صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۱ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۵۰۵۶۹
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۲۳ - ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
صبح از خواب برخاسته، رخت پوشیده حاجی حیدر آمد. هر جا که راه آهن اندک توقفی می کرد، ریش ما را تراشید و همین طور می راندیم. امروز اطراف راه آبادی زیادتر از روزهای دیگر دیده می شود. در اطراف دهات خوب و زیاد واقع است. قدری که راندیم رسیدیم به شهر «ریازان» . صبح است هنوز ناهار نخوردیم. این جا سی دقیقه کالسکه ایستاد. حاکم قلمی این جا داشت.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛صبح از خواب برخاسته، رخت پوشیده حاجی حیدر آمد. هر جا که راه آهن اندک توقفی می کرد، ریش ما را تراشید و همین طور می راندیم. امروز اطراف راه آبادی زیادتر از روزهای دیگر دیده می شود. در اطراف دهات خوب و زیاد واقع است. قدری که راندیم رسیدیم به شهر «ریازان» . صبح است هنوز ناهار نخوردیم. این جا سی دقیقه کالسکه ایستاد. حاکم قلمی این جا داشت. شخص درازی بود و لاغر. اسمش «پطرفسکی» سرباز و موزیکانچی درب گار صف کشیده بودند. از کالسکه پیاده شده رفتیم پایین. از جلو سرباز گذشته مویکانچی ها موزیکان زدند. از صاحب منصب ها احوالپرسی کرده آمدیم بالا. صاحب منصب و زن ها این جا کم می شود. یعنی شهرش کوچک است. بیش از این ندارد. سی هزار جمعیت جمعیت دارد. این شهر این ریازان رودخانه دارد اسمش «اگاست»، این رودخانه بالای نژنی گرد یعنی مکاره داخل رودخانه ولگا شده و زا آن جا به دریای مازندران می رود. با کشتی بخار می توان این جا نشست رفت به دریای خزر و ایران. حاکم ریش می تراشد، سبیل زرد کوچکی دارد. در لیسکی که دیروز گذشتیم لباس زن ها لباس قرمزیراق دار بود. سر و گردن با مهره ها و مروارید بدل به سبک قدیم روس و خیلی طرز خوش نمایی بود. این جا یک زن سفید، خوشگل، خوش اندام خوش چشم و ابرویی که تور سیاه در رو داشت دیدیم .فتبارک الله احسن الخالقین. قدری که آمدیم به شهر کالُمنا رسیدیم. رودخانه لُه کا را در این جا درست دیدم. رودخانه عظیمی است، پل آهنی دارد. از روی پل گذشتیم. در این جا حاکم شهر شهر مسکو که اسمش « پرنس گالیستین» است به حضور آمد. جوان خوبی است. فرانسه را خوب حرف می زد سفر اول هم که این جا آمده بودم همین شخص را دیده بودم که سرایدار باشی این جا بود. حالا هم که نایب السلطنه شده باز کلیدی در کونش آویزان کرده بود. معلوم می شود حالا هم که نایب الحکومه است هم سریدار باشی است. دو نفر که از جانب وزیر امور خارجه و زیناویف آمده بودند در این جا به حضور آمدند. قدری که آمدیم در استاسیون ناهار خوردند. بعد باز راندیم تا تقریبا چهار ساعت به غروب مانده وارد گار مسکو شدیم. شهر مسکو منظر خوبی داشت. دالغورکی حاکم کل مسکو در این جا ایستاده بود. به واگن آمده دیده شد. پنجاه و دو سال است این حاکم این جا است. دو سفر هم که سابق آمده بودیم همین دالغورکی در این جا حاکم بود. ابدا فرق نکرده است. به عینه همان است که پیش دیده بودم. بلکه قدری هم چاق تر شده است و هشتاد سال دارد. این دو نفر که از جانب وزیر امور خارجه وزیناویف آمده بودند یکی بازیلوفسکی است که از جانب وزیر خراجه آمده بود و فارسی را خوب حرف می زد و سی و چهار سال قبل هم در ایران بوده، یکی دیگر هم که از جانب زیناویف آمده بود اسمش اِقناتیف بود. این ها در اداره مجلس آزیاتیک هستند. به هر جهت تمام همراهان ماو عزیزالسلزان همه لباس رسمی پوشیده بودند ارز واگن پایین آمدیم همراهان ما، صاحب منصبان روس جمعیت غریبی بود، مردم طوری هورا می کشیدند که صدایشان به آسمان می رفت. از جلو صاحب منصبان و اهل قلم گذشتند، معرفی شدند، طوری جمعیت بود که نزدیک بود عزیزالسلطان برود زیر پای مردم من نگاه می کردم هر کدام از آدم های خودمان را می دیدم اشاره می کردم که ملتفت عزیزالسلطان باشند. باری آمدیم، حاضر بود، من و دالغورکی سوار شده راندیم از برای عمارت کرملین. دالغورکی می گفت این کالسکه را مخصوصا امپراطور از پط برای ما فرستاده است که بنشینیم ما هم خیلی اظهار امتنان کردیم.
شهر کالمنا اول خاک مسکو است که وقت ظهر رسیدیم. کارخانجات آهن سازی زیاد دارند و رودخانه له کا که از این جا می گذشت. کشتی بخاری در رودخانه دیده شد، گفتند همین طور می رود به ولگا و از آن جا به دریای مازندران می رود.
مارتین زرگر را هم این جا دیدم. یک مرد که ریش بلندی را هم که کلاه ایرانی سر گذاشته بود دیدیم که اسمش رای چتکو است و قونسول جنرال افتخاری ایران است در مسکو ولی اصل خودش روسی است. برای همین که کلاه ایرانی سرش گذاشته بود خیلی اظهار خصوصیت می کرد.
شهر کوچکی که به ناهار افتادیم اسمش برنتیس بود. کاغذی از پطر رسید که نایب وزیر مختار ایران نوشته بود، عینا می نویسیم که معلوم می شود بعد از حرکت ما از پطر عروسی خواهد شد.«پرنس قره طاغ وارد شده در عمارت زمستانی منزل خواهد کرد. سه چهار نفر هم از آجودان و غیره همراه دارد و تا ایام عروسی نواب قراندوک پول برادر اعلیحضرت امپراطور با پرنسس یونان در پطر بورغ خواهد بود. بعد از عروسی خیال دارد که از راه برلن به اکسپوزیسیون پاریس برود». به هر جهت با دالغورکی که به کالسکه نشسته از گار تا به کرملین آمدیم. همه جا پلیس ها و ژاندارم ها با کمال نظم ایستاده بودند. دستجات موزیک، موزیک می زدند. مردم متفرقه از صمیم قلب هورا می کشیدند و معلوم بود با کمال ذوق و شوق ما را می پذیرفتند. از آن زنگ ساعت معروف گذشتیم. از توپ هایی که در جنگ ناپلئون گرفته اند و توپ بزرگ گذشته وارد عمارت کرملین شدیم. صاحب منصبان روس، آدم های خودمان همه بودند. تالارها،اطاق ها، همان است که در دو سفر سابق نوشته شده لازم نیست مکرر کنیم. همراهان ما را همه در این عمارت جا داده اند. به قدری وسیع و بزرگ است که هر کس در گوشه ای افتاد. عزیزالسلطان جای خوبی دارد. احوالش هم بحدالله خیلی خوب است و بازی می کند. امشب را در منزل دالغورکی به شام مهمان هستیم و از آن جا باید به تئاتر برویم.نردیک غروب بود رفتیم منزل دالغورکی. آمریال پیف آمد با ما در کالسکه نشسته راندیم تا رفتیم به منزل دالغورکی، خودش دم راه پله ایستاده بود. با صاحب منصبان نظامی آدم های ما هم غیر از میرزا محمدخان و اکبرخان و باشی که نیامده بودند و میرزا رضا خان را با مهدی خان کاشی گذاشته بودیم که با عزیزالسلطان شام بخورند و بعد به تئاتر بروند سایر همه با لباس رسمی حاضر شده بودند. وارد عمارت دالغورکی شدیم. خیلی خوب عمارتی است. دو سفر سابق هم که آمده بودیم همین جا به عین همانطور است که دیده بودیم. چیزی که خیلی تازگی داشت پنج چهل چراغ در اطاق شام بود که با چراغ الکتریسیته روشن شده بودند و کاسه های چهره رنگ داشتند. به قدری قشنگ بود که مثل چراغ پریان یا چراغ بهشتی به نظر می آمد و تمام تالار را مثل روز روشن کرده بود. در صورتی که چشم را هم نمی زد. دو سفر قبل در این جا هم به بال هم به شام مهمان بودیم. امشب همین شام است. آناناس بزرگی در سر میز گذاشته بودند. در طبقه بالا هم موزیک می زدند. شام بسیار خوبی دادند. اشخاصی که با ما در سر میز نشسته بودند مرکب از خانم های فرنگی و جنرال ها و همراهان خودمان بودند که نوشته می شود:
دست راست من پرنسس گالیطسن بود، چون زن دالغورکی مرده است او صاحب خانه شده، در این جا نشسته بود دست چپ من خود پرنس دالغورکی بود و روبروی من پیف مهماندار نشسته بود. سایر هم از این قرارند:
جنرال آرلف داویدف گران مطرد و لاکور که رئیس عمارت کرملین و به جای وزیر دربار است. در مسکو، اسطالی بین اعضای مجلس اداره مجروحین، مادموازل کرملوف دِموآزِل دوهوز، پرنس قالیسطین حاکم شهر مسکو، کونتس کِلِر، کونتس ارلوف داویدوف، مت هارت ماری فسکی مباشر اور خیریه، داشقوف مامور و مباشر ادارات خیریه ماری فسکی ایضا، اونقوفسکی فرمانده شهر مسکو، کنت بولر رئیس خزائن اوراق وزارت خارجه، طولسطوی ایشک آقاسی، دوخافسکوی رئیس اتماژر اطراف و بلوک رئیس النجبا، مادام موراویف زن پروقُرُر، مسیو موراویف، خود پروقور، مادام چُرت کف دام دورموز، جنرال مان زی فرمانده افواج کرنادیه، کنت کاپنیس رئیس علوم مسکو، کنت طاطی شف رئیس افواج، مادام ژورکوفسکی زن پولیس مسطر، جنرال آجودان کونسطاندا معاون سابق گراندوک ولادمیر فرمانده حالیه باقی افواج در مسکو که مرد کوتاه قدی است و روی سفیدی دارد و ریش کمی دارد. خیلی مرد چاخان چی قورتچی است. خیلی شبیه است به علیقلی خان آجودان باشی مرحوم قدیم اما از او جره تر است. می گفت وقت جنگ روس با عثمانی من محافظت سر حد اطریش را می کردم و صد هزار قشون دست من است و خیلی قورت انداز آدمی بود، زواتسکی،_ایرانی ها:
جناب امین اسلطان، امین الدوله، مخبرالدوله، مجدالدوله، امین السلطنه، صدیق السلطنه، امین خلوت و غیره بودند، امین همایون و آقادایی هم پشت سر ما ایستاده بودند و به طوری به شانه های لخت این خانم که پهلوی من نشسته بود نگاه می کردند که هیچ همچه چیزی نمی شود. در اطاق جنب این اطاق هم میز دیگری بود. جنرال ها، جهانگیرخان، ناصرالملک، ابوالحسن خان، احمدخان و سایر درسر میز دیگری شام خوردند، بعد توستی به سلامتی ما خوردند و اِیم ناسیونال ایران را زدند. ما هم به سلامتی امپراطور توستی بردیم و ایم ناسیونال روسی را زدند و شام ختم شد. بعد با پرنس دالغورکی به کالسکه نشسته رفتیم به تئاتر در طبقه دویم روبروی سن لژ ما بود، دالغورکی و آمیرال و امین السلطان پهلوی من نشسته بودند. زن های فرنگی در طبقات بالا لخت نشسته بودند که دست و سینه و پشت همه باز بود و خیلی زن های خوشگلی بودند. همراهان ما نزدیک سن در لژ نشسته بودند. عزیزالسلطان هم مقابل آن ها در لژ نزدیک سن نشسته بود. چراغ های گاز و غیره جلوه غریب داشتند، پرده بالا رفتفبه اقسام مختلف رخت ها پوشیده ایستاده بودند، اصل بازی پسر پادشاه عروسی می کند و از طوایف مختلف با لباس های غریب و عجیب برای آن ها می رقصیدند که بهتر از این رقص نمی شود. چه پرده های دور نما که در عقب آن ها تشکیل داده بودند، مثل عالم خیال یا بهشت به نظر می آمد، گویا اپرای پاریس را هم از روی این تقلید کرده باشند، فقط رقص می کردند دیگر حرف نمی زدند، خیلی آدم های خوشگل داشتند، من به این خوبی خاطرم نبود، الحق بهتر از این نمی شود، همه قسم رقص کردند و پرده افتاد، بعد از آن جا برخاسته آمدم به لژ نزدیک سن، مقابل لژ عزیزالسلطان، اما یک طبقه پایین تر نزدیک بود، با دوربین هم نگاه کردم. باز پرده بالا رفت، رقص کردند، خیلی خیلی با تماشا بود، باز پرده افتاد، به کالسکه نشسته دالغورکی هم آمد پهلوی ما نشست، هر قدر اصرار کردم خسته شدی، برو منزلت نشد. آمد ما را به عمارت کرملین رسانیده آن وقت برگشت. آمدیم به عمارت بعد رفتیم به خلا فراموش کرده بودم که دستمال با خودم ببرم. سفیدی می زد توی خلا، دولا شدم که سفیدی بردارم همچه افتادم که دستم سرم خیلی درد گرفت و خیلی خنده دار زمین خوردم. بعد آمدم خوابیدم روی همان تخت خوابی که آن سفر با انیس الدوله خوابیده بودم، در آن جا باز احمدالله به سلامتی خوابیدم.