیز سرویس لازم دارد. به همین منظور اداره‌ای به نام امور اجتماعی تشکیل شده است که از ادارات مهم شرکت نفت در آبادان محسوب می‌شود. کار این اداره این است که کارگران و کارمندانی را که ده الی دوازده ساعت کار می‌کنند سرویس نماید. کلیه باشگاه‌ها و سینماها و میدان‌های ورزشیِ شرکت زیر نظر امور اجتماعی اداره می‌شود و این اداره می‌کوشد که مطابق ذوق و سلیقه کارمندان و کارگران برنامه‌های تفریحی ترتیب بدهد، و به همین جهت این اداره صالح‌ترین مرجعی است که می‌تواند درباره میزان محبوبیت هنرمندان در میان مردم آبادان نظر صحیح و قطعی بدهد؛ به موجب تحقیقاتی که به عمل آمده مردم آبادان مخصوصا کارکنان شرکت در میان هنرپیشگان خارجی به ستارگان بیش از همه علاقه می‌ورزند که در رأس همه آن‌ها جین مانسفیلد قرار دارد.

از میان هنرپیشگان مرد خارجی مارلون براندو بیش از همه در آبادان سوکسه [محبوبیت] دارد، از هنرپیشگان ایرانی وحدت به مناسبت نمایش «پروفسور سوسول» در سینما «تاج» محبوب بی‌رقیب مردم آبادان است، و اما در میان خوانندگان رادیو، مردم آبادان و لااقل کارکنان شرکت نفت بیش از همه به الهه خواننده جوان رادیو علاقه می‌ورزند و می‌گویند استقبال گرم و پرشوری که در باشگاه کارگران از الهه به عمل آمد حتی از سرباز فداکار [حسین مکی] به عمل نیامد! البته مرضیه و دلکش نیز هواخواهان زیادی دارند و تا قبل از جشن نفت امسال که الهه به آبادان نرفته بود، این دو محبوب‌ترین خوانندگان در میان مردم آبادان محسوب می‌شدند، اما چون مرضیه مدتی است که به آبادان نرفته است و دلکش در امور مادی کمی سخت‌گیری نشان داده است آن محبوبیت سابق را در آبادان از دست داده‌اند.

دیگر این‌که در آبادان باشگاه‌های عجیب و غریبی وجود دارد که شاید اسم تعدادی از آن‌ها را خود مردم آبادان و حتی کارکنان شرکت ملی نفت نشنیده باشند؛ اسامی این باشگاه‌ها عبارت‌اند از:

باشگاه گلستان، باشگاه نفت، باشگاه بوستان، باشگاه بوارده، باشگاه ایران، باشگاه کارگران، باشگاه قایق‌رانی، باشگاه گلف، باشگاه سوارکاران، کلوپ تنیس، کلوپ کریکت، کلوپ سافت‌بال، کلوپ خانم‌ها، کلوپ پرواز، کلوپ بریج، کلوپ راگبی، انجمن دراماتیک، کلوپ اسکوتر دانس، کلوپ اسکاتیش دانس، انجمن فتوگرافیک، کانون مهندسین، کانون لیسانسه‌ها، کلوپ جیمخانه، انجمن دوست‌داران تمبر و هم‌چنین فراموش‌خانه.

در زمان شرکت سابق بسیاری از این کلوپ‌ها مخصوص انگلیس‌ها بود و هیچ‌یک از ایرانی‌ها حق ورود به این کلوپ‌ها را نداشتند اما بعد از ملی شدن صنایع نفت خوشبختانه این فکر به کلی عوض شده است و بر خلاف سابق ایرانی و خارجی از لحاظ پرستیژ اجتماعی یکسان هستند و به همین جهت کارکنان ایرانی شرکت می‌گویند این بزرگ‌ترین و تنها چیزی است که از ملی شدن صنایع نفت برای ما باقی مانده است.

البته آبادان دریایی از سوژه‌ها و مطالب عجیب و غریب است و در یک رپورتاژ نمی‌توان آبادان را با همه زشتی‌ها و زیبایی‌هایش تعریف کرد بنابراین این سخن بگذار تا وقت دگر!