صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۵۹۹۲۶
تاریخ انتشار: ۰۷ : ۰۰ - ۱۶ تير ۱۳۹۹
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

از خواب برخاستم به حمام رفتم. حمام ترکی است. بسیار خوب حمامی بود. شست و شوی خوبی شد. بسیار چرک بودم. مجدالدوله هم همراه ما لخت شده بود. قبل از این که لخت بشوم یک دکانی دم در حمام بود که متعلق به این حمام است. آن جا رفتم، عطر، ماهوت پاک کن و بعضی شیشه های عطر داشت. دو دختر بسیار خوشگل هم در آن جا بودند. به میرزامحمدخان فرمودیم عطر و بعضی از آن اشیا را ابتیاع کرد. بعد از آن که از حمام بیرون آمدم، آمدم منزل ناهار خوردیم. ملکم خان عرض کرد که قنسول ایران که از اهل انگلیس است یک توپی پیشکش کرده و در پارک جلو عمارت حاضر کرده که به نظر مبارک برساند و چند عکاس هم حاضر شده اند که عکس بیندازند. بعد از ناهار به باغ رفتم. بله توپ خوبی است. از سیستم ماکسیم که روز پیش دیده بودیم نبود. اما این هم بد نیست. وضعش این است که یک جعبه گردی ساخته اند و در آن فشنگ چیده اند. وسط توپ جایی ساخته اند که این جعبه را می گذراند و در پشت توپ یک دستگیره قرار داده اند که می چرخانند مثل سازهای دستی و به همان وضع توپ ماکسیم فشنگ ها خالی می شود. انداختند، تماشا کردیم، آمدیم اطاق، کالسکه حاضر بود، باید به خانه دوک دکامبریج و گلادستون و گرانویل برویم. با ملکم خان و تاصرالملک سوار شدیم.

در کوچه های لندن و کوچه های بسیار دیگر پر پیچ و خم رفتیم تا رسیدیم به خانه دوک دکامبریج، در زدند قاپوچی آمد. الحمدالله نبود. رد شدیم. به خانه گرانویل رسیدیم. گرانویل بود. وارد شدیم. گرانویل از دسته ریبرال است و یک وزیر خارجه بوده آدم بی چیزی است نسبت به سایر معتبرین و لرد ها، خانه داشته فروخته است و این خانه را کرایه کرده است. خودش شبیه به یک عنتر سفید است. بعد رفتیم پیش زنش، زن قد بلند حد وسطی داشت. دو دختر بسیار خوشگل داشت و دو پسر به سن پنج شش ساله. بعد آمدیم پایین سوار شدیم به خانه گلادستون رفتیم. دری زدند، قاپوچی آمد، معلوم شد نیست. برگشتیم.

راست به منزل آمدیم. دوک دوسدرلند آمده بود او را ببینیم. این دوک دوسدرلند داستانی دارد که لازم است این جا بنویسیم، در آن سفر که ما به انگلیس آمدیم مهمان این شخص شدیم در ترنطام، این شخص بسیار متمول محترمی است. در لندن بعد از عمارت دولتی هیچ کس بهتر از او خانه ندارد. زنی داشت بسیار محترم که در تمام مهمانی ها اول بر همه بود و یک دختر بسیار خوشگلی هم داشت که دیده بودم. بعد از چندی بعد از آن سفر ما این دوک عاشق شد به یک زنی پست. زنش به اطلاع رسانید. آن دختر خوشگلش هم مرده بود، غصه زیاد خورده مرد. دو هم این زن پست را گرفت. چون زنش محبوب ملکه بود ملکه و تمام اهل انگلیس از این فقره متالم شدند و زنش را در هیچ مجلسی راه نداده اند. این هم مجبور شده است در ییلاقاتش می ماند حالا از ترنطام آمده است. در آن سال که دیدم اگرچه ریش داشت اما خوشگل بود. جوان بلند بالایی بود. امروز دیدم پیر کثیف شده است. قدری صحبت کردیم رفت. بعد گیر عکاس ها افتادیم. عکاس انگلیسی اول عکس انداخت. بعد یک عکاس پلنی بود. او آمد توی اطاق ما را به زور قسم بیرون برد. بسیار آدم فضول پر حرفی بود. سر ما را این طرف آن طرف می کرد. هی می گفت حالا خوب شد. حالا خوب، هی حرف می زد ما را به تنگ آورده بود. تا عکس انداخت فراغ شدم.

ساعت شش و نیم باید بروم به کریستال پاله مهمان ولیعهد هستم به شام و آتش بازی. سوار شدیم. امین السلطان، ناصرالملک، لرنسون، هم پیش ما نشسته بودند. از این جا تا کریستال پاله دو فرسنگ راه است. مثل طهران است تا صاحبقرانیه. این کریستال پاله عمارتی است از بلور. در اکسپوزیسیون که در فرنگ از برای متاع باز نمودند در این جا بوده. بعد از آن این عمارت را به همان حالت نگاه داشته اند. ما گمان نداشتیم که سر راه ما جمعیت باشد خیال می کردیم مثل سایر روزهاست. وقتی به در عمارت رسیدیم دیدم مردم ده پشته بیست پشته ایستاده اند. به همین وضع تا دم کریستال پاله مردم ایستاده بودند. قریب سه کرور نفر آدم بدون اغراق ایستاده بودند. دیگر سوراخی نمانده بود از بالا پشت بالا پنجره در راه جای خالی کسی نمی توانست نشان بدهد. تمام این مردم با لباس های تمیز قشنگ بودند. یک نفر که لباس کثیف در بر داشت دیده نمی شد. البته چهارصد هزار از این مردم دختر بودند از سن 4 سالگی الی هفده سالگی و رسم دخترها همه این است تا شوهر نکنند باید موی سرشان را نبافند مثل دراویش موهایشان افشان است. این ها همه خوشگل، قشنگ ایستاده بودند و از در عمارت الی عمارت کریستال پاله به اتصال داد و فریاد و هورا بود. تکان دادن دستمال، زن ها مشت هایشان را که کوچک بودند بلند می کردند تکان می دادند. اگر یک سوراخی می دیدند دو دستمال تکان می خورد، خلاصه از بس با سر و دست جواب احترامات آن ها را می دادم دستم به شدت درد گرفته است. کالسه ما هم آرام رفت تا رسید به عمارت. وقتی رسیدیم ولیعهد، زنش، اعیان و اشراف همه حاضر بودند. وارد به چند دالان شدیم که اکسپوزیسیون گل سرخ بود. قریب به دوهزار گل به انواع مختلف ملاحظه کردیم. گل بود به اندازه یک دوری، زن ولیعهد یک گل به ما داد به سینه زدم و همچنین بعضی درخت های مجلسی شلیل، آلبالو و گیلاس دیده شد که همه پربار بودند و خیلی خوب تربیت کرده بودند. در این جا هم که از کالسکه پیاده شدم قریب به صد هزار جمعیت ایستاه بودند.

بعد  از تماشای گل ها دست توی دست زن ولیعهد داده وارد به اصل تالار شدیم. آن جا می گشتم. در این جا هم قریب به دویست هزار جمعیت بود همه شاه سلامت و هورا می کشیدند. یک حالت و عالم غریبی بود که نمی توان گفت و نوشت. اگر انسان می خواست سیصدهزار دختر خوشگل منتخب می کرد و خیلی اوضاع غریبی بود. به همان قسم تماشا می کردیم تا رسیدیم به گنبد بلند که در وسط این عمارت است. در آن جا کنسرت ساز آواز است. صندلی بسیار گذاشته ومردم جا گرفته اند. قریب پنجاه هزار جمعیت در این محوطه بود. راه پله را گرفته بالا رفتم به جایی که برای ما انتخاب مرده بودند. قدری تماشا کردیم. یک ارگ بزرگ خوبی هم داشت. بعد آمدیم از آن جا به یک بالکان که تماشا به باغ و عمارت می کرد. این باغ هم قریب سیصد هزار جمعیت داشت. مثل دریا موج می زد آدم. فواره های بلند خوب دیده می شد. این فواره ها همیشه نمی جهد. هر وقت بخواهند آب بیندازند می جهد. یک دوعمارت بزرگ بود که از روی آن ها آب می ریخت. خلاصه تماشای زیاد کردیم. آن گلی که در سینه داشتم از بالکان در میان جمعیت انداختم که قریب ده هزار نفر هجوم آوردند و هم دیگر را می زدند فریاد می کردند و از دست یکدیگر می ربودند. حقیقتا یک نوع احترام بود نسبت به ما و خیلی خوب و به موقع انداخته بودم. دیگر باره یک دسته گلی گرفتم انداختم. باز به همان حالت اجتماع از دست یکدیگر می ربودند. پرهای زمین ریخته را جمع می کردند. می بردند خیلی تماشا کردم. تمام این عمارت و این پارک مواج از آدم بود. دور و نزدیک همه چشم آدم می دید. بعد آمدیم به لژ اولی که ذکر کردیم نشستیم. عزیزالسلطان، امین السلطان، مجدالدوله، ابوالحسن خان، احمدخان، مهدی خان که همراه بودند در لژ های دیگر جا گرفته و این لژ روبروی این کنسرت و این اجتماع است. فرش آوردند، انداختند. اول یک دسته بازیگرها که جست و خیز و معلق می زدند مثلا نمی توان گفت مثل جست و خیز های دیگر است بلکه این قسم سحر است. مثلا سه نفر آدم روی یکدیگر می ایستادند و یک نفر در بالای آن سه نفر سرش را بر آن گذاشته پاها را هوا کرده بود. یک تماشای دیگر پنج نفر ژاپنی بود که این ها شبیه به ترکمن بودند. قد کوتاهی داشتند شبیه به حاجی بیک ترکمن مجدالدوله بودند. بند بازی های غریب عجیب کردند. خصوصا یک پسر شش ساله از آن ها که خیلی قابل بود. بعد سه فیل آوردند. معلومات این ها بود. اولا ساز می زدند می رقصیدند، بعد بازی الاکلنگ کردند.

در سر یک چوب یک فیل نشست آن طرف یک فیل، بازی می کردند. بعد یک فیل ولوسفید سوار شد و با خرطوم سکان را گرفته به هر طرف میل داشت می گردید و از این قبیل بازی های دیگر هم می کردند. بعد برخاستم. آمدیم سر شام. دست چپ ما زن ولیعهد و دست راست ما دختر ولیعهد بود. روبروی ما خود ولیعهد نشسته بود. عزیزالسلطان هم در این میز شام خورد. شام خوبی بود. در بین شام قال مقال از مردم زیاد بود .ولیعهد می گفت مردم می گویند بس است شام، بیایید آتش بازی، در این شام داود ساسون هم بود. ولیعهد به این ها خیلی محبت دارد. در اغلب مهمانی ها هم وعده می گیرند از آن ها. خلاصه برخاستم، آمدیم در همان بالکان، ایستادیم جلو چراغان خیلی عالی بود. فواره های حوض را هم آب انداخته بودند. یک آتش بازی بسیار مفصل خوبی کردند که در هیچ جا ندیده بودم. خصوصا رنگ های خیلی قشنگ داشت. مثلا صورت ما را ساخته بودند و به واسطه سیم تلگراف که در بالکان بود می باید آتش نگیرد. این بود که به ما گفتند ما پیچ دادیم آتش گرفت. صورت ما در آمد که یکباره دویست هزار نفر هورا کشیدند. شاه شاه می کفتند. چپه می زدند. یک دو شیر خورشید از آتش بازی بود. دو خروس بود جنگ می کرد تا یکی دیگری را کشت. همچنین دو آدم بودند که با شمشیر جنگ می کردند. یکی یکی را کشت کمال امتیاز این آتش بازی ها داشت، این چراغان.

آتش بازی، این اجتماع، این احوالات، این مردم نوشتنی نیست باید دید و باز هم از عجایب همان فیلهاست که مثل یک نوکر مطیع نسبت به آقایش اطاعت بکند. از صاحبش اطاعت می کرد. هرچه می گفت می شنیدند و این فیل ها یکی کوچکتر و به تفاوت بودند. انواع بازی ها می کردند. خلاصه آمدیم پایین، وقتی که به این عمارت آمدیم از طرف الهام برا وارد شدیم. حالا طرف دیگر که عمارت به وضع مصری ساخته بودند و مجسمه صورت موسی بود و بعضی تصاویر دیگر و حوض های قشنگ و فواره های چوب داشت آمدیم و همان قسم دستم در دست زن ولیعهد تا دم کالسکه، ولیعهد و زنش رفتند من همن کالسکه را گفتم بستند. با امین السلطان و لرنسون آمدیم به منزل، خوابیدیم.

دیشب خوابم نبرد. یک تپش قلب گرفتم و ناراحت بودم . عرق می کردم. همه جهت تا صبح دو ساعت نیم خوابیدم. دیشب یک دکمه الماس سرداری سر دست ما گم شده است که پانصد تومان ارزش داشت. از بس دست بالا کردم و تعارف به مردم کردم این الماس گم شده است.

چراغ لندن نسبت به شهر و معروفیت آن بسیار کم است. هر صد و پنجاه قدم یک چراغ گاز است. اما در بعضی کوچه ها چراغ پیه است.