صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۷۹۵۶۴
تاریخ انتشار: ۰۳ : ۱۶ - ۲۲ مهر ۱۳۹۹
محمد رضا بیاتی: در تصوف زاهدانه راه رستگاری در پرهیزگاری است به همین دلیل زاهد الگوی انسان کامل است درحالی که در تصوف عاشقانه، که عاشق انسان کامل است، رستگاری در راستی، یا صدق و  خلوص، است نه پرهیزگاری. اما خصلت صدق و خلوص، یگانگی است و خصلت پرهیزگاری، دوگانگی. 
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

محمدرضا بیاتی: در بخش اول این یادداشت با خوانشی تحلیل-انتقادی از کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ، اثر داریوش آشوری، گفته شد که تصوف خراسانی از  نگرشی زاهدانه با چرخشی تاریخی به نگاهی عاشقانه-شاعرانه می‌رسد با این‌وجود، مؤلف برای فهم رندی آن را صرفاً در تقابل با تصوف زاهدانه و عرفان فلسفی-استدلالی قرار می‌دهد درحالی‌که -بگمان نویسنده‌ی این یادداشت- عرفان رندانه نتیجه‌ی یک دگرگونی بزرگِ دیگر، یعنی تقابل با عرفان عاشقانه، نیز هست و نمی‌توان آن را تنها امتداد تصوف عاشقانه-شاعرانه دانست. در آن‌جا کوشیدم برای تبیین مدعای‌ام از منظر سه تقابل مفهومی مهم و بنیادی به مفهوم رندی بپردازم؛ ظاهر و مظهر، گسستگی و پیوستگی و دوگانگی و یگانگی. به ظاهر و مظهر پرداخته شد و اکنون دو تقابل مفهومی دیگر بررسی می‌کنم.

گسستگی و پیوستگی

یکی از دلایل دیگری که نشان می‌دهد عرفان رندانه صرفاً  شاعرانه‌تر ‌شدنِ تصوف عاشقانه -و برخی ویژگی‌های دیگر- نیست و خبر از یک چرخش اَبَرانگاره‌ای می‌دهد مسأله‌ی پیوستگی در دیوان حافظ است. از دیرباز تا امروز، در گسستگیِ اشعار و ابیات حافظ یک همنظری عمومی وجود داشته است. برخی گناه این ناپیوستگی معنایی را به گردن نسخه‌نویسان انداخته‌اند و برخی دیگر  گسستگی شعر حافظ را نشانه‌ی آشفتگی و بی‌انسجامی اندیشه‌ی او دانسته‌اند. به بیان دیگر، تلاش برای کشف یا تحمیل یک نظم کلی بر دیوان حافظ، یا پیوستگی اجزاء و کل آن، شرط ضروری یک نگرش اندیشمندانه به انسان، خداوند و هستی‌ است، در حالی‌که تناقض در دلالت‌های زمینی و آسمانیِ شعر لسان الغیب امکان آن‌که در دیوان او قائل به یک جهان‌نگری منسجم باشیم یا  نوعی پیوستگی  اندیشه‌گی از آن استخراج کنیم را منتفی می‌کند. راه‌حل آشوری برای مسأله‌ی گسستگی اشعار حافظ نشان دادنِ سرچشمه‌های اندیشه‌ی او یا تبارشناسی عرفان رندانه است از منظر آن‌چه که او نگرش اسطوره‌ای- شاعرانه می‌نامد؛ اما- به باور نگارنده- با اتکاء به یکی از ویژگی‌های چشمگیر رندی به تبیین بنیادی‌تر رسید. نویسنده‌ی کتاب بدرستی به این ویژگی رندی اشاره می‌کند و می‌گوید که رند، عارفی فردگرا و تَکرو است و غزل -که حدیث نفس است- زبانی همساز با این نیاز شخصی است. این فردگرایی – به باورم- اهمیتی بسیار بیش از یک ویژگی است و حکایت از یک دگردیسی دارد. در واقع  داستان آفرینش، تعریف انسان کامل و نظریه‌ی رستگاری در تصوف زاهدانه و عاشقانه، با وجود تفاوت با هم،  مبتنی بر فرا-روایت (meta-narrative)  هستند درحالی‌که کمال و رستگاریِ انسان در عرفان رندانه به خُرده-روایت‌های فردی باور دارد و -به تعبیر امروزی- گفتمانی است و متکی بر فرا-روایت‌ها نیست.

برای فهم بهترِ تفاوت میان تصوف زاهدانه، عاشقانه و رندانه می‌توان آن را به سه گانه‌ی سنت، مدرنیته و پُست‌مدرنیته تشبیه کرد که با وجود ناهمگونی بنیادی سنت و مدرنیته ما فرا-روایت مواجه هستیم درحالی که در پست‌مدرنیته (فلسفه‌ی پسا-ساختگرا) خُرده-روایت‌های گفتمانی حاکم هستند. این رویکرد نا-فرا-روایت‌گرا و  معنای گفتمانی را در آیات قرآن نیز می‌توان مشاهد کرد که حافظ آن را با چهارده روایت از بَر می‌خواند. آشوری در جایی از کتاب اشاره‌ی کوتاه و سربسته‌ای به فردریش نیچه می‌کند و نگرش عارف رند را ‌ بی‌شباهت به نیچه و حکمت شادان‌اش نمی‌داند. چنان‌که می‌دانیم گرچه نیچه پدر فلسفیِ پست‌مدرنیسم است اما ریشه‌ی این هستی‌نگری و انسان‌شناسی را می‌توان تا جدّ بزرگ‌اش سقراط پی‌گرفت. طنز یا خود-هجوگرایی و فلسفه‌ی شادخوارانه‌ی  نیچه- سقراطی نگرش پست‌مدرنیستی دو ویژگی مهم دیگری است که در عرفان رندانه‌ی حافظ می‌بینیم. نیچه در آغاز کتاب  چنین گفت زرتشت‌اش

برای جان آدمی سه دگردیسی قائل می‌شود و می گوید سه دگردیسی جان را بهرِ شما نام می‌برم: چگونه جان شتر می‌شود و شتر، شیر، و سرانجام، شیر،کودک.  بنظر می‌آید که او شتر را نماد سنت می‌گیرد و شیر را نماد مدرنیته و کودک را پست‌مدرنیته. داریوش آشوری که به گفته خود سی سال با این کتاب همدم بوده و ترجمه‌ای ماندگار از آن بدست داده است، وقتی از زاهد به عاشق می‌رسد به دگردیسی جان از شتر به شیر می‌گوید اما، به گمانم، گذار از دگردیسی شیر به کودک، یا عاشق به رند، را یک دگرگونی بزرگ تلقی نکرده است یا دست کم در عرفان و رندی در شعر حافظ این دیدگاه را ندارد.

دوگانگی و یگانگی

چنان‌که گفتیم تصوف زاهدانه -با چرخشی ابَرَانگاره‌ای- رابطه‌ی انسان و خداوند را از عابد و معبود به عاشق و معشوق دگرگون می‌کند و در فرآیندی چند صدساله به عرفانی شاعرانه-رندانه بدل می‌شود. از دوگانگی زهد به یگانگیِ عشق می‌رسد. آشوری می کوشد رندی را صرفاً در تقابل با زهد فهم‌پذیر کند درحالی که – به باور من- بهترین تبیین از رندی در نسبت با مفهوم ریاکاری امکان‌پذیر می‌شود. در واقع اگر چرخش از زهد به عشق، از دوگانگی به یگانگی رفتن است، دگرگونی از عشق به رندی، دوباره از یگانگی به دوگانگی رفتن است؛ با این تفاوت مهم در دوگانگی رندانه برخلاف دوگانگی زاهدانه نوعی یگانگی نیز هست (وحدت در عین کثرت). 

در تصوف زاهدانه راه رستگاری در پرهیزگاری است به همین دلیل زاهد الگوی انسان کامل است درحالی که در تصوف عاشقانه، که عاشق انسان کامل است، رستگاری در راستی، یا صدق و  خلوص، است نه پرهیزگاری. اما خصلت صدق و خلوص، یگانگی است و خصلت پرهیزگاری، دوگانگی.  پرسش مهم این‌جاست که اگر رندی امتداد شاعرانه‌ی عرفان عاشقانه است چرا و چگونه  دوباره به دوگانگی چرخش می‌کند؟ بنظرم دلیل آن این است که اگر خودپسندی یا عُجبِ زاهد برخلاف یگانگی است پس از مدتی عارف عاشق هم به دام ریاکاری می‌افتد و آلوده‌ی طامات‌بافی و کرامات‌بازی و  مریدپروری و گزافه‌گویی در شطحیات و ساختن خانقاهی از غرور و ریا می‌شود که میل به ستایش خلق دارد. این فرعونیّت در تصوف بود نه فروتنی عاشقانه؛ این دوگانگی بود نه یگانگی صدق و خلوص عارفانه. بنابراین، عارف رند تنها راه نجاتِ یگانگیِ و خلوص عشق را پنهان کردنِ آن در پسِ یک دوگانگی می‌یابد تا دل با یار باشد و سر به کار. عرفان رندانه نوعی ریاکاری وارونه است و تن به بدنامی و بدنمایی می‌دهد (ضد خوب‌نمایی در ریا)  تا نه فقط از چشم نامحرمان و حسودان و رقیبان و پاسبانان و کاسبان شرع و اخلاق در امان بماند. حافظ رند با این دیدگاه است که زاهد و شیخ و محتسب ظاهرپرست را دشمن خود می‌بیند.

  این یادداشت کوتاه را با روایت تجربه‌ای شخصی به پایان می‌برم. سال‌ها پیش از پژوهشگری ارجمند شنیدم در لغت عرب، واژه ی ریاکار یا منافق از زندگی موشی صحرایی اقتباس شده است. موشی که جز درِ ورودی لانه‌اش در پشت ِ خانه دو درِ دیگر هم می‌سازد. یکی به نام نافقا، یکی دیگر قاصعا (امیدوارم املای‌اش درست باشد). هر بار که موش بخواهد پنهانی از خانه بیرون بیاید از درِ نافقا خارج می‌شود و این رفتار موش، استعاره‌ای شده برای رفتار منافق یا کسی آن ظاهر و باطن رفتارش، درون بیرون خانه ی درون‌اش، یکی نیست. خوب نشان می‌دهد ولی خوب نیست. مدعی فضیلتی است و فاقد آن است... این استعاره مدت‌ها ذهن من را مشغول کرده بود. می‌خواستم بفهم اگر این منطق استعاری و تأویلی را وارونه کنیم باید درِ پشت دوم، یعنی قاصعا، هم بر خصلتی دلالت کند. فکر می‌کردم اگر بتوان فهمید موش از درِ دوم چه استفاده‌ای می‌کند، احتمال دارد راز این استعاره را هم کشف کرد. چند سال گذشت اما نتوانستم بفهمم آن موش چه می‌کند تا آن که روزی احساس کردم آن را پیدا کرده‌ام! آن استعاره، مفهوم رندی بود؛ ریاکار از درِ پشت، پنهانی خارج می‌شود (نافقا). آن طور که هست، نیست. خوب نشان می‌دهد ولی نیست.  امّا رند از درِ پشت دوم، پنهانی داخل می‌آید (قاصعا). آن طور که هست، نیست. بد نشان می‌دهد ولی نیست. رندی -این‌گونه-  ریاکاری وارونه است. هنوز هم نمی‌دانم آن موش های صحرایی ازدرِ پشت دوم چه استفاده‌ای می‌کنند ولی من استعاره‌ام را پیدا کردم. 

رندی یک ویژگی برجسته یا فروزه‌ی فرهنگی ایرانی است؛ چه آن را به معنای اصلی‌اش یعنی زیرکی غیراخلاقی و زرنگ‌بازی بدانیم چه در معنای عرفانی‌اش که والاترین مرتبه‌ی کمال انسانی است.

این یادداشت همزمان شد با درگذشت جانِ آواز ایران، محمدرضا شجریان؛ به پاس خدماتِ کم‌نظیرش به فرهنگ و هنر، بویژه حافظ‌شناسی از راه موسیقی، به او درود می‌فرستم. یادش جاودان باد.

محمدرضا بیاتی؛ کارشناس ارشد زبان‌شناسی