صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۸۰۵۵۸
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۶ - ۲۹ مهر ۱۳۹۹
دوستانی پرسیدند که آیا منظور من پیوستنِ آن دو کشور قفقازی به ایران و به زیر حاکمیتِ ایران درآمدن‌شان بوده است، که طبیعتاً پاسخ من منفی است... منظور و پیشنهاد من برپاییِ اتحادیه‌ای منطقه‌ای بوده است... در پیِ درگذشت استاد محمدرضا شجریان، پیام‌هایی را از سراسرِ این سرزمین‌ها شاهد بودیم که درخور تأمل‌اند، به‌ویژه در دو مورد اشاره‌هایی آشکار به این یگانگی وجود داشت؛ آن‌جا که نچیروان بارزانی در غربِ ایران از واژه‌ «ایران‌زمین» بهره برد و عبدالله عبدالله در شرق ایران‌ از ترکیب «حوزه‌ تمدنیِ ایران» استفاده کرد. پس، تمایلِ احساسی به برپایی اتحادیه هم می‌تواند وجود داشته باشد، هر چند موانعی دارد که می‌توان با خِرَد آن‌ها را برطرف کرد چرا که، به باورِ من، بقای ما مردمانِ این منطقه در چنین آرمانی است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب» / علیرضا افشاری: نوشتار پیشین‌ام با عنوان «جنگ قراباغ؛ آن‌چه باید بدانیم و آن‌چه می‌توانیم انجام دهیم»، که چندی پیش در پایگاه خبری ـ تحلیلی انتخاب منتشر شد، بازخوردهای گسترده و خوبی را در فضای مجازی و به‌ویژه گروه‌های تلگرامی برانگیخت که در موردهایی ناگزیر از ارائه‌ توضیح‌هایی شدم. آن‌چه در پی می‌آید جمع‌بندی‌ای از این توضیح‌ها و پاسخ به پرسش‌هاست که آن‌ها را ویراسته و کامل‌تر، با محوریت قرار دادنِ دو پرسشِ اصلی، در این یادداشت گرد آورده‌ام.

نخستین پرسشی که دوستانی پرسیدند این بود که آیا منظور من پیوستنِ آن دو کشور قفقازی به ایران و به زیر حاکمیتِ ایران درآمدن‌شان بوده است، که طبیعتاً پاسخ من منفی است و اگر نوشته‌ام چنین شائبه‌ای را ایجاد کرده نادرست است. منظور و پیشنهاد من برپاییِ اتحادیه‌ای منطقه‌ای بوده است. نخست آن‌که برپاییِ اتحادیه یک ضرورتِ سیاسی و اقتصادی است. امروزه اتحادیه‌های بسیاری در جهان وجود دارند و اصولاً کشورها برای رقابت با اَبَرقدرت‌ها و توانمندتر شدنِ اقتصادشان و نیز حضورشان در سیاستِ جهانی ناگزیر هستند که در اتحادیه‌هایی حضور یابند که طبیعتاً اگر با کشورهایی هم‌فرهنگ و هم‌تاریخ باشند اعتمادِ مناسبی میانِ آنان و دیگر کشورهای عضوِ اتحادیه ایجاد خواهد شد و مردمان‌شان پیوندهای بیش‌تری خواهند یافت که در نهایت به هم‌بستگی بیش‌تر و دست‌یابی حداکثریِ هدف‌های‌شان خواهد انجامید. اگر چنین شود طبیعتاً اختلاف‌های سرزمینی و سیاسی در فضایی دوستانه‌تر حل می‌شود و اگر مرزها کم‌رنگ شوند، جابه‌جایی‌های مردمان بیش‌تر شده و استقلالِ منطقه‌های مورد مناقشه ــ با برپایی قانون‌هایی چون این‌که مثلاً تا زمانی پنجاه‌ساله شهروندی جدید از دو سو در آن منطقه ساکن نشود ــ‌ محترم‌تر خواهند بود.

این سرزمین‌ها، و در سخنی کلی همه‌ سرزمین‌های پیرامونی ایران که درباره‌ این سخن جلوتر توضیح خواهم داد، هر چند از نظر من ایرانی یا دست‌کم ایرانی‌تبار هستند اما چنین اندیشه‌ای که آن‌ها را به زیر فرمان‌رواییِ کشورمان درآوریم نادرست یا دست‌کم ناشدنی یا پُرهزینه و بر خلاف منافعِ کلانِ ملی است و ممکن است به مهر و محبت تاریخی در میان‌مان خدشه وارد کند؛ چرا که معنای تسلط و چیرگی گروهی از فرمان‌روایان بر دیگران را می‌دهد در حالی که در روالی درست و منطقی ــ همان‌گونه که در تاریخ بوده ــ نهاد فرمان‌روایی می‌بایست از شایسته‌ترین کسان در همه‌ این سرزمین‌ها تشکیل شود، که البته در اتحادیه اصلاً سخن از ایجاد یک فرمان‌رواییِ یگانه نیست بلکه هم‌سو کردن سیاست‌های کلان و سهل کردن دادوستدهای فرهنگی و اقتصادی مدّ نظر است. این‌ها اکنون از نیم تا دو سده ــ و در یک مورد استثنایی، کشور ترکیه که وارث امپراتوری عثمانی بوده است، هفت سده ــ است که برای خود سامانه‌ مدیریتیِ مستقلی برپا ساخته‌اند که شایسته است به آن احترام گذارده شود.

دوم آن‌که شماری پرسیدند «مگر هنوز میل به یگانگی میان مردمانِ آن سرزمین‌ها با ما وجود دارد؟!» پاسخ آن‌که من عرض کردم تشکیل اتحادیه در گام نخست ضرورتی اقتصادی است و طبیعتاً‌ این‌که محصولات یک کشور برای پخش شدن بازار وسیع‌ترِ هم‌فرهنگی را در اختیار داشته باشند برای هر تولیدگر و بازرگانی جذاب است و این‌که همه‌ ما امکان گردش‌گری بیش‌تری را در اختیار داشته باشیم و در این حوزه گردشِ مالی بزرگ‌تری انجام و اشتغالِ بیش‌تری ایجاد شود دل‌پذیر است. در این ‌باره می‌توان بیش‌تر نوشت. اما، در همین اندازه از اهمیت، به این نکته توجه کنیم که مرزهای سیاسی کشورهای این منطقه تقریباً همه از میان اقوام ما عبور کرده‌اند و این موضوع که می‌تواند فرصتی بزرگی برای همه‌ ما باشد به خاطر نگاه‌های ناسیونالیستی و قوم‌گرایانه سراسر تبدیل به تهدید شده و گاه نزاع‌هایی را دامن زده است. پس، بخشِ بزرگی از مردمانِ کشورهای منطقه، که در کناره‌های مرزها هستند و با آن‌سوی مرزها پیوندهایی نزدیک و گاه خانوادگی دارند، از تشکیل چنین اتحادیه‌ای استقبال خواهند کرد.

شاید برخی از ما که در میانه و پایتخت زندگی می‌کنیم اهمیت این موضوع را درنیابیم. مثالی که همیشه در این ‌باره به دوستان می‌زنم این است که خود را به جای شخصی کُرد بگذارند که هنوز در سرزمین پدری خویش در غربِ ایران زندگی می‌کند و در نتیجه با کُردهای کشورهای همسایه پیوندی نزدیک دارد اما در نظام آموزشی به او گفته می‌شود که بخشی از مردمان کُرد جزوِ ملت ایران هستند، و بخشی جزو ملت ترکیه، و بخشی جزو ملت عراق و... درست است که ما در درونِ ایران همه‌ کُردها را ایرانی می‌دانیم اما واقعیت زندگی این است و ناخودآگاه بر روی برخی از این مردمان که اهل اندیشه‌اند تأثیری منفی می‌گذارد و واکنش‌هایی را برمی‌انگیزد که در همه‌ این کشورهای همسایه کم‌وبیش وجود دارد. این وضعیت درباره‌ همه‌ اقوام پیرامونی ما، با شدتی کم‌تر یا بیش‌تر، وجود دارد.

دوست دارم خیلی کوتاه این را هم بیفزایم که اگر به تاریخ‌مان بنگریم که «ایرانی شدن» هیچ‌گاه ویژگیِ نژادی نداشته است و تنها وجهه‌ای فرهنگی داشته و تقدم و تأخرِ ایرانی شدن برای کسی امتیازی به ‌شمار نمی‌رود و مهم پای‌بندی مردمان به آئین‌های شهری‌گری و تمدن، که فرهنگ ایرانی می‌نامیمش، است (بارزترین‌ِ این آئین‌ها «داد» است ‌که در فرصتی دیگر جای توضیح دارد) می‌توانیم و می‌بایست همه‌ تُرک‌ها را هم ایرانی بدانیم و نیز همه‌ ... [طبیعتاً در این‌جا مدّ نظر من هم‌میهنانِ آذری و حتی مردمانِ‌ اران نیست که ایرانی‌اند، بلکه هم‌فرهنگانِ ترک‌مان است که در خوانشِ ناسیونالیستی از تاریخ همواره دشمن نمایانده شده‌اند. در این باره هم اگر علاقه‌مندی‌ای وجود داشته باشد می‌توان در آینده به آن پرداخت که چگونه این گروه از اقوام از همان آغاز در شمالِ شرقِ ایران‌زمین در بستری ایرانی بالیدند، زبانِ خود را با خطی ایرانی ثبت کردند و در نهایت و گام به گام حاملان و مدافعانِ فرهنگِ ایرانی شدند، هم‌چنان که در همان دربارِ عثمانی هم فضایی ایرانی وجود داشت. اگر زیاده نباشد عین همین بحث درباره‌ اعراب نیز وجود دارد و گفت‌وگوی بیش‌تری را می‌طلبد.] به سخن بازگردم و روشن‌تر به پرسشِ طرح‌شده پاسخ دهم؛ جدای از آن‌که مردمانِ این سرزمین‌ها، که کشورهای‌شان همه با مداخله‌ قدرت‌های روس و انگلیس از ایران جدا شدند (به جز مورد عثمانی که داستانی دیگر دارد و هم‌زمان با شاهنشاهی صفوی شکل گرفت و مانند ماجرای روم شرقی و روم غربی، حوزه‌ تمدنی ما دو پاره شده و دو فرمان‌روایی بر روی آن شکل گرفتند)، همواره میل پیوستن به ایران را داشته‌اند که برای نمونه به چند مورد اخیر، پس از مبارزه‌های بی‌امانِ مردمانِ این سرزمین‌ها با اشغال‌گران روس و انگلیسی، اشاره می‌کنم: نخست در پیِ فروپاشیِ امپراتوری تزاری مردمانی از آسیای میانه و قفقاز این میل را با حضورشان در برابر نمایندگی‌های ایران در آن سرزمین‌ها ابراز کرده بودند، از جمله نمایندگان همین جمهوری آذربایجان (اران) در پاریس با نمایندگان ایران قراردادی را به جهتِ فدراسیون (اتحادیه) شدن امضا کرده بودند و نظریه‌ای هم وجود دارد که آن نام‌گذاری (آذربایجان نامیدنِ آن منطقه) به عشقِ ایران و با نیت پیوستن به آن شکل گرفته بود؛ رئیس‌جمهور پاکستان (ذوالفقار علی بوتو) و شاه افغانستان (ظاهر شاه) نیز در دوره‌هایی چنین پیشنهادهایی را به شاه ایران داده بودند؛ تقریباً همه‌ قیام‌کنندگانِ سرشناس کُرد در بیرون از ایران (نوری‌پاشا، بارزانی بزرگ،...) تا نیم‌سده‌ پیش خواهان پیوسته شدنِ سرزمین‌های‌شان به ایران بودند؛ تمایل مردمانِ ایرانیِ امپراتوری شوروری به بازگشت به ایران، پس از فروپاشیِ آن امپراتوری، هم داستانی است پُر از آب چشم، که سیاست‌مداران کنونیِ ما نیز هم‌چون دوره‌ قاجار و پهلوی درباره‌ آنان کوتاهی کردند... و در تازه‌ترین مورد، در پیِ درگذشت استاد محمدرضا شجریان، پیام‌هایی را از سراسرِ این سرزمین‌ها شاهد بودیم که درخور تأمل هستند، به‌ویژه در دو مورد اشاره‌هایی آشکار به این یگانگی وجود داشت؛ آن‌جا که نچیروان بارزانی در غربِ ایران از واژه‌ «ایران‌زمین» بهره برد و عبدالله عبدالله در شرق ایران‌ از ترکیب «حوزه‌ تمدنیِ ایران» استفاده کرد. پس، تمایلِ احساسی به برپایی اتحادیه هم می‌تواند وجود داشته باشد، هر چند موانعی دارد که می‌توان با خِرَد آن‌ها را برطرف کرد چرا که، به باورِ من، بقای ما مردمانِ این منطقه در چنین آرمانی است.

فراموش نکنیم که در درازای جدایی، به‌ویژه در سرزمین‌هایی که به زیرِ پرچم امپراتوری‌های روسیه‌ تزاری و سپس شوروی و نیز تا حدودی انگلستان درآمدند، عناصر پیونددهنده‌ ما (فرهنگ ایرانی) به شدت سرکوب شده و ایران‌گرایانِ بسیاری کشته شدند. و در این سال‌ها، به‌ویژه از هنگامی که دولت‌هایی مدرن و قوم‌گرایانه (ناسیونالیست ـ درباره‌ تفاوت این مرامِ مدرن با ملی‌گرایی کهنِ ایرانی می‌کوشم در فرصتی دیگر چیزی بنویسم) بر این سرزمین‌ها چیره شده و آموزشِ همگانی را سازمان داده است تلاش بسیاری شده است که پیوند میانِ ما انکار شود و حتی در موردهایی از ایرانیانِ کنونی ــ‌ که تنها بخشِ بازمانده از هنگامِ زیستِ مشترک و شاهنشاهی‌های باستانی‌اند که هنوز استعمار نشده‌اند ــ تصویری دشمن‌گونه بسازند. برای مورد نخست می‌توان آموزش درس تاریخ در کشور افغانستان را مثال آورد ــ که نمی‌دانم آیا هنوز این‌گونه است یا نه ــ که در آن تکه‌هایی از فرمان‌روایان ایران‌زمین که خاستگاه‌شان شرقِ این سرزمینِ گسترده بوده است (مانند اشکانیان یا غزنویان) افغانستانی تصویر شده‌اند و باقی (مثلاً هخامنشیان یا ساسانیان) حاکمانی اشغال‌گر و استعماری؛ و برای مورد دوم می‌توان کتاب‌های تاریخ جمهوری آذربایجان (اران) را گواه آورد که در آن‌ها ایرانیان در کنار روس‌ها (!) اشغال‌گرانِ آن منطقه نمایانده شده‌اند که هنوز نیز بخش‌هایی از سرزمینِ آذربایجان (؟!) را به زیرِ سلطه دارند که طبیعتاً پیامدِ آن برانگیختنِ مردمان به جدایی‌خواهی و استقلال خواهد بود. این که چنین خوانش‌هایی تا چه اندازه نادرست، کینه‌توزانه و غیرعلمی است و اگر کسی اندکی تاریخ، آن‌هم تاریخ‌هایی قدیمی که به دستِ مردمانی از همین سرزمین‌ها نوشته شده باشد و نه حتی آثارِ امروزینِ پژوهندگانِ بزرگِ ایرانی را، بخواند متوجه خواهد شد که این سخنان تا چه اندازه دروغ و جعل هستند سخنی است که در جاهای دیگر بسیار درباره‌شان سخن گفته شده است. غرض از این یادآوری این بود که طبیعی است میانِ بسیاری از مردمانِ کنونیِ این سرزمین‌ها ذهنیت منفی نسبت به ایران و ایرانی وجود داشته باشد. پس، چنین موضوعی هم می‌طلبد که برای نزدیکی بیش‌تر، گام به گام و آهسته پیش رفت تا مبادا در این وانفسای جدایی‌افکنی‌ها، که میراث استعمار در منطقه است، کارِ نیک و به ‌صلاحِ تشکیلِ اتحادیه کژخوانی شده و به چیرگی‌خواهی و افزون‌طلبی نظام ایران تعبیر شود.

برای نمونه‌، هنگامی که فرزندانِ ما مردمان این گستره‌ بزرگ در مدرسه از کتاب‌های درسی تاریخِ یگانه‌ای بهره‌مند شوند که حاصلِ جدل‌های علمیِ استادان تاریخ‌مان و مورد توافق ایشان باشد و البته در کنارش پیوست‌هایی درباره‌ تاریخ کشور خویش را هم بخوانند هم‌چنان که با زیست‌بوم پیوسته‌ کلِ منطقه در کنار ویژگی‌هایی طبیعی کشور خودشان آشنا شوند و به‌ویژه با دین‌ها و باورهای مردمان این حوزه‌ فرهنگی بزرگ آشنا شوند و بر روی اشتراک‌های این باورها تأکید شود، آیا بسیاری از دشواری‌های کنونی که ناشی از بیگانه‌شماری همسایگان یا معضلات طبیعی هم‌چون کمبودِ آبِ شیرین است برطرف نخواهد شد؟! آیا کشاورزِ افغانستانی پس از آشنایی با کشاورزِ سیستانی به خود اجازه می‌دهد بر میزان زمین‌های زیرِ کشت‌اش بیفزاید به قیمتِ نابودیِ زندگیِ مردمانی هم‌فرهنگ، که همین موضوع در میان کشاورزان بالادستِ فرات در ترکیه و زیردستِ آن در عراق هم صدق می‌کند... در این ‌باره بسیار می‌توان اندیشید و گفت. همه‌ ستیزها در منطقه‌ ما، که نقطه‌ بحران در جهان هم به ‌شمار می‌رود، ناشی از ندیدنِ همین حقیقت‌های ابتدایی است که به جنگِ «هفتاد و دو ملت» انجامیده است.

و البته نباید ناگفته بماند که کشور ما برای برداشتن چنین گام مهمی و پیشنهاد دادنش به همسایگان، جدا از آن‌که نخست دولت‌مردان‌مانش باید به چنین درک و ضرورتی رسیده و در این زمینه آگاه شوند و بر پیوندهای فرهنگی با همسایگان‌مان، به‌ویژه با تلاشِ نهادهای مردمی، بیفزاید؛ می‌بایست برخی کاستی‌ها در نظام مدیریتی‌مان را بر طرف کنیم تا بازگشتِ این خویشاوندان به دامانِ خانواده و در کنارِ ما قرار گرفتن برای‌شان جذابیت داشته باشد، که طبیعتاً آغازش همین دگرگونی در سیاست خارجی و بازچرخیِ اقتصاد کشورمان است، سپس زدودنِ هر گونه رانت و ویژه‌خواری از همه‌ اجزای چهارچوبِ فرمان‌روایی‌مان و نیز قانون‌های پشتیبانِ آن‌ها، جدّی گرفتن و تعالی دادن وجه مردم‌سالاری و کوشش برای رفعِ محرومیت‌ها در کشور به‌ویژه شهرستان‌های مرزی، و بسیاری نکته‌های ریز و درشت دیگر که اگر این جستار مورد توجه خوانندگان و نقد کارشناسان قرار گیرد می‌توان دنبالش نمود.