صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۷۵۳۹۱
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۶ - ۲۹ شهريور ۱۳۹۹
محمدرضا بیاتی: این یادداشت می‌کوشد به نقش الگوهای رفتاریِ جنسیتی زنان در آزارگری جنسی بپردازد و معتقد است -از چشم‌اندازی کلان‌تر- فهم این ویژگی‌ها نه فقط در کاهش آزار جنسی  بسیار کارساز است بلکه در پویایی روابط مردان و زنان عمیقاً اثرگذار خواهد بود.  آن‌چه در این‌جا نگارنده آن را زنانگی نهفته می‌نامد به نگرش‌های قدرتمند و مسلط در فرهنگ غیررسمی و نیز قواعد مخفیِ مناسبات زنان و مردان اشاره  دارد  که کمتر موضوع بررسی‌های علمی قرار گرفته و پشتوانه‌ی پژوهش تجربی ندارد؛ امید که بهانه‌ای برای گشودن باب تحقیق شود.  
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

محمد رضا بیاتی: گاهی حتی شنیدن یک روایت نامطمئن و ناموثق از تجاوز یا آزار جنسی می‌تواند خشم و نفرت انفجاریِ شنونده را چنان برانگیزد که خویشتنداری عقلانی‌اش را یکباره از دست بدهد و برای متجاوز چیزی جز اشدّ مجازات نخواهد؛ چه رسد به روایتی حقیقی و یقینی از تعرض یک آزارگر.  این واکنش شدید  قابل درک است اما توضیح‌اش آن‌قدر که بنظر می‌رسد ساده نیست چرا که نیازمند پرسیدن از  رابطه‌ی بنیادی جنسیت با وجود آدمی است و پای پرسش را به قلمرو  نوعی روان‌کاوی فلسفی باز می‌کند.

در چند سال اخیر جنبش ضدّ آزار جنسی، معروف به  me too، به موضوعی مهم در سپهر عمومی تبدیل شده و تا امروز بحث و جدل درباره‌ی انواع و ابعاد مختلف آن همچنان داغ است. هر از گاهی فروکش می‌کند و باز دوباره  از زیر خاکسترش شعله می‌کشد. زنان در کانون این شعله‌وری ایستاده‌اند و نباید تعجب‌آور باشد همین‌که بدانیم بنابر آمار نهادهای بین‌المللی از هر سه زن یک نفر در معرض خشونت جنسی یا بدنی است. در این میان، گویی تمام تلاش‌ها -برای خروج از چرخه‌ی یک ستم تاریخی و حل این معضل- بر مردان متمرکز شده است؛ از اصلاح و تصویب قوانین تازه تا گسترش آموزش‌های عمومی و مدنی  در راستای سالم‌سازی جامعه برای زنان که بی‌تردید مؤثر و لازم است با این‌وجود بنظر نمی‌آید که این اقدامات کافی بوده باشد.آمار آزار جنسی حتی در کشوری مثل ژاپن بسیار چشمگیر است. سرزمینی که -شاید-  ’احترام‘ مهمترین ارزش فرهنگی‌اش باشد در برابر اصلاح آزارگری جنسی فراگیر، ناتوان نشان می‌دهد؛ در جامعه‌ای  که احساس مسئولیت در برابر دیگران و قصور در وظیفه به خودکشی منجر می‌شود!

این داده‌ها و یافته‌ها  حاکی از آن است که بایستی وجه یا وجوه دیگری از این پدیده از چشم پژوهشگران دور مانده باشد و پژوهش‌های صرفاً ’مرد-مدار‘ بعید است راهی ب رهایی بگشاید. این یادداشت می‌کوشد به نقش الگوهای رفتاریِ جنسیتی زنان در آزارگری جنسی بپردازد و معتقد است -از چشم‌اندازی کلان‌تر- فهم این ویژگی‌ها نه فقط در کاهش آزار جنسی  بسیار کارساز است بلکه در پویایی روابط مردان و زنان عمیقاً اثرگذار خواهد بود.  آن‌چه در این‌جا نگارنده آن را زنانگی نهفته می‌نامد به نگرش‌های قدرتمند و مسلط در فرهنگ غیررسمی و نیز قواعد مخفیِ مناسبات زنان و مردان اشاره  دارد  که کمتر موضوع بررسی‌های علمی قرار گرفته و پشتوانه‌ی پژوهش تجربی ندارد؛ امید که بهانه‌ای برای گشودن باب تحقیق شود.  

سیاست واقعی، جنسیت واقعی

نیکولو ماکیاولی فیلسوف و سیاستمدار ایتالیایی بیش از 500 سال پیش کتابی نوشت به نام شهریار که انقلابی در نگرش سیاسی پدید آورد  و رابطه‌ی بین اخلاق و سیاست را زیر و رو کرد. ماکیاولی برخلاف پیشنیان بجای توصیه به آموزه‌های آرمانی کوشید سیاست واقعی را توصیف کند و پرده از نقاب قدرت بردارد. شهریار - و دیگر گفتارهای ماکیاولی- دستورنامه‌ی عملیِ قدرت برای پادشاهان و سیاستمداران بود و به آن‌ها بی‌پرده‌پوشی می‌گفت برای  کامیابی در کسب و حفظ قدرت توسل هوشمندانه به شرارت ضروری است؛ هرچند آن‌چه که امروز ما با نام ماکیاولیسم می‌شناسیم و آن را معادل هدف وسیله را توجیه میکند می‌دانیم حاصل یک فرآیند چند صد ساله‌ی تاریخی است و با دیدگاه او تفاوت مهمی دارد. در واقع ماکیاولی یک روان‌شناس اجتماعی تیزبین هم بود که از نمایش چهره‌ی نازیبا و کریه آدمیان پروایی نداشت و نور بر نیمرخ تاریک آن‌ها می‌انداخت. ماهیت اصلی دیدگاه او تجویز یک ایدئولوژی غیراخلاقی نبود بلکه واقعیت را آن چنان که هست توصیف می‌کرد:  "جهان همیشه پر از آدمیانی بوده است با شهوتهای همسان"، "هرکه بخواهد در همه حال پرهیزگار باشد، در میان این همه ناپرهیزگاری سرنوشتی جز ناکامی نخواهد داشت. از این رو، شهریاری که بخواهد شهریاری را از کف ندهد، میباید شیوههای  ناپرهیزگاری را بیاموزد و هرگاه نیاز باشد، به کار بندد"، "مهرورزیدن ِ مردم به دلخواه خودشان است، اما ترسیدنِشان به دلخواه شهریار"، "آدمیان سرسپردهی تو هستند تا زمانی که سودی به ایشان رسد" (نقل قول‌ها از شهریار، ترجمه‌ی داریوش آشوری).

ماکیاولی باور داشت این مزاج جهان و آدمیان است و کسی که بر این اساس عمل می‌کند این مزاج نیک را می‌شناسد. در حقیقت تاحدی پدر معنوی و فلسفی آن‌چه که امروز واقع‌گرایی و عمل‌گرایی سیاسی نامیده می‌شود ماکیاولی است، و دست کم بخشی از آن به اندیشه‌های او بازمی‌گردد؛ اما شاید بیش از همه آن‌چه که در سیاست مدرن با عنوان "سیاست واقعی" یا رئال پلتیک (real politics/realpolitik) می‌شناسند مصداق دقیقی از سیاست‌ورزی ماکیاولیستی -به معنای غیرعامیانه‌ی آن- باشد. بنابراین، به باور نگارنده، آن‌چه که می‌تواند جهان جنسیت را همچون سیاست دگرگون کند، و پرده از شکاف میان ظاهر و باطن مناسبات انسانی بردارد، شناخت "جنسیت واقعی" یا رئال سکسوالیته (real sexuality) است و بهمین دلیل در این یادداشت از عبارت "زنانگی نهفته" برای اشاره روابط جنسیتی ماکیاولیستی استفاده شده است؛ اما چرا زنانگی نهفته نه مردانگی نهفته؟ پیش از این‌که به این پرسش پاسخ بدهیم نگاهی کوتاه به گفتمان آزار جنسی می‌اندازیم هرچند هدف این یادداشت بحث مفصل درباره‌ی چیستی و چگونگی آزار جنسی نیست و صرفاً می‌کوشد به مسأله ی زنانگی نهفته بپردازد، با این‌وجود اشاره‌ای گذرا به آن‌چه در پژوهش‌های مرتبط با این پدیده می‌گذرد ضروری است. (در انگلیسی تفاوت نسبتاً روشنی میان جنس sex و جنسیت gender وجود دارد اما در زبان فارسی کلمه‌ی جنسیت برای اشاره به جنس هم بکار می‌رود)

تعریف آزار جنسی

درباره‌ی پدیده‌ی آزار جنسی شواهد فراوان و روشنی  در متون تاریخی می‌توان یافت اما اصطلاح آزارگری جنسی (sexual harassment) از دهه‌ی 1970 میلادی صریحاً وارد گفتمان عمومی شده است. تقریباً پنجاه سال گذشته است با این‌حال نه تنها پژوهشگران درباره‌ی تعریف این اصطلاح به اتفاق نظر نرسیده‌اند بلکه برخی حتی این مفهوم را  بدلیل ناهمگونی و ناسازگاریِ گستره‌ی رفتارهای آزارگرانه این مفهوم را  فاقد اعتبار و کارایی علمی می‌دانند.

کوتاه بگوییم، بطور کلی مهم‌ترین رویکردها به  آزار جنسی را به سه دسته تقسیم می‌کنند: دیدگاه طبیعی/زیستشناختی (natural/biological)، دیدگاه فرهنگی-اجتماعی (sociocultural) و دیدگاه لیبرالی (liberal)؛ این رویکردها هرچند تبیین‌های کاملاً متفاوتی از آزارگری جنسی بدست می‌دهند اما در درون پیچیدگی‌ها و ناسازگاری‌های خود، بایکدیگر همپوشانی هم دارند. دیدگاه زیستی/طبیعی چنان که از نام آن هم پیداست روابط بین مرد و زن را برآمده از ضرورت‌های زیستی و نقش‌های طبیعی و متفاوت هر جنس می‌داند. روانشناسی تکاملی (evolutionary psychology)  نمونه و نسخه‌ی کاملی از بکارگیریِ دیدگاه زیستی-طبیعی است. این پژوهشگران باور دارند که آزار جنسی می‌تواند بر مبنای انتخاب جنسی (sexual selection) قابل فهم شود و برآن هستند که  تفاوت و تقابل طبیعی زنان و مردان به راهبردهای جنسی متفاوت و ساز و کارهای متمایز منتهی شده است. طبیعی‌گرایان پس از آن با شرح علت گرایش مردان به روابط جنسی موقت، بی‌تعهد، بدون آشنایی و تعلق عاطفی (casual sex) و عدم گرایش زنان به این نوع روابط گذرا، آزار جنسی را نوعی سوءتفاهم یا سوءتعبیرِ دو جنس، و  تعارض در راهبردها می‌دانند. به بیان ساده‌تر، وقتی امروز در برخی روان‌شناسی‌های ساده‌پسند مرد را به ’شکارچی‘ و زن را به ’شکار‘ تشبیه می‌‌کنند در واقع از دیدگاه زیستی/طبیعی برای توصیف ویژگی‌های زیستی و روان‌شناختیِ مرد و زن بهره می‌گیرند.

اما دیدگاه فرهنگی-اجتماعی که آن  را دیدگاه سلطه (dominance) هم می‌نامند، تبیین خود را بر پایه‌ی مفهوم قدرت بنا کرده است و -برخی از مهمترین تحلیل‌های این رویکرد- آزارگری را از چشم‌انداز بزرگ‌ترِ نظریه‌ی فمنیسم می‌بینند و معتقدند جنسیت (gender)، نه جنس(sex)، پدیده‌ای طبیعی و بیولوژیکی نیست بلکه مقوله‌ای است برساخته‌ی جامعه؛ به این معنی‌که چگونگی فکر انسان درباره‌ی جنسیت را  بیولوژی تعیین نمی‌کند (و حتی فکر درباره‌ی جنس)، بلکه این جامعه است که جنسیت را همچون سلسله‌مراتب اجتماعی تعریف می‌کند و  زنان را  در این سلسله‌مراتب در جایگاه زیردستان می‌نشاند و اساساً میل به اطاعت، تبعیت و سلطه‌پذیری در زنان، در برابر میل به سلطه‌گریِ مردان، بخشی از خودِ معنای اجتماعی و فرهنگی زن و مرد باورانده شده است. به بیان روشن‌تر، نابرابری یا قدرت نابرابری که در انگاره‌های زن و مرد وجود دارد سرچشمه‌ی اصلی معضلات زنان است و آزارگری جنسی تنها یکی از مظاهر سلسله‌مراتب جنسیتی است.

سرانجام به دیدگاه سوم می‌رسیم که با رویکردی سیاسی می‌کوشد با اصالت بخشیدن به مفهوم فردیّت (personhood/indivituation)، و ضرورت آزادی و حقوق برابر افراد، به تبیینی از جنسیت و گرایش جنسی دست پیدا کند؛  این نظرگاه  گویای آن است که آزار جنسی می‌تواند تخطی از آن ارزش‌های بنیادی تلقی شود. لیبرالیسم در واقع خود را مقید و متعهد به هیچ نظریه‌ای درباره‌ی امر مطلوب/نامطلوب نمی‌داند بلکه صرفاً معتقد است افراد بایستی آزاد باشند آن‌چه که برای خود مطلوب می‌دانند را خود تعیین کنند.

بنابراین چنان‌چه بخواهیم بر مبنای چکیده‌ی پژوهش‌های مرتبط با آزار جنسی تعریفی از این پدیده بدست دهیم شاید تعریف کاترین مککینان (Catharine Mackinnon) نزدیک‌ترین توصیفِ ممکن به مفهوم آزار جنسی باشد بویژه آن‌که بسیاری باور دارند هر آن‌چه درباره‌ی آزارگری نوشته شده، موافق یا مخالف، پانوشتِ کار اثرگذار مک‌کینان بوده است؛ او می‌گوید:  "آزار جنسی تحمیل ناخواستهی تمنای جنسی در موقعیتی است که رابطهی نابرابرِ قدرت وجود دارد". این تعریف از این جهت اهمیت دارد که تقریباً چند واژه یا مفهوم کلیدی دارد که اصلی‌ترین مباحث، در تمامی تعاریف و رویکردهای پژوهشی، پیرامون آن‌هاست یعنی مفاهیم تحمیل/اجبار (imposition/coercion) ناخواستهگی (unwantedness)، نابرابری (inequality) و قدرت (power).

اما مدعای این یادداشت چیست؟ مدعا این است: درحالی‌که آزار جنسی زنان مبتنی بر این مفاهیم کلیدی است، از افقی باز‌تر، الگوهای رفتاری زنان نیز برپایه‌ی همین مفاهیم و حالات است! به بیان ساده‌تر، زنان در جایی- بدرستی- معترض چیزی هستند درحالی‌که در جایی دیگر خود آن را بکار می‌گیرند و تحکیم می‌کنند. در واقع مقصود از زنانگی نهفته پرداختن و پرده‌براندازی از برخی از الگوهای عاطفی-شناختی-رفتاری است که اغلبپ شت ویژگی‌های زنانه پنهان است. چنین ویژگی‌هایی عمدتاً- نه همیشه- مردانه نیستند و مهم‌تر از آن این‌که ویژگی‌های مردانه در مبحث آزارگری بیش از آن‌سکه نهفته باشند تقریباً در بیشتر موارد صریح  و بی‌پرده هستند. در این‌جا می‌کوشم به چند مورد فراگیر و بنیادی اشاره کنم.  

آزار جنسی بِدِه-بِستانی (Quid pro quo sexual harassment)

یکی از مهم‌ترین و بحث‌انگیزترین انواع آزارگری، آزار جنسیِ بده-بستانی است. عبارت Quid pro quo که از لاتین وام گرفته شده بمعنای این در برابر آن (this for that) است و به مفهوم بده-بستان و معامله بکار می‌رود. بطورکلی آزارهای بده-بستانی را می‌توان به دو دسته‌ی کلی تقسیم کرد: تهدید جنسی و تطمیع جنسی؛ تهدید جنسی در آزار بده-بستانی وقتی اتفاق می‌افتد که، برای مثال، کارفرما کارمند یا کارگری را تهدید کند که اگر درخواست جنسی او را اجابت نکند اخراج می‌شود یا از مزایا یا ارتقاء شغلی محروم خواهد شد. تطمیع جنسی، معکوس تهدید است و  در قِبال رابطه‌ی جنسی به زیردست خود وعده‌ی مزایاء یا ارتقاء شغلی و یا دیگر امتیازاتِ خارج از محیط کار را می‌دهد. آزار بده-بستانی که بر مبنای وعده و وعید شکل می‌گیرد در حالت تهدید نوعی اخاذی، زورگیری یا باج‌گیری جنسی است و در حالت تطمیع، نوعی رشوه‌‌خواری؛ تمام رویکردهای متفاوت پژوهشی، با تبیین‌های متفاوت، در محکومیت اخلاقی و حقوقیِ آزارگری بده-بستانی تردیدی به خود راه نمی‌دهند اما اگر چشم‌انداز رئال سکسوالیته /جنسیت واقعی یا جنسیت ماکیاولیستی به آن نگاه کنیم خواهیم دید که زنانگی نهفته تا چه حد در شکل‌گیری چنین مناسباتی نقش دارد هرچند این تحلیل هیچ حقی برای آزارگری ایجاد نمی‌کند.

در واقع از منظری کلان‌تر، آن‌چه که در ایجاد زمینه‌ی آزار جنسیِ بده-بستانی نقش قابل تأملی دارد حاکمیت مناسبات بده-بستانی در هنجارهای زنانگی است چنان‌که حتی در روابط مشروع و  پس از ازدواج نیز  زنانگی، با شاخص روابط جنسی، زیبایی و وابستگی عاطفی، چیزی بحساب می‌آید که باید در اِزای بدست آوردنِ آن وارد معامله و بده-بستان شد. درست است که از چشم‌اندازی انسانی این روابط مبتنی بر محبت است اما از دیدگاهی ماکیاولیستی و رئال سکسوالیته آن چه در واقعیت رخ می‌دهد بیشتر بر اساس منفعت و الگوی بده-بستان است و بسیاری از زنان در جهان واقعی، زنانگی را- صریحاً یا تلویحاً-کالایی چنان قیمتی می‌دانند که اگر مقبول افتد معامله‌ای سرمی‌گیرد که حتی اگر مردان تا پایان زندگی برای این زنان رفاه و آسودگی فراهم کنند باز همچنان بدهکار کالای زنانگی خواهند ماند! اما زنانی که به زنانگی نگرشی کالایی ندارند نیز آن را موهبتی کمیاب می‌دانند که برای بدست آوردن‌اش بایستی یک معامله‌ی متعالی کرد و همچنان بدهکار ماند. پرسش این‌جاست که چه اتفاقی در الگوی این نگرش‌های بنیادی به جنسیت می‌افتد؟ آن‌چه رخ می‌دهد این است که چه زنانگی را کالایی قیمتی ببینیم چه موهبتی آسمانی، از این دیدگاه، بین دو جنس برابری جنسیتی وجود ندارد و  مناسبات بر اساس منفعت و بده-بستان شکل خواهد گرفت نه بر مبنای محبت و برابری انسانی؛ به بیان روشن‌تر، درحالی که این گونه زنان با نابرابری یا آزارگری بده-بستانی مبارزه می کنند در حوزه‌های دیگری از زندگی از کلان-الگوهای بنیادی این نگرش استفاده و آن‌ را تحکیم و تقویت می‌کنند. مثال روشن چنین دیدگاهی را در موقعیت آزار جنسی بده-بستانی می‌توان مشاهده کرد؛ در واقع در بسیاری از آزارهایی که مصداق تطمیع جنسی هستند علت آزار، ابهامی است که حاکمیت نگرش بده- بستانیِ زنانه بر این موقعیت‌ها حاکم می‌کند چنان‌که بنظر می‌رسد برخی از زنان برای دستیابی به منافع یک بده-بستان جنسی، چه قدرت باشد چه ثروت چه شهرت، آگاهانه وارد این مناسبات می‌شوند اما وقتی به هدفی که از پیش سودای آن را داشته‌اند نمی‌رسند و احساس می‌کنند مغبون شده‌اند یا زیان دیده‌اند مدعی آزار جنسی می‌شوند.

قدرت و جنسیت

گزافه نیست اگر ادعا کنیم مفهوم قدرت مهم‌ترین و درهم‌تنیده‌ترین رابطه را با جنسیت دارد و قابل انتظار است که در آزارگری جنسی نیز چنین جایگاهی داشته باشد. از این روست که پژوهشگران فمنیست بیش از همه بر کشف لایه‌های پنهان قدرت و سلطه،که اِعمال قدرت نامشروع  بر زنان است، متمرکز شده‌اند و به نتایج ارزشمندی هم دست یافته‌اند؛ با این‌حال بنظر می‌رسد در این‌جا نیز از رئال سکسوالیته غافل بوده‌اند و متوجه پیامدهای نظریات خود نشده‌اند. برای نمونه، ویکتوریا دی فرانسیسکو (Victoria DeFrancisco) می‌نویسد زبان‌شناسان فمنیست‌ همنظرند که پژوهش، نظریه، دانش و فرهنگ بایستی فراسوی تحلیل‌های سطحی از تفاوت‌های جنسی مثل تفاوت در گفتار مردان و زنان برود. او در ادامه از الگویی در تعامل و ارتباط حرف می‌زند که مبتنی بر قدرت نیست و از عبارت non-power-based approach یا رویکرد نا-قدرت مبنا استفاده می‌کند. به باور نگارنده با توجه به جایگاه قدرت در مناسبات زنان و مردان این عبارت بسیار مهم است؛ به این معنی‌که با وجود تلاش این پژوهشگران برای حذف قدرت از  قلمروی اجتماعی زنان به این واقعیت توجه ندارند که زنان در قلمروی روابط عاطفی-جنسی-جنسیتی شکل دیگری از اِعمال قدرت را در الگوی نگرشی و رفتاری خود بکار می‌گیرند. به بیان ساده‌تر، وقتی قدرت مبنای روابط جنسی-عاطفی زن  و مرد است تصور آن‌که بتوان همزمان قدرت را از دیگر روابطِ دو جنس ساقط کرد بسیار دشوار یا غیرممکن بنظر می‌رسد. در واقع چنان‌که گفته شد وقتی در واقع‌گرایی جنسیتی ماکیاولیستی، زنانگی یک کالایی قیمتی یا موهبتی کمیاب باشد و بکوشد از ابزار روابط جنسی، وابستگی عاطفی و زیبایی برای کنترل ذهن و عمل مردان استفاده کند عملاً به شکل‌گیری مناسبات قدرت و سلطه‌ی زنانه منتهی می‌شود و این یعنی تکرار یا بازتولید همان الگوی رفتاری که مردان در زمینه‌های دیگر بکار می‌گیرند. فراتر از این، می‌توان مدعی شد که اساساً رابطه‌ی مرد و زن که رابطه‌ی طالب و مطلوب است ساختاری اقتدارگرایانه دارد؛ چرا که زنی که مطلوب است قدرت برآورده کردنِ آن‌چه طالب می‌خواهد (مرد) را دارد و می‌تواند او را از این طریق کنترل کند و بر او مسلط شود، و هرچه درجه‌ی طلب بالاتر باشد قدرت زنی که مطلوب است بالاتر می‌رود. بنابراین اگر برای اصلاح روابط زنان و مردان باید رویکردی نا-قدرت-مبنا اتخاذ کرد این رویکرد نمی‌تواند منحصر به روابط اجتماعی و سیاسی مردسالار بماند. (ساختار اقتدارگرایانه‌ی طالب و مطلوب با همین الگو در روابط دیگر نیز قابل مشاهده است؛ مثلاً رابطه‌ی پزشک و بیمار وقتی سلامت بیمار در دستان پزشک است؛ یا رابطه‌ی بازیگر گمنام با کارگردان یا تهیه‌کننده که موفقیت و شهرت او در دستان صاحبان فیلم است)

ناخواستهبودن  unwantedness

به فهرست رایج رفتارهای آزارگرانه‌ی جنسی نگاه کنید:  تجاوز یا تعرض و یا تلاش برای تعرض جنسی، فشار ناخواسته برای جلب رضایت همخوابگی، لمس عمدی ناخواسته، لم دادنِ ناخواسته به کسی، نیشگون گرفتن ناخواسته، نگاه یا ایماء و اشارهی وسوسهآمیز ناخواسته، تلفن، نامه و دیگر تماسهای ارتباطی جنسی ناخواسته، فشار ناخواسته برای قرار ملاقات، لطیفه جنسی ناخواسته، سربه سرِ کسی گذاشتن ناخواستهی جنسی و  مواردی از این دست نشان می‌دهد که ناخواستهبودن ویژگی اساسی تمامی این رفتارهاست. در مورد تجاوز یا تعرض معمولاً وضوح کاملی وجود دارد. در موارد خفیف دیگر، اگر یک غریبه -مثلاً در تاکسی یا مترو- به شما لَم بدهد روشن است که ناخواسته است اما در محیط کار و تحصیل و دیگر روابط اجتماعی با افراد آشنا، تشخیص خواسته یا ناخواسته‌بودن می‌تواند مبهم باشد؛ روابطی که از قضا بسیاری از آزارها در آن‌ها اتفاق می‌افتد.  به بیان دیگر، درحالی‌که ناخواسته‌بودن در آزارگری جنسی چنان اهمیتی دارد که برخی پژوهشگران اساساً این پدیده را توجه ناخواسته (unwanted attention) تعریف می‌کنند، در بسیاری از موقعیت‌هایی که به آزارگری منتهی می‌شوند  تمایز بین توجه خواسته و توجه ناخواسته چندان روشن نیست. در واقع در الگوی روابط آرمانی میان مردان و زنان همین‌که زن بگوید ’نه‘ به معنیِ نه  و نمی‌خواهم است، اما از دیدگاه واقع‌گرایی ماکیاولیستی، و در هنجارهای زنانگی نهفته، نه گفتن همیشه بمعنای نه نیست بلکه این احتمال قوی وجود دارد که نه بمعنای بله باشد! یا  نشانه‌ی ناز کردن؛ در رئال سکسوالیته حتی یک بله‌ی صریح هم ممکن است بدون احساس نیاز به توجیه معقول، انکار شود! آن‌چه که در فرهنگ واقع‌گرای ماکیاولیستی زن و مرد یک ویژگی شاخص زنانه شناخته می‌شود و به آن ’دبّه کردن‘ می‌گویند. دبه کردن نه فقط به ابهام که به تناقضی در روابط جنسیتی اشاره دارد که گویی بخشی طبیعی از زنانگی است؛ نوعی دوگانگی که مرز بین پذیرفتنی‌بودن و ناپذیرفتنی‌بودنِ توجه در آن دلبخواهی است و امکان هر نوع تصمیمی را باز می‌گذارد و هر اتفاقی بیفتد می‌تواند مدعای معکوس آن را ادعا کند؛ و اصرار ظاهراً غیرقابل درکی در دو پهلو نگه‌داشتن رفتار دارد. از طرفی، اگر از دیدگاه زیستی/طبیعی به مسأله نگاه کنیم و بپذیریم که توجه‌طلبی ویژگی بنیادیِ طبیعت زنانه است آن‌گاه قابل فهم خواهد بود که چرا زنان برای برآوردنِ این نیاز بسرعت محیط را جنسیتی یا جنسی می‌کنند هرچند ممکن است هیچ انگیزه‌ای برای برقراری ارتباط هم نداشته باشند چه برسد به آزار؛ ظرائفی روان‌شناسانه که عدم شناخت مردان نسبت به آن باعث سوءتعبیر می‌شود. بعلاوه، در نگرش زیستی/طبیعی این مرد است که آغازگر یا پا-پیشگذار (initiator) یک رابطه‌ی جنسیتی محسوب می‌شود بنابراین رفتار توجه‌طلبانه‌ی زن در فرایندی طبیعی به پا-پیشگذاری مرد منتهی شود حتی اگر رفتار اغواگرانه (seductive behavior) را در نظر نگیریم و فراوان ندانیم. در واقع در جهانی واقع‌گرا، نه تنها توجه‌انگیزی زنانه یک خصیصه‌ی طبیعی است که نشانه‌ای از شایستگی و ارزشمندی جنسیتی هم از سوی او تلقی می شود؛ در هر خواستنی‌بودنی یا توجه جنسیتی و جنسی مرد به زن نوعی تحسین نهفته است که برای زنان-از این منظر- معیار خودسنجی قابل اعتمادی برای ارزشمندی است. این منطق روان‌شناختی در دیدگاه فرهنگی-اجتماعی (قدرت-مبنا)  هم کارکرد دارد و به ما می‌گوید که چرا زنان در جهان واقعی بیشتر تمایل دارند توجه مردان قدرتمند، ثروتمند یا مشهور را جلب کنند یا از توجه آنان کمتر احساس آزار دارند چون هر قدر مرجع توجه، ارزشمندتر باشد احساس ارزشمندی زنانه را تقویت می‌کند. در حقیقت در برخی موارد، آزار وقتی اتفاق می‌افتد که زنان در فرایندی طبیعی -هنگام مجذوب‌کردنِ مردانی که باعث تجربه‌ی احساس شایستگی در آن‌ها می‌شوند- بویژه  مردانِ قدرتمند/ثروتمند/مشهور، اجازه‌ی نزدیک شدن به خود را می‌دهند اما کنترل موقعیت از  دست آن ها خارج می‌شود و آزار اتفاق می‌افتد. در یک جمله بگوییم، بنظر می‌رسد که زنان در جهان واقعی تا جایی که احساس خطر نکنند و احتمال آسیب‌دیدن نداشته باشند توجه‌انگیز رفتار می‌کنند. به بیان دیگر، رئال سکسوالیته به ما  می‌گوید توجه‌خواهی زنانه سبب می‌شود که بین توجه خواسته با توجه ناخواسته ابهام بوجود بیاید و از سوی مردان این الگوی رفتاری، ’خواستن‘ فهمیده شود. با نگاهی دوباره به آزار بده-بستانی در خواهیم یافت که یکی از دلایل آزارِ مبتنی بر تطمیع جنسی، همین دوگانگی ضمنی در توجه‌خواهی است. برای فهم این دوگانگی می‌توان آن را از دیدگاهی زبان‌شناسانه با  پدیده‌ی سربستهگویی (implicature) مقایسه کرد. سربسته‌گویی یعنی آ‌ن‌چه لفظاً گفته می‌شود صرفاً همان معنای لفظی را ندارد و دلالت‌های متفاوت و حتی متضادی را در خود نهفته است. از این منظر، رفتارهای جنسیتی زنان بیشتر تلویحی و سربسته‌گویی هستند تا صریح و بی‌پرده مانند مردان؛  و یا بعبارتی، استعاری یا کنایی‌تر رفتار می‌کنند و گویی این دوگانگی و حتی تناقض خصیصه‌ی طبیعی زنانگی است که می‌تواند در غیاب هنجارهای صریح روابط جنسی و جنسیتی، زمینه را برای آزارگری مستعد کند.

نیکولو ماکیاولی در کتاب خود وقتی می‌خواهد به شهریار درباره‌ی جایگاه  بخت و اقبال در حکمرانی، نکاتی روشنگر را متذکر شود بخت را به زن تشبیه می‌کند و ناخواسته به ماهیت مشترک رئال پلتیک و رئال سکسوالیته اشاره می‌کند (قدرت-مبنا) و می‌گوید: بخت، زن است و هر که خواهانِ اوست میبایست به زور بر وی دست یابد و میبینیم که وی خود را بیشتر به چنین مردانی وامیگذارد تا به آنانی که سرد پای پیش میگذارند. در واقع گرچه پژوهشگران فمنیست و غیرفمنیست بدرستی بر حاکمیت انگاره‌های مردسالارانه بر مردان -و حتی زنان- تأکید دارند اما بنظر می‌رسد که مناسبات واقعی زندگی -بسیار بیش از مردسالاری- حاکی از الگوی ماکیاولیستی بر روابط دو جنس باشد.

در پایان، برغم حرف‌های ناگفته‌ی دیگر، باید گفت آن‌چه که در این‌جا با عنوان رئال سکسوالیته، زنانگی نهفته و روابط جنسیتی ماکیاولیستی توصیف شد گرچه پشتوانه‌ی پژوهش تجربی ندارد اما در آثار فرهنگی و هنریِ تمامی فرهنگ‌ها  درباره‌ی آن بسیار گفته شده و می‌شود اما جدّی گرفته نشده است؛ مثلاً بخشی از اصلی‌ترین شوخی‌های کمدی رمانتیک‌ها، استندآپ کمدی‌ها، ضرب المثل‌ها و ... درباره‌ی رئال سکسوالیته است در حالی‌که به اهمیت الگوهای عاطفی-شناختی-رفتاری عمیقی که پسِ پشت آن‌ها وجود دارد و سرچشمه‌ی معضلات روابط انسانی زنان و مردان است توجهی نمی‌شود (نه فقط آزار جنسی). بنابراین، بنظر می‌رسد تا هنگامی که زنان در روابط مشروع و خواسته به زنانگی به چشم سرمایه و سلاح، یا سرچشمه‌ی منفعت و قدرت، نگاه می کنند در عمل به الگویی از روابط دامن می‌زنند که یکی از تبعات آن آزار جنسی است و در سطحی کلان‌تر، به ناکامی و نافرجامی در روابط جنسیتی زنان و مردان منجر خواهد شد. 

یادآوری این نکته ضروری است که چنین تحلیلی ابداً توجیهی برای نگرش یا رفتار آزارگرانه‌ی مردانه نیست که بسیار به آن پرداخته شده است؛ این دیدگاه بمعنای تقابل نگرش سنتی با فمنیسم هم نیست بلکه فراسوی این دوگانگی ایدئولوژیک و پوپولیستی است که هر طرف دعوا، طرف دیگر را مسئول می‌داند، بلکه پسا-فمنیسمی است که تنها کرامت انسان را ارج می گذارد و مسئولیت انسانی می‌طلبد. نکته این‌جاست که در مورد مسئولیت مردان چندان ابهامی وجود ندارد اما در مورد زنان چنان‌که گفته شد گویی -بنا به طبیعت-  تمایلی به دوگانگی و  ابهام غیرمسئولانه وجود دارد حال آن‌که این صراحت است که مسئولیت می‌آورد. در ابهام پیچیده‌ی توجه خواسته و ناخواسته گاهی تنها راه رفع ابهام پرسش مستقیم و رو -راستی جنسی (sexual frankness) است؛ اما در هنجارهای زنانه حتی پرسش مستقیم می‌تواند توهین‌آمیز و آزارگری تلقی شود!

به گمان نگارنده، هر قدر روند برابری زنان و مردان تسریع شود امکان درک و اصلاح روابط جنسیتی بیشتر فراهم خواهد چرا که این خلاءها می‌توانند پشت تبعیض‌های دیگر پنهان شوند. در واقع بسیاری از مردان برابری‌خواهِ حقیقی به ضرورت نگاه انتقادی به نگرش و رفتار جنسیتی زنانه آگاهند اما بدلیل محرومیت تاریخی زنان از برخی حقوق اولیه‌ی خود با موضعی اخلاقی از اتخاذ رویکرد انتقادی به زنان پرهیز می‌کنند؛ بماند که برخی نگران انگِ خوردن هستند؛ انگ واپس‌گرایی یا حامی آزارگری و یا تبعیض.  با این‌وجود بنظر می‌رسد برای بهبود و پویایی روابط انسانی بایستی گام تازه‌ای برداشت. هرچند وقتی غرایز و منافع همسو باشند تغییر نگرش‌ها بسیار دشوار خواهد بود. اما آیا راهکاری عملی و مؤثر غیر از تحلیل وجود دارد؟ بنظر می‌رسد  یکی از کارآمدترینِ آن‌ها برای کاهش آزار جنسی، شکل‌گیری هنجارهای اجتماعی جدید و صریح در روابط جنسیتی است که به روشنی بر خواسته‌گی یا ناخواسته‌گی دلالت کنند هرچند گرایش طبیعی زنان به رفتار استعاری با دلالت‌های چندگانه، مانعی سخت برای دستیابی به این هدف است.

 

محمدرضا بیاتی: کارشناس ارشد زبان‌شناسی و پژوهشگر مسائل سیاسی