علیرضا افشاری: نمیشود ایراندوست باشی و نسبت به کشتار قومهای ایرانی از یکدیگر، بیتفاوت. آنچه در میانه قفقاز در جریان است رویدادی تلخ است که میتوان آن را به عنوانِ نمونهای از پیامدهای منفیِ «ناسیونالیسم» در نظر گرفت؛ صورتبندیای اروپایی از ملیگرایی که در واقع «ملیت» در آن برابر چیزی است که در سرزمینِ باستانی ایرانزمین امروزه «قومیت» میخوانیم، در حالی که ملیگراییِ کهن ایرانی ــ که در یک سده اخیر بسیار با گونه اروپاییاش آمیخته و در باورها یکی پنداشته شده است ــ اصلاً بر پایه نژاد و تبار و قومیت و زبان و حتی به شکلی شگفتیزا ــ نسبت به پیشینه درازِ تاریخیاش ــ برابر با دین و مذهب نیست و از این روست که همه آنانی که به این سرزمین درآمدهاند، از امیری مغولزاده تا شاعری عرب و از پزشکی مسیحی و صدراعظمی ترک تا حتی سیاهپوستی برده که بر دستِ پرتغالیها به این ملک آورده شد، میتوانند ایرانی باشند، فقط کافی است دادگر بوده و در پیِ آزار دیگری نباشند «که در طریقتِ ما غیر از این گناهی نیست».
این جنگِ قفقازی، نیز میتواند مثالی باشد بر تأیید هراسِ ایراندوستان و حتی انسانگرایان از پیامدهای گسترشِ قومگرایی و دوری از ملیگراییِ ایرانی که گاه با نمودهای زیبایی، که در جهان امری پذیرفتهشده است، چون فدرالیسم و آموزش زبانهای بومی و محلی و مادری آذین شده است؛ اموری که در شکلهایی دیگر، همچون تمرکززدایی و توجه به آن زبانها به گونهای که به تضعیفِ زبانِ ملیِ فارسی نینجامد، مورد پذیرشِ ایراندوستان هم هستند.
دوگانهای که در این میان بسیار اهمیت دارد «جدایی» و «وصل» است. هنگامی که بر موضوعهایی ملی و مشترک تأکید کنیم خودبهخود از اموری اختلافساز پرهیز خواهیم کرد، امری که تجربهاش را در تاریخمان داریم، و زمانی که «خودی» و «بیگانه»ای را بسازیم ــ بر هر پایهای، چه زبان و چه تبار و قوم و چه دین ــ گام به گام و گاه حتی ناخودآگاه بر نقاط جدایی و افتراق، به جهتِ ساختِ هویتی یگانه، تأکید بیشتری خواهیم کرد که پیامدش جنگ است و پاکسازی نژادی، زبانی یا دینی، و این آن چیزی است که در سرزمینهای جداشده از هم در پیرامونمان و از جمله در این جنگ میبینیم.
ارمنیها بر تاریخ ارمنیِ منطقه مورد مناقشه تأکید دارند و ارانیها ــ که برای اشتباه نشدنِ مردم جمهوری آذربایجان که در یکصد سال اخیر نام آذری بر آنها گذارده شده با مردمان ایالتِ آذربایجان از این نامِ باستانی بهره میبرم (تا پیش از این در تاریخهای دورانِ میانه از آنان به نام مناطقِ زادگاه یا نام ایالتهایشان، که در عهدنامه گلستان نامِ این ایالتها آورده شده، و یا در شکل کلیتر به عنوانِ «تاتارها یا مسلمانان قفقاز» یاد میشد) ــ بر ترک بودن و مسلمانیشان.
وقتی هر دو میتوانند بر تاریخهایی قدیمی پشتگرمی داشته باشند تنها یک معنی دارد، و آن این است که در این منطقه از هر دو قومیت و مردم حضور داشتهاند. البته در کمانک این را یادآوری کنم که، بر پایه پژوهشِ دکتر حسین احمدی («واقعیتهای جنگ قراباغ»، ماهنامه درفش، پیششماره سوم، امرداد و شهریور 1395)، در تاریخهای قدیمی نام منطقه مورد اختلاف «قراباغ» آورده شده و خوب است دوستان از این واژه در همین شکل بهره ببرند و نیز آ که قراباغ با «آرتساخ» فرق میکند. قراباغ دقیقاً 4388 کیلومتر مربع است، در صورتی که آرتساخ ارمنی 11458 کیلومتر مربع است.
در تاریخمان تقریباً اختلاف و جنگی را میان این مردمان شاهد نیستیم، تا آنکه نادرشاهِ بزرگ قراباغ را، به جهتِ پشتیبانی نشدن از سوی جوادخان گنجهای، از امیرنشین (ایالتِ) گنجه جدا کرد و حکومتی را در آن منطقه ایجاد کرد که زیرِ نظرِ بزرگانِ ارمنیانِ ساکن آنجا بود و اینان پیرو سرسختِ نادر بودند. با مرگِ نادر و تلاشهای پناهخان جوانشیر روستای شیشه که به شهر ارتقا داده و شوشی نامیده و پایتخت قراباغ گردید ساکنانی ارمنی و غیرارمنی، که ترکزبان بودند، داشت. اما آسیب بزرگ را در پیِ شکستمان از روسیهی تزاری خوردیم و جدا شدن ایالتهای قفقاز، از جمله این منطقهها، از سرزمینمان. کشتارِ ایرانگرایانِ منطقه به دستِ روسها در طی نزدیک به هشتاد سال داستان پُردردی است، تا آنکه در پیِ تضعیفِ آن امپراتوری جرقه نخستین اختلافها میانِ این مردمان را در منطقه شاهد هستیم که عاملِ تعیینکنندهاش همانا روسها بودند که نمیخواستند مردمان منطقه از این فرصت برای جدا شدنشان از آن امپراتوری بهره ببرند.
در میانه دهه 1280 خورشیدی (1906ـ1905 م.)، هنگامی که ما در بحبوحه برپاییِ جنبش مشروطیت بودیم، رشتهدرگیریهای خشونتآمیزی میان مسلمانان و ارامنه رخ داد که هر چند بزرگان سیاسی و دینی ایران خردمندانه از گسترشِ آن درگیریها به ایران جلوگیری کردند (رضا آذری شهرضایی، «درگیریهای قومی در قفقاز و بازتاب آن در ایران، نگاهی به حوادث آشوب 1905»، ماهنامهی گفتگو، شمارهی 33، خرداد 1381)، اما نتوانستند نقشِ مؤثری بر روی خویشاوندانِ تاریخیشان بگذارند.
تا آنکه در سال 1918 سه کشور کوچک قفقاز جنوبی (آذربایجان و ارمنستان و گرجستان) از دلِ فروپاشیِ امپراتوری روسیه سر بر آوردند. فراموش نکنیم کشوری به نام آذربایجان در این منطقه تا پیش از این وجود نداشت و منطقههای اران و شروان همواره در پیکر ایران بودهاند ولی گرجیها و ارمنیها سابقه دولتمداری، البته در دلِ دولت ایران، را داشتند. دریغ که حاکمان و سیاستمدارانِ ایرانی در این برهه تاریخی نقشِ فعالی برای نزدیکسازیِ این کشورها به ایران نداشتند و دریغِ بیشتر آنکه وثوقالدوله، نخستوزیرِ وقت، حتی پشتیبانیاش را از فرستادگانِ ایران به مجمع صلح ورسای برداشت به گونهای که آنان بیانیه تاریخیشان را در آنجا بهگونهای غیررسمی صادر کردند و پیمانِ فدرال شدنِ جمهوری آذربایجان با ایران نیز به سرانجامی نرسید و این همان افسوسِ تاریخی است که محمدامین رسولزاده، رهبر حزب مساوات، سالها بعد در نامهاش به سید حسن تقیزاده، از رهبران انقلاب جنبش مشروطه ایران، بازتاب میدهد.
با ورود ارتشِ سرخ به منطقه باز این کشورهای تازه استقلالیافته، آن هم با یاری خائنانی از درونِ خود، به زیرِ بیرقِ روسها درآمدند. قراباغ که تا سال 1923 جزو گستره جمهوری ارمنستان بود با نفوذ نریمان نریمانف بلشویکی، که از همان خائنانِ یادشده بود، در سیستمِ استالینیستی جزوِ قلمرو آذربایجان قرار داده شد. سالهایی باز خونبار و تلخ، که از صفحات تاریکِ تاریخ ایران است، گذشت تا در هنگام فروپاشیِ شوروی قراباغی که حدود 80 درصد ارمنی داشت و مجلس ملیاش دارای اکثریتی ارمنی بود قرار گشت از جمهوری آذربایجان جدا و مستقل شود اما قومیتزدگی کار خود را کرد، زخمِ جنگ سر باز کرد و در پیِ آن پاکسازیهای قومی رخ نمود: ارمنیکشی در سومقاییت و آذریکشی در قراباغ. آمارها مهم نیست؛ کشته شدنِ یک تن هم به دلایلی اینچنینی فاجعه است. آوارگی و یتیمی پیامدِ بعدیِ چنین فاجعههایی است و چه ازدواجهایی که میان مردمانِ این دینها و قومیتها وجود داشت و به باد نرفت یا دستکم برای دور شدن از مزاحمتها به کوچهایی غمگنانه انجامید... و این بار همه بازیگران فرامنطقهای و منطقهای هم نقشی در درگیریها ایفا میکردند که همگی یا به جهتِ منافع یا به خاطر همان خوی برآمده از ناسیونالیسم میکوشیدند ایران به این منطقه ورود نکند تا مبادا فیلِ مردمانِ منطقه یاد هندوستانِ «یکی شدن» بیفتد. آن جنگ به وضعیتی انجامید که امروزه هم پابرجاست.
اما آیندهی چنین وضعیتی چیست؟در مجموع میتوان اظهار داشت که آیندهای وجود ندارد. پاره کردنِ سرزمینهایی که روزگاری یگانه بودند و مردمان، فارغ از باورها و قومیتها و زبانهایشان، در آن آزادانه از سویی به سوی دیگر میرفتند تنشی همیشگی را در پی خواهد داشت. همیشه مردمانی از تباری دیگر در گوشهای از سرزمینی با قومیتی دیگر وجود دارند که میتوانند بهانهای برای کشورِ نوپایی گردند تا آتش از زیرِ خاکستر به در آید. هنگامی که شماری از هممیهنانِ ما نادانسته شعارهایی را بر ضد قومیتهایی سر میدهند هیچ چشماندازی ندارند که این ناامنی و برادرکشی روزی میتواند بر سفره آنان هم بنشیند. آنان، بیهیچ اندیشهای، فقط بر روی بُرد حساب باز کردهاند که دیگرانی را بتارانند و خود حاکم شوند در حالی که هر ستیزی رویِ دیگری هم دارد و آن شکست است و اینکه دشمن با آنان همان کند که آنان قصدِ انجامش را داشتهاند.
تفرقهاندازی، دشمنپنداری، خواهانِ محوِ دیگری شدن، جنگ و تمام پدیدههای اهریمنی اصولاً وضعیتهایی دو سر باخت را میسازند؛ چرا که در همان پیروزیِ فرضی هم در واقع دانههای دشمنی و برپاییِ چرخه خشونتهای پسین کاشته میشوند. و این منطقه منطقه نفت و گاز، و در نتیجه جایگاهِ رقابت قدرتهای فرامنطقهای، هم هست که تاریخ نشان داده اتکا کردن به آنان، که همواره منافعشان را سرلوحه کارهایشان قرار میدهند، خطاست. خودِ ما قدرتهای منطقهای نیز درگیرِ رقابتها و دشمنیهای چندی هستیم. پس، اگر خردمندی نداشته باشیم برای همیشه سرمان بیکلاه است و بازیچه دستِ دیگران خواهیم بود.
باور دارم راهبردی که به حل ریشهای این ستیزها بینجامد همانان راهی است که نیاکانِ بسیار خردمندِ ما رفتند و آن تلاش برای یگانه شدنِ همسایگان با هم و دیدنِ اشتراکها و همسوییهاست تا اهریمنِ نابودی را شکست دهیم. اگر اتحادیهای در منطقه ما شکل گیرد، همچون کارکردی که اتحادیهی اروپا در سرزمین همواره در حالِ جنگِ آن دیار در بزنگاههایی ایفا کرد، همچون آن هنگامی که همه ما زیرِ چترِ دولتهایی بزرگ بودیم، از دامنه رقابتها و خودخواهیها کاسته خواهد شد و مانند آن مردمانی میشویم که در عین پشتیبانی از تیمهای ورزشیِ شهر خود تیمهای ملی را هم تشویق خواهند کرد و همدیگر را در فضایی بزرگتر هممیهن میبینند.
در این فضا خودمختاریِ محلهای مورد مناقشه و پذیرشِ آرای مردمانِ همان محل زیرِ سقفِ بزرگترِ اتحادیهای که متعلق به خودمان است، امری دور از ذهن نیست و شاید دست از این دیگریستیزیها و پاکسازیها و ستیزهای کوچکِ منطقهای نیز برداشته، مرزها گشودهتر و امکانِ پیشرفت آمادهتر شد تا آمادگیِ بیشتری برای پذیرشِ یک جهانی شدن واقعی و غیرکاسبکارانه ایجاد شود. ما، مردمانِ این منطقه از جهان، هزاران سال تاریخ مشترک داریم که در لابهلایش گاه جداییهایی چندده یا در یکی دو مورد چندصدسالهای را هم تجربه کردهایم. اکنون زمانِ آن است که باز به سوی دورهای از یکی شدن برویم، دورهای که این بار با سرداریِ بزرگمردی جهانگیر نباشد و سیاستمداران و فرهنگیانی خردمند پیشگامِ آن باشند.
علیرضا افشاری: کارشناس ارشد تاریخ و کنشگر فرهنگی