پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ برادرم «واسیلی» از راهنمایی مرد فهیم و بزرگواری برخوردار بود. این مرد که در اصطلاح ما او را معلم میخوانیدم، اسم واقعیاش «الکساندر ایوانویچ» بود و با ترتیب دادن گردشهای تحقیقی و برنامههای شادیآور، روح و جان ما را از لذت بیپایانی سرشار میساخت.
آموزگار خوشرو و مهربان برادرم همیشه مترصد فرصتی بود تا ما را با طبیعت و جلوههای خیرهکننده آن آشنا سازد. ماهیگیری کنار رودخانه، خوابیدن شبها در فضای آزاد و زندگی در چادرهای اردو که خوراک روزانه آن را هم خود او تهیه میکرد و معرفی گیاهها و قارچها و هزار چیز جالب دیگر قلبهای کودکانه ما را از شعف به تپش میآورد و سعادت را با تمام وجود خویشتن حس میکردیم.
در این سفرهای تفریحی به غیر از آموزگار برادرم، الکساندر ایوانویچ، یک نفر دیگر با ما همراهی میکرد و هر روزه در تابستان با اردوی ما به بیرون شهر میآمد و در شادی کودکانه ما شرکت میجست و در همین روزها بود که سعی داشت به من و برادرم مطالبی را بیاموزد و با اصول بیان و کلام و نقاشی آشنا کند. این زن که بدون داشتن لقب خاصی عهدهدار تعلیم و تربیت ما بود «ناتالیا کنستانتینووا» نام داشت.
محرک اصلی همه این سرگرمیها مادرم بود
تنظیمکننده این برنامهها و محرک اصلی همه این سرگرمیها مادرم بود که عدهای را برای تعلیم و تربیت ما به خدمت گماشته بود تا در تربیت کودکانش اهمالی رخ ندهد و ما تنهایی را حس نکنیم. چون مادرم هیچوقت فرصت نمیکرد وقتش را با ما بگذارند. تا زمانی که در یک مجله هفتگی کار میکرد کار زیاد او را از بچههایش دور نگه میداشت و بعدها که از فعالیت مطبوعاتی کنارهگیری کرد و به آکادمی صنعتی رفت بالطبع باز فرصت کافی برای زندگی با ما را نداشت.
علاوه بر وظایف علمی و تحصیلی که در آکادمی میبایست انجام بدهد مجبور بود مرتبا در جلسات مختلفی حضور یابد و وقت آزاد خود را هم برای گذراندن با پدرم اختصاص داده بود، زیرا پدرم استالین برای او معنی واقعی زندگی، و خوشبخت کردن او هدف اصلیاش بود و از زنانی بود که در وهله اول جز فراهم کردن رفاه و سعادت شوهرش آرزوی دیگری ندارند.
هرگز به خاطر ندارم که مادرم مرا نوازش کرده و یا بوسیده باشد. او فکر میکرد اینگونه رفتار مرا نازپرورده و لوس بار میآورد و بر خلاف او پدرم از هیچ محبت و لطفی دریغ نداشت و چقدر خوب به یاد میآورم که با شوق زیاد مرا میبوسید و نوازشم میکرد و بارها جشنهایی که در چشم کودکانه من رنگ رویایی داشت برای رضایت خاطر من در خانه برپا میکرد.
ضیافت تولد
خاطره یک جشن را من هیچوقت فراموش نخواهم کرد و آن ضیافتی بود که برای ششمین سال تولد من در کاخ کرملین ترتیب داده بودند. در آن زمان مادرم هنوز زنده بود، تمام کاخ مملو از کودکان همسن و سالم بود. در این شب بچهها کنسرتی اجرا کردند و شعرهایی به زبان روسی و آلمانی خوانده شد و یک دسته هنرمند چند رقص اوکراینی به معرض تماشا گذاشت. چند تن از دوستان پدرم از جمله «سرگویچ» که اکنون از افسران ارشد شوروی است نمایش لطیفی از قصههای کودکانه اجرا کرد و یک نفر هم یک داستان از قصهسرای بزرگ روس «گریلوف» تعریف کرد. استالین در این میان فقط یک تماشاچی نبود بلکه با سادگی سعی داشت در همه برنامهها شرکت کند و اصولا هیاهوی بچهها به طرز آشکاری موجب سرور و خوشحالی او شده بود.
تئوریسین و مغز متفکر حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی «بوخارین» در تابستان ۱۹۳۲ محیط خانه ما را با آوردن چندین حیوان اهلی به یک حالت خاص و بیسابقهای تبدیل کرد. بوخارین علاقه بیپایانی به حیوانات و پرندگان داشت و به همین خاطر بهترین هدیه را برای دوستانش یا لااقل کودکان آنها چنین هدایایی میدانست.
ما بچهها از رفت و آمد آزاد جوجهتیغی در بالکن خانه و یا حرف زدن طوطیها درقفس چنان مست سرور و شادی شده بودیم ک. در وصف نمیگنجد و هنوز با گذشت سالها خاطره آن را نتوانستهام فراموش کنم و فکر هم نمیکنم یاد آن روزهای خوش زائلشدنی باشد.
سعی میکنم از میان یکی از خاطرات گذشته قیافه بوخارین را به یاد بیاورم؛ او کفشهای سبک و تابستانی بپا میکرد، با پیراهنی شبیه دهاتیهای دوران تزار و شلوار نازک. او همیشه گفتوگویی گرم و دلچسب با بچهها داشت و به ما تیراندازی با تفنگهای بادی را میآموخت. روی هم رفته مرد جالبی بود و در کنار او هر بچهای میتوانست احساس خوشبختی کند.
اطلاعات؛ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۴۶، ص. ۱۱.