صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۵۴۰۶۳
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۴۹ : ۱۹ - ۱۸ خرداد ۱۳۹۹
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»:
آقای مهدوی در خصوص مجاهدین نظرشان این بود که نباید با شدت با آن‌ها برخورد می‌شد. آن موقع وی مخالف دستگیری و بازداشت این‌ها بود. بعد از مدتی هم که مجاهدین به عملیات مسلحانه روی آوردند......به یاد دارم بنی‌صدر و هم مهدوی کنی نامه نوشتند و دست‌خط دادند که شما به کادر‌های مرکزی مجاهدین و محافظین‌شان کارت حمل سلاح بدهید. من این دست‌خط‌ها را دارم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: در عرصه تاریخ معاصر ایران نمی‌شود به اواخر خرداد هر سال نزدیک شد و این پرسش را مطرح نکرد که چه شد مجاهدین خلق در خرداد ۶۰ وارد فاز مسلحانه شدند؟ فارغ از اختلاف‌های سیاسی و ایدئولوژیک اصلا آن‌ها این همه سلاح را از کجا آورده بودند؟ پیش از آن، مناسبات‌شان با کمیته‌ها و دیگر نهاد‌ها مثل شورای انقلاب چه بود؟ و...

بیشتر بخوانید

عزت‌الله مطهری (شاهی) از فعالان سیاسی قدیمی ایران و عضو سازمان مجاهدین خلق پیش از انشعاب که در این برهه حساس یعنی خرداد ۶۰ مسئولیتی در بازپرسی واحد تخلفات کمیته داشته است، در کتاب خاطرات خود (سوره مهر، ۱۳۹۰، ۴۸۹-۴۹۲) در روایتش از مناسبات مجاهدین با کمیته مرکزی برخی از این پرسش‌ها را چنین پاسخ گفته است:

خیلی از آقایان به بگیر و ببند تمایلی نداشتند، به یاد دارم که گاهی با آقای مهدوی کنی [سرپرست وقت کمیته‌های انقلاب]بر سر بعضی مسائل از این دست مشکل داشتیم. او می‌گفت: «اگر حکومت اسلامی ما شکست بخورد و از بین برود، بهتر است از این‌که ما بخواهیم با زور و سرنیزه حکومت را نگهداریم.» اصطلاح خودش «سرنیزه» بود. می‌گفت: «اگر ما از بین برویم و شکست بخوریم، بهتر است از این‌که حکومت‌مان دیکتاتوری باشد، استبدادی باشد.» ایشان با این طرز تفکر می‌خواستند در همان سال‌های اول انقلاب مدینه فاضله به وجود آورند و از درِ رحمت خداوند وارد بشوند. به نظرم همین دیدگاه و رواج آن بود که باعث برخی مشکلات و مسائلی، چون خرابکاری و کودتا می‌شد.

آقای مهدوی در خصوص مجاهدین نظرشان این بود که نباید با شدت با آن‌ها برخورد می‌شد. آن موقع وی مخالف دستگیری و بازداشت این‌ها بود. بعد از مدتی هم که مجاهدین به عملیات مسلحانه روی آوردند، ایشان معتقد بود که ما باعث شدیم که این‌ها کارشان به این‌جا کشیده شود، و می‌گفت: شما به این‌ها میدان ندادید و به این‌ها فشار آوردید، تا این‌ها در نهایت مجبور شدند این کار را بکنند.

در صورتی که آقای مهدوی کنی شناخت صحیحی از آن‌ها نداشت و پی به ماهیت واقعی مجاهدین نبرده بود. از نظر ما واقعیت چیز دیگری بود. من با شناختی که از سران مجاهدین داشتم به این آقایان هشدار می‌دادم، به بهشتی، اردبیلی، مهدوی کنی می‌گفتم که این‌ها (مجاهدین) هدف‌شان از بین بردن و حذف شماست. شما را قبول ندارند، و بالاخره روزی با شما درگیر خواهند شد و برخورد مسلحانه خواهند کرد. من نمی‌گویم شما این‌ها را بگیرید و اعدام کنید، اما معتقدم (با توجه به شناختی که از این‌ها دارم) امثال مسعود رجوی را بگیریم بیاوریم و نگهداریم، قول می‌دهم بعد از دو سه ماه این‌ها پشت تلویزیون بیایند و مصاحبه کنند. این‌ها حاضرند برای زنده ماندن به هر کاری گردن بگذارند. وقتی آن‌ها ضعف و سستی از خود نشان دهند، بقیه طرفداران و هواداران حواس‌شان جمع می‌شود. کسانی هم مثل بهزاد نبوی که مسئول روابط عمومی بود با این نحوه برخورد و برنامه مخالفت می‌کرد، می‌گفت: «نباید قصاص قبل از جنایت کرد، این‌ها که هنوز دست به اسلحه نبرده‌اند، پس دلیلی ندارد که آن‌ها را بگیریم.»

مجاهدین خلق در این مدت از ضعف تشکیلاتی ما سوءاستفاده کردند، و به سازمان‌دهی تشکیلات و سازمان خود پرداختند. در همان روز‌های اول پیروزی انقلاب، مقادیر معتنابهی اسلحه و مهمات از پادگان‌ها و از میان مردم جمع‌آوری کرده بودند و این نشانه‌های خطرناکی بود که به آن اعتنایی نمی‌شد.

از طرف دیگر برخی جوانان، طرز تفکر روحانیت و مدیریت آن‌ها را نمی‌پسندیدند و در عوض جذب مجاهدین می‌شدند. جاذبه آن‌ها (به هر دلیل) زیاد بود، و دیدیم که در اوایل انقلاب از میان محصلین و دانشجویان، کارمندان، چه دختر و چه پسر تعداد زیادی جذب آن‌ها شدند و مجاهدین بیش‌ترین نیروهای‌شان را از همین طیف جمع کردند. مهره‌هایی از آن‌ها در میان دانش‌آموزان و دانشگاهیان و ادارت دولتی فعال بودند و با تبلیغات وسیع و شعار‌های جذاب نیرو جمع می‌کردند.

آن‌ها تجمعی در پارک خزانه صورت دادند و چند هزار نفر را در آن‌جا جمع کردند. در چند جای دیگر هم این کار را تکرار کردند. شاید انقلابیون موافق نظام و امام نمی‌توانستند چنین تجمعی را به وجود آورند، البته راه‌پیمایی و اجتماعی که با نظر آقای خمینی شکل می‌گرفت استثنا بود؛ مثل راه‌پیمایی روز ۲۲ بهمن و یا روز قدس، اما دیگران چنین توانی را نداشتند. مردم برای سخنرانی مثلا یک روحانی به این صورت جمع نمی‌شدند، تعدادی هم که جمع می‌شدند آدم‌های سن و سال‌دار و کم‌تحرک و کم‌انرژی بودند. اما به عکس، هواداران مجاهدین جوان، پرشور، و پرانرژی بودند و با همین شور و انرژی بود که توانستند اسلحه و مهمات زیادی از در خانه‌های مردم و فامیل‌های‌شان جمع‌آوری و برای روز مبادای خود نگهداری کنند. آن‌ها از بی‌سر و سامانی آن روز‌ها استفاده کردند.

مجاهدین در آن شرایط دو استراتژی را پیاده کردند: از طرفی با شورای انقلاب در تماس و مذاکره بودند و از طرفی دیگر به سامان‌دهی و انسجام تشکیلات خودشان می‌رسیدند و از هر فرصتی برای کوبیدن رهبران انقلاب استفاده می‌کردند.

پاتوق این‌ها در خانه ابریشم‌چی در خیابان ایران بود. بیش‌تر شب‌ها سران مجاهدین آن‌جا جمع می‌شدند. چندین مرتبه به آقایان گفتم شما اجازه بدهید ما بریزیم به آن‌جا و این‌ها را بگیریم و بیاوریم‌شان و باهاشان صحبت کنیم، چند مدت نگه‌شان داریم به راه خواهند آمد، اما موافقت نکردند.

قبلا گفتم برای جلوگیری از برخی سوءاستفاده‌ها در کمیته و کاهش تخلفات، کارت‌های شناسایی مختلفی تهیه و صادر می‌کردیم. به این ترتیب مسئولیت کار و دایره اختیارات هرکس مشخص شده بود و هر کاری به نام کمیته تمام نمی‌شد. در آن زمان با این‌که اسلحه و مهمات فراوانی از دست مردم جمع‌آوری شده بود، اما هنوز خیلی‌ها خود را محق به حمل سلاح می‌دانستند. بعضی گروه‌های سیاسی نیز برای رسیدن به اهداف خود به اسلحه نیاز داشتند، لذا سعی می‌کردند به هر نحوی که شده مجوز حمل سلاح را از کمیته بگیرند. به یاد دارم بنی‌صدر و هم مهدوی کنی نامه نوشتند و دست‌خط دادند که شما به کادر‌های مرکزی مجاهدین و محافظین‌شان کارت حمل سلاح بدهید. من این دست‌خط‌ها را دارم.

من می‌دانستم که این‌ها [مجاهدین]چه موجوداتی هستند. اول گفتیم: «نه! نمی‌شود!»، اما چون اصرار زیاد بود گفتیم: «می‌دهیم، منتها طبق ضوابط.» این آقایان اول باید بیایند آدرس خانه، مشخصات، آدرس محل استقرار و کارشان را بدهند و ضامن هم داشته باشند. ضامن نیز باید کارمند دولت یا کاسب با جواز کسب باشد. تا هر وقت ما با این آقایان کار داشتیم بتوانیم از طریق آدرس، مشخصات و اگر نشد از طریق ضامن پیدای‌شان کنیم.

بدین ترتیب می‌توانستیم از آن‌ها اطلاعا ذی‌قیمتی به دست آوریم. سیر کار بدین‌گونه بود که باید آن‌ها اسامی کمیته مرکزی سازمان را به وزارت کشور اعلام می‌کردند و به ازای هر یک نفر از کمیته مرکزی یک محافظ نیز معرفی می‌کردند.

چند ماه بدین ترتیب سپری شد و حتی یک کارت هم به آن‌ها ندادیم، تا این‌که با تغییر اوضاع و شرایط و کشیده شدن کار به جا‌های باریک، دیگر صدور کارت برای آن‌ها منتفی شد.

مجاهدین در اوایل انقلاب از نظر مادی هم بار خودشان را بستند، به خیلی جا‌ها دستبرد زدند. از جمله سرقت از شرکت آمریکایی بل هلی‌کوپتر و تعدادی شرکت‌های دیگر. آن‌ها حتی بنیاد پهلوی را هم چپاول کردند و تعداد زیادی فرش و جنس‌های عتیقه را به یغما بردند. حدود پنجاه قطعه فرش ۱۲ متری و حتی بزرگ‌تر را از طریق محمد ضابطی که پدرش در بازار فرش بود، فروختند. وقتی خبرش به گوش ما رسید رفتیم فرش‌ها را جمع کردیم و پدر ضابطی را هم گرفتیم. در این میان سه، چهار قطعه فرش از بین رفت که کارشناسان فرش گفتند: «همان سه، چهار قطعه به اندازه همین چهل پنجاه تا فرش ارزش و قیمت داشت.» آن‌ها فرش‌ها را از کشور خارج کرده بودند و اکنون همین موارد، جزء مطالبات آمریکا از ایران است. همین‌طور اموالی که از برخی شرکت‌های دوملیتی مثل شرکت ثابت‌پاسال به غارت بردند.

با این اوصاف باز آن‌قدر پررو بودند که از موضع قدرت برخورد می‌کردند، به شورای انقلاب می‌رفتند، آقایان را می‌دیدند و حق‌شان را می‌خواستند. به غیر از آقای خمینی، مطهری، ربانی شیرازی، بقیه نظر موافق و همکاری با این‌ها داشتند. البته مخالفت ربانی شیرازی به درگیری‌های داخل زندان و جنبه‌های شخصی بازمی‌گشت. طالقانی هم که اصلا طرفدار آن‌ها بود و معتقد بود که حتی مارکسیست‌ها هم باید سهمی از حکومت داشته باشند. چراکه آن‌ها هم در این مملکت زندان رفتند، شکنجه دیدند، مبارزه کردند و آن‌ها هم در سقوط شاه دخالت داشتند، در شورای انقلاب هم باید نماینده‌ای داشته باشند.