پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح شرفیاب شدم. مطلب مهمی نبود. عرض کردم: «سفیر جدید شوروی میخواهد مرا ببیند.» فرمودند: «مانعی ندارد.» صحبت ساختمانها شد، فرمودند: «کاخ رامسر را هم مثل کاخ بابلسر درست تعمیر کن و اثاثیه خوب بگذارید. به علاوه ساختمانهای دیگری هم باید در باغ آنجا بکنید.» به شوخی پرسیدم: «کاخ نوشهر کی تمام میشود؟» چون از اول کارِ آنجا چندین نوع مداخله توسط نزدیکان و دوستان علیاحضرت شهبانو شد. من فهمیدم به جایی نمیرسد و رسما خودم را کنار کشیدم و عرض کردم ملک خصوصی شاهنشاه است، امر فرمایید املاک اختصاصی انجام کار را به عهده بگیرد. از آن تاریخ پنج سال میگذرد و پنج سال دیگر هم تمام نخواهد شد. شاهنشاه خندیدند، فرمودند: «به درد ایام پیری ما خواهد خورد. عصا به دست مثل پدرم فقط باید از مناظر استفاده کنم!» من هم خندیدم. عرض کردم: «اگر پنج سال دیگر تمام بشود که هنوز شاهنشاه خواهند توانست از معاشرت دخترها لذت ببرند.» فرمودند: «چه لذتی؟» عرض کردم: «تا هنگامی که روح جوان و قدرت جسمانی دارید، همه جور لذت چه مانعی دارد.» فرمودند: «با غبغب چروکیده و شکم گنده چه کیفی میتوان کرد؟» عرض کردم: «البته دلربایی نمیتوانید بفرمایید. این احساسی است که غلام سالها است دارم، ولی استفاده میتوانید بفرمایید.» فرمودند: «من خوشم نمیآید.» عرض کردم: «چون شاهنشاه هستید، پدرسوخته زنها طوری خودشان را واله و شیدا نشان میدهند که حقیقتا باور خودتان هم خواهد شد!» شاهنشاه خیلی خندیدند.
بعد مرخص شدم، به کارهای جاری رسیدم. شاهنشاه هم بعدازظهر کار کردند.
[فریدون موثقی] سفیر شاهنشاه در اردن را پذیرفتم که با حافظ اسد در سوریه ملاقات کرده بود، پیش از آنکه به ژنو پیش [جیمی] کارتر برود. گفت: «حافظ اسد به شاهنشاه پیغام داد که من [به] وسیله [سایروس] وَنس به کارتر پیغام دادهام که هر تصمیم نهایی در خاورمیانه باید با راهنمایی شاهنشاه ایران باشد و لاغیر.» باعث افتخار شد.
[حسین داودی] سفیر شاهنشاه در کابل را پذیرفتم. شرح مفصلی میگفت که قرارداد چند سال پیش دولت ایران با افغانستان را که دولت ایران [درباره هیرمند] بست و اول افغانها میگفتند بسیار بد است و امضا نمیکردند (دولت انقلابی جدید)، بعد که مطالعه کردند دیدند کاملا به منفعت آنهاست، چون مسئله سیلابها که باید به سیستان برسد در آن نیست و باید در پروتکل علیحده[ای] مبادله میشد و دولت سابق هم رفت. اینها هم جز به متن قرارداد به چیز دیگری اهمیت نمیدهند و حالا میخواهند جلوی سیلابها را بگیرند و به گودزره بیندازند. آمدن نعیم هم برای این [منظور] بود. دولت هویدا هم توجهی ندارد. این خبر مثل پتک بر سر من فرود آمد و شب تب کردم، تا فردا یا پسفردا عرض کنم با آنکه در مجلس ما و آنها تصویب شده، قرارداد مبادله نشود تا بعد ببینیم چه خاکی بر سر بریزیم. سر ناهار شاهنشاه خیلی با تغیر به نعیم فرمودند: «اگر خیال دشمنی دارید ما حرفی نداریم.» نمیدانم چطور بعد هویدا شاهنشاه را راضی کرده که قرارداد مبادله شود.
[ولادیمیر وینوگرادوف] سفیر شوروی را دیدم. بسیار از فیزیونومی و سادگی او خوشم آمد. در قاهره سفیر بوده. مرد بسیار چیزفهمی است. به عربها خیلی فحش میداد که باعث تعجب من شد. به من گفت «تو معاون صدر هیاترئیسه شوروی را دعوت کرده که به ایران بیاید، مطلب فراموش شده.» گفتم: «به علت ناخوشی من بود، بگویید فوری بیایند.»