پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: سپهبد محمد نخجوان (۱۲۶۸-۱۳۵۴) (امیر موثق) معروف به «موثقالدوله»، از ارتشیان بلندپایه دوران پلهوی بود که طایفهاش پس از امضای معاهده ترکمانچای به ایران مهاجرت کردند. امیر موثق در زمان سلطنت محمدعلیشاه برای تحصیل در دانشکده افسری روانه مسکو شد و پس از ۵ سال در ۱۹۱۲ (۱۲۹۰ خورشیدی) با درجه ستواندومی به ایران بازگشت. ۹ سال بعد، در بهمن ۱۲۹۹ با درجه ستوانیکمی به سمت رئیس حزب دیوزیون قزاق در قزوین منصوب شد. سه ماه پس از کودتای ۱۲۹۹ هنگامی که رضاخان سردار سپه به فرماندهی قوای متمرکز در قزوین منصوب شد، امیر موثق توسط او به حضور احمدشاه بار یافت و درجه امیرتومانی گرفت. وی که در همان سال از طرف رضاخان سردار سپه مامور سرکوب میرزا کوچکخان جنگلی شد، با تبانی با خالو قربان بالاخره توانست میرزا را شکست دهد. در سال ۱۳۱۳ مامور تشکیل وزارت جنگ شد و تا سال ۱۳۱۵ در کابینه ذکاءالملک فروغی در رأس این وزارتخانه باقی ماند. روز دهم شهریور ۱۳۲۰ به امر رضاشاه به جای سرلشکر احمد نخجوان به وزارت جنگ و یک سال بعد به ریاست دانشگاه جنگ منصوب شد و تا بهمن ۲۸ در این سمت باقی بود. نخجوان در سال ۱۳۲۹ به عنوان سناتور انتخابی به کرسی سنا تکیه زد. او در دوران نخستوزیری دکتر مصدق مدتی هم استانداری فارس را به عهده داشت. نخجوان ۱۶ سال پس از بازنشستگیاش از ارتش طی مصاحبهای با مجله تهران مصور (مورخ ۲۴ دی ۱۳۴۴) از فعالیتهای نظامی خود در دوران پهلوی اول و دوم روایت کرد. او در این مصاحبه درباره چگونگی شکست میرزا کوچکخان پس از سه بار اردوکشی دولتی به گیلان، و نیز ایام پرالتهاب شهریور ۲۰ نیز سخن گفت که در ادامه میخوانید:
مامور سرکوبی کوچک جنگلی شدم
من از طرف اعلیحضرت فقید مامور سرکوبی کوچک جنگلی (میرزا کوچکخان) شدم و با پنج هزار سرباز به سمت گیلان حرکت کردم برای سرکوبی میرزا کوچکخان. قبلا سه مرتبه اردوکشی شده بود، ولی هیچیک از آنها توفیق حاصل نگشته بود. علت این امر آن بود که میرزا کوچکخان و افرادش که همگی در جنگلها زندگی میکردند به کورهراههای جنگلی کاملا آشنا بودند و به خوبی میتوانستند در موقع شکست فرار کنند و هر وقت حتی با حملات ناگهانی و غافلگیرانه افراد دولتی را به قتل میرساندند. جالبتر آنکه هر وقت ما یکی از افراد میرزا کوچکخان را دستگیر میکردیم و علت وفاداری او را به این یاغی جنگلی میپرسیدیم جواب او مانند سایر رفقایش بود همه میگفتند: «چون میرزا کوچکخان با آن ریش انبوه و چشمان زاغ و موی بور شبیه حضرت عیسی و همان صلابت و متانت او را دارد. ما او را دوست داریم» حتی آنها میگفتند که «کسی از ما جرأت نگاه کردن در چشمانش را ندارد، زیرا این چشمها فوقالعاده نافذ و زیباست.» به هر حال من یادم میآید که در اردوکشی آخر در نزدیکی رشت یکی از گیلانیها شعری به این مضمون برایم خواند که:
شغال بیشه مازندران را
نگیرد جز سگ مازندرانی
از شنیدن این شعر به فکر فرو رفتم، زیرا در همان زمان خالو قربان که از دوستان نزدیک میرزا کوچکخان بود با او اختلاف پیدا کرده و به قوای دولتی پناهنده شده بودند. من ناگهان تصمیم گرفتم که از خالو قربان و نیروی او استفاده کنم و کار میرزا کوچکخان را بسازم. البته قبل از اقدام چندین بار برای میرزا کوچکخان پیغام فرستادم که تسلیم بشود، ولی او سرپیچی کرد، من ناچار با فرمانده قوای روس در بندر پهلوی وارد مذاکره شدم و از طریق دیپلماسی او را راضی کردم که خالو قربان و افرادش را به اطاعت از ارتش ایران وادارد. چند روز بعد از طرف قوای روس دعوت شدم که با دسته موزیک برای شرکت در جشنی به بندر پهلوی بروم، ولی به ماموری که پیغام آورده بود گفتم که، چون من نمیتوانم به تنهایی بیایم باید تعدادی از افراد ارتش هم همراه من باشند. پس از مدتی قبول نمودند و بالاخره یک روز من با عده کثیری از افراد دولتی برای اولین بار وارد بندر پهلوی شدم و بلافاصله به تهران تلگراف کردم که قوا وارد بندر پهلوی شد و البته دیگر از آنجا خارج نخواهد گردید!
در همان شب خالو قربان به نزد من آمد و اظهار اطاعت کرد. من مبلغی پول به او دادم و از روز بعد او را به دنبال میرزا کوچکخان فرستادم او هم بعد از مدتی توانست میرزا کوچکخان را چنان تعقیب و فراری کند که میرزا کوچکخان در حین فرار مجبور شد مخفی شود و عاقبت یک شب در نزدیکی ماسوله از سرما خشک شد و خالو قربان سر رسیده و سر او را برید و برای حکومت مرکزی فرستاد و بدین ترتیب من موفق شدم بدون تحمل تلفات غائله هفتساله گیلان را پایان دهم.
مقاله روزنامه اطلاعات مسیر تاریخ ایران را تغییر داد!
در تمام اوقات زندگی سربازی و سنوات بعد از آن هیچ چیزی در نظرم ناراحتکنندهتر و شومتر از واقعه خونین شهریور ۲۰ نیست. حتی امروز که سالهاست در خانه نشستهام مانند آن است که این حوادث دیروز اتفاق افتاده است و با همه زندگی پرحادثه نظامی مرا شدیدا متاثر میسازد. روز دهم شهریور ۱۳۲۰ بود که من به امر شاهنشاه فقید به جای سرلشکر احمد نخجوان به وزارت جنگ منصوب شدم و به سرعت به رتق و فتق امور ازهمپاشیده ارتش پرداختم. روز ۲۴ شهریور ژنرال فریزر وابسته نظامی انگلیس در ایران و سرهنگ ماسلوف وابسته نظامی شوروی در تهران به دفتر من در وزارت جنگ آمدند و گفتند ما تصمیم گرفتهایم برای استقرار نظم، نیروهای خود را وارد پایتخت ایران کنیم و شهر را اشغال نماییم. تا آن ساعت علیرغم حملات قوای روس و انگلیس به ایران و پیشروی آنها تا نزدیکی تهران صحبت از اشغال پایتخت نبود به این جهت من با کمال ناراحتی علت را جویا شدم و آنها گفتند که روز نوزدهم شهریور روزنامه اطلاعات مقالهای تحت عنوان «تاثر مردم» منتشر کرده است که انتشار آن در سفارتخانههای روس و انگلیس تاثیر سوئی بخشیده است و مقامات دو سفارت مراتب را به اعلیحضرت (فقید) اطلاع دادهاند. شاهنشاه این شایعه را که درج این مقاله با اطلاع معظمله بوده است تکذیب فرموده بودند و دولت ایران نیز همین موضوع را تکذیب و روزنامه اطلاعات را توقیف کرده بود و بنابراین هرچه به آنها گفتم که خوب وقتی رفع سوءتفاهم شد و اعلیحضرت هم آن را تکذیب نمودهاند پس چرا صحبت از اشغال پایتخت به میان آوردهاید؟ به خرجشان نرفت و عاقبت ناجوانمردانه قوای خود را به طرف تهران حرکت دادند بالنتیجه روز ۲۵ شهریور اعلیحضرت رضاشاه کبیر از سلطنت کنارهگیری کردند و از تهران خارج شدند. من هنوز هم اعتقاد دارم که اگر این مقاله نامعلوم که معلوم نبود چرا و به چه منظوری در چنین موقعیتی حساس منتشر شد، در روزنامه اطلاعات چاپ نمیگردید شاید مسیر تاریخ ایران تغییر مییافت. به هر حال در آن ایام بحرانی من برای آنکه مراقبت کاملی بر اوضاع داشته باشم منزل شخصی خود را ترک کرده و در باشگاه افسران جنب وزارت جنگ سکونت گزیدم و ضمن مراقبت برای جلوگیری از هرگونه پیشآمد ناگواری مرتبا گزارش وقایع را به استحضار شاهنشاه محمدرضا شاه پهلوی میرساندم.