صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۵۲۲۰۸
تاریخ انتشار: ۵۰ : ۲۳ - ۰۸ خرداد ۱۳۹۹
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
از همان کوچه راندیم تا رسیدیم به حمام. پیاده شده چند پله پایین رفتم. حمام‌های کوچک متعدد داشت، از میان دالان گذشتیم حمامی که نسبتا بزرگ‌تر بود و بد نبود گرم بود، حاجی حیدر برای ما حاضر کرده بود. آب گرم و آب سرد داشت. لخت شدیم. حاجی حیدر بود. اکبرخان و مهدی‌خان هم لخت شدند. یک لوله داشت که پیچ می‌دادند، آب ملایم خوبی داشت مثل چلو صاف کن رفتم زیر آن ایستادم حاجی حیدر پیچ داد، آب ملایم خوبی آمد خودمان را شستیم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ انتخاب: صبح دیر از خواب برخاستم. خوب خوابیده بودم. عزیزالسلطان [ملیجک دوم] بیدار شد آمد توی رختخواب من، چشمش قدری آب می‌آمد اما الحمدلله نقلی نیست. رخت پوشیدم. امین‌السلطنه آمد، امروز عصر می‌خواهد با نریمان‌خان و امین‌الدوله و جهانگیرخان برود به وینه [وین] و از آن‌جا برود سرحد اطریش دریا بنشیند برود اسلامبول از آن‌جا برود مکه. زرگرباشی، سید بورانی، سید صادق هم در اسلامبول هستند که برود آن‌جا با زن‌ها برود مکه تا دیگر کی و در کجا دیده شود، به ما که نخواهید رسید. در طهران ان‌شاءالله او را خواهیم دید. یک دندان جلوی امین‌السلطنه هم دیروز بی‌خود افتاده است، حرف نمی‌تواند بزند.

رفتم توی باغ روی نیمکت نشستم. امین‌السلطان، امین‌الدوله، جهانگیرخان نریمان‌خان آمدند قدری صحبت شد از رفتن و نرفتن اسلامبول و وینه و غیره. امین‌الدوله، جهانگیرخان هم عصری با راه‌آهن می‌روند وینه که خودشان را به حکیم آن‌جا نشان بدهند، بازخواهند آمد به وارشاوی [ورشو] که به اتفاق ان‌شاءالله برلن برویم.

خلاصه حالا ناهار خوردم اما نمی‌شود این‌جا چیز خورد، ناهار درستی نیست آدم بخورد. چیزی نخوردم. حالا عزیزالسلطان هم در اطاق خودش که نزدیک است ناهار خورده است. صدایش می‌آید بازی می‌کند. صدای آدم‌هایش هم می‌آید. حالا امین‌السلطان آمده است پروگرام برای ما آورده است، برای این‌جا. نریمان‌خان خیلی شبیه شده است به خیرالله ترکمان زاغی، خیلی خیلی به او شبیه است. دو ساعت از ظهر گذشته سوار کالسکه شده مهدی‌خان هم جلوی ما نشست و راندیم برای حمام. از همان کوچه‌ای که دیروز رفتیم به اکسپزسین [نمایشگاه] خانم‌ها و شب رفتیم به خانه حاکم، از همان کوچه راندیم، خیلی هم دور بود. نزدیک خانه حاکم رسیدیم به حمام. این حمامی است که در یازده سال پیش رفته بودم. حاجی حیدر بلد بود، حاضر کرده بود. سوار کالسکه شده مهدی‌خان هم پهلوی ما توی کالسکه نشسته بود از همان کوچه که می‌رود سمت خانه حاکم و اکسپوزیون کار دخترها از همان کوچه راندیم تا رسیدیم به حمام. پیاده شده چند پله پایین رفتم. حمام‌های کوچک متعدد داشت، از میان دالان گذشتیم حمامی که نسبتا بزرگ‌تر بود و بد نبود گرم بود، حاجی حیدر برای ما حاضر کرده بود. آب گرم و آب سرد داشت. لخت شدیم. حاجی حیدر بود. اکبرخان و مهدی‌خان هم لخت شدند. یک لوله داشت که پیچ می‌دادند، آب ملایم خوبی داشت مثل چلو صاف کن [آب‌کش/ منظورش دوش حمام است – انتخاب]، رفتم زیر آن ایستادم حاجی حیدر پیچ داد، آب ملایم خوبی آمد خودمان را شستیم. همین که پس رفتم از زیر آب، آب طوری گرم شد و جوش که اگر من زیر آب ایستاده بودم خیلی خطر داشت. خدا خیلی رحم کرد. حاجی حیدر هم هرچه کرد نتوانست آب را ببندد. حمام هم بخار کرد. آخر رفتند حمامیِ خود این‌جا را آورد و پیچ را بست. حمام خوبی بود، شست‌و‌شوی خوبی کردیم و بیرون آمدیم و رخت پوشیدیم. باز عرق داشتم. آقا مردک را فرستادیم برود عزیزالسلطان را بیاورد به حمام. مهدی‌خان را هم گفتم همین‌جا باشد با حاجی حیدر، و عزیزالسلطان را بخنداند و صحبت کند.

خودمان با میرزا محمدخان به کالسکه نشسته سر کالسکه را هم بستیم و راندیم. در بین راه عزیزالسلطان را دیدیم که می‌رفت با کالسکه به حمام. آمدیم به عمارت. امین‌السلطنه می‌گفت فردا خواهد رفت به وین که از آن‌جا برود به مکه. امین‌السلطان هم از رفتن امین‌السلطنه اوقاتش تلخ بود. قدری که در عمارت ماندیم بعد رفتیم توی باغ گردش کردیم و رفتیم تا به اطاق باغبان، اطاق خیلی قشنگی داشت. دو سه اطاق تو در تو، میز داشت، صندلی داشت، روی میزش کتاب گذاشته بود. آلبوم داشت. پیانوی خوبی داشت. به قدری خوب و پاکیزه بود که آدم می‌خواست همین‌جا بماند. زنِ باغبان هم خیلی خوشگل بود. یک زنکه پیری هم بود نمی‌دانم خواهرزن باغبان بود یا مادرش. بچه‌های باغبان خیلی بامزه بودند. یک پسر خوشگل هم بود. به زن باغبان گفتم قدری پیانو زد اما خوب نمی‌زد. سه امپریال انعام دادم. مجدالدوله و زین‌دار باشی و ناصرالملک هم با ما بودند. بعد آمدیم به اطاق. عزیزالسلطان هم از حمام بیرون آمده بود بازی می‌کرد.

امشب را باید به سیرک برویم. تفصیلش را بعد خواهم نوشت. داندیس [دندان‌پزشک] از پطر رفت به سوید [سوئد] که دیدنی کرده، بیاید آلمان. صبح‌ها صدای بلبل و انواع مرغ‌ها که جیرجیر می‌کنند وقتی که از خواب برمی‌خیزیم خیلی خوش‌حالت است و به نظر و گوش ‌خوش می‌آید. در ساعت هشت از ظهر گذشته که باید به سیرک می‌رفتیم، جنرال کورکو آمد اطاق ما که برویم. هوا هم از قبل از غروب که شام می‌خوردیم آسمان غرغر و رعد و برق بسیار سخت شدیدی شد، باران زیادی آمد اما حالا که می‌خواهیم برویم هوا در حد کمال خوبی است.

کورکو آدمی است میانه‌قامت است؛ نه بلند نه کوتاه، به اندازه است. ریش سفید و سیاهی دارد که سفیدی آن غالب بر سیاهی است، این طرف و آن طرف چانه‌اش زیادتر، چانه‌اش کمتر است. بینی برجسته، چشم‌های کوچک خیلی ریزه دارد. صورتش سرخ و سفید است، اما چین ابرو دارد. خیلی مرد شیرین خوش‌صحبتی است. بسیار مهربان و گرم است. با وجودی که اهل جنگ و شمشیر است و باید خیلی سخت‌رو غضبناک باشد از بس که خوش‌روست هیچ به اهل شمشیر نمی‌ماند. خیلی مرد نجیب، مهربان، خوش‌رو و خوش‌صحبتی است. فرانسه را در کمال فصاحت و بلاغت حرف می‌زند، مثل اهالی فرانسه.

خلاصه با کورکو در کالسکه نشسته و راندیم برای سیرک. چندان هم دور نبود، وسط شهر است. زود رسیدیم. اول داخل یک سالن بزرگی شدیم که این‌جا در زمستان محل کنسرت است، آواز می‌خوانند، ساز می‌زنند. سالن بزرگی است. قزاق پیاده در دو طرف راه ایستاده بود الی پله‌ای که می‌رود به غرفه سیرک. از طالار که بیرون آمدیم پله می‌خورَد، می‌رود توی باغ کوچکی که آن‌جا هم موزیک می‌زنند، از آن پله پایین آمده از پله دیگری رفتیم بالا که می‌رود به غرفه جای ما.

این سیرک را تمام با چوب ساخته و سیرک تابستانی است. سیرک زمستانی باز نیست. تخته‌های اطراف سیرک را هم برداشته بودند، هوا داخل می‌شد. خیلی خوب بود. چراغ‌های گاز روشن کرده بودند. دور تا دور این سیرک را هم زن و مرد فرنگی نشسته بودند. بالا و پایین، عزیزالسلطان هم با میرزا رضاخان و اجزایش طرف دست راست ما نشسته بودند. همراهان ما هم امین‌خلوت و امین‌السلطنه، مجدالدوله، نریمان‌خان، ناصرالملک، اکبرخان، مهدی‌خان، میرزا عبدالله، باشی، معاون‌الملک تمام نشسته بودند سوای امین‌الدوله که رفته بود. مخبرالدوله، اعتمادالسلطنه هم نبودند. افسوس که فخرالاطبا هم نبود که از این‌جا لذتی ببرد. خلاصه در غرفه خودمان نشستیم. کورکو دست راست ما، پاپف دست چپ ما نشسته بودند. امین‌السلطان هم دیر بعد از یک بازی رسید. او هم پهلوی ما نشست. زن‌های خیلی خوشگل داشت. بازی‌های خوب و زیاد با اسب‌های جور به جور با تعلیم درآوردند مثل سفرهای پیش که دیده بودیم همین‌طور بازی‌های جور به جور در آوردند. برای آن‌ها که هیچ ندیده بودند خیلی اسباب تعجب شده بود؛ مثل امین‌السلطان، عزیزالسلطان و سایرین. خیلی بازی‌های خوب کردند. تمام اصحاب بازی و سیرک فرانسوی بودند. توی این‌ها هم آدم‌های خوشگل از پسر مقبول و دخترهای مقبول بودند که می‌چرخیدند و بازی درمی‌آوردند، یکی شخصی بود که بدنش را طوری شُل کرده بود که هر طور دلش می‌خواست چرخ می‌خورد سرش می‌آمد به کونش، کونش می‌رفت به شکمش، یک گیلاس شراب گذاشت پشت سرش و سرش را از پشت آورد به زمین. گیلاس را با دهن برداشت و خورد و آورد بالا، خیلی بازی‌های خوب از اسب و سگ درآوردند. کریم شیره‌ای آن‌ها خوب بازی کرد خیلی خندیدیم.

نصف بازی از بالاخانه آمدیم پایین توی باغ کوچک که موزیکان می‌زدند. توی جمعیت آن‌ها گردش کردیم و دوباره آمدیم بالا. بستنی خوردیم و رفتیم توی غرفه، بقیه بازی را هم درآوردند. حقیقت این است که بازی از این بهتر نمی‌شود. افسوس که نمی‌شود تفصیل آن‌جا را نوشت. همین‌قدر است که خیلی خوب خندیدیم و خوش گذشت. عزیزالسلطان هم ماشاءالله تا آخر نشسته بود، با ما آمد منزل. خلاصه بازی که تمام شد آمدیم پایین با کورکو توی کالسکه نشسته آمدیم منزل نمازی خواندم و خوابیدم.