صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۴۴۹۵۶
تاریخ انتشار: ۵۸ : ۲۳ - ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۹
عرض کردم: «مثلا چیزی که دیروز خیلی باعث تعجب من در دانشگاه پهلوی شد، مشاهده زیادی دختر چادربه‌سر بود. وقتی که غلام رئیس دانشگاه بودم، دختر چادربه‌سر را مسخره می‌کردیم، یک نفر هم برای نمونه پیدا نمی‌شد. یعنی آن را برای خود یک تحقیر حساب می‌کردند و حالا ده‌ها دختر چادری حتی در سالن سخنرانی دیدم، ولی آن‌جا محلی نداشت که من در این باره صحبت بکنم؛ و به هر حال شنیده‌ام که حتی بعضی دختران با فرهنگ مهر، رئیس دانشگاه، دست نمی‌دهند که این کار حرام است.» شاهنشاه خیلی تعجب فرمودند: و عصبانی شدند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح به استادیوم صدهزار نفری محمدرضا شاه رفتم و [به مناسبت گشایش سومین کنگره بزرگ کارگران کشور]پیام شاهنشاه را برای کارگران خواندم. (سومین کنگره بزرگ کارگران که دو هزار نفرند و در یکی از سالن‌ها اجتماع نموده بودند.)
بعد مراجعت کرده، شرفیاب شدم. شاهنشاه بسیار سر حال بودند و تا مرا دیدند از سخنرانی دیروز ظهر در دانشگاه پهلوی تعریف و تمجید فرمودند. کمتر شاهنشاه تمجید و تعریف می‌فرمایند و حتی گاهی به روی خودشان نمی‌آورند که مطلبی را حتی شنیده باشند. چنان‌که اتفاقا در دنباله همین گفتگو به عرض رساندم که «در دانشگاه تهران هم با دانشجویان حرف زدم و آن‌جا هم اجتماع بسیار خوبی بود.» فرمودند: «عجب!» در صورتی که مطمئن هستم شاهنشاه در راه بین کاخ و وزارت خارجه که آن شب تشریف آوردند، در رادیوی اتومبیل جریان آن اجتماع را گوش کرده‌اند. عرض کردم: «قصد نداشتم جریان آن‌جا را به عرض برسانم، چون مربوط به کار خودم بود، ولی حالا که اظهار مرحمت می‌فرمایید، باید عرض کنم واقعا با احساسات عجیبی مواجه شدم و بسیار بعید بود که حدود سه هزار نفر دانشجو که ژیمنازیوم [میدان ورزش]سربسته دانشگاه را پر کرده بودند و جای سوزن انداختن نبود، این همه برای مطالب مربوط به اعلیحضرت رضاشاه کبیر و شاهنشاه اظهار احساسات عمیق کنند. فرمودند: «ایرانی اگر به جنبه غرور ملی و وطن‌پرستی بیفتد، همین‌طور است، ولی جای تعجب است که چطور این‌ها چهار تا آدم پدرسوخته جاسوس بین خودشان را سرکوب نمی‌کنند.» عرض کردم: «مقداری بی‌تفاوتی است و مقداری هم [لزوم]سر به سر گذاشتن با آن‌هاست. بچه را باید دائما سر به سر گذاشت، از راه صحیح هدایت کرد. اگر وِلَش کنند، دیگران او را در دست می‌گیرند و باز جای تعجب است که چطور عناصر نامطلوب بیش از این پیدا نمی‌شوند.» عرض کردم: «مثلا چیزی که دیروز خیلی باعث تعجب من در دانشگاه پهلوی شد، مشاهده زیادی دختر چادربه‌سر بود. وقتی که غلام رئیس دانشگاه بودم، دختر چادربه‌سر را مسخره می‌کردیم، یک نفر هم برای نمونه پیدا نمی‌شد. یعنی آن را برای خود یک تحقیر حساب می‌کردند و حالا ده‌ها دختر چادری حتی در سالن سخنرانی دیدم، ولی آن‌جا محلی نداشت که من در این باره صحبت بکنم؛ و به هر حال شنیده‌ام که حتی بعضی دختران با فرهنگ مهر، رئیس دانشگاه، دست نمی‌دهند که این کار حرام است.» شاهنشاه خیلی تعجب فرمودند: و عصبانی شدند. عرض کردم: «بیچاره فرهنگ مهر خودش زرتشتی است و بسیار هم مرد خوبی است، ولی از ترس چماق تکفیر آخوند‌ها بیش‌تر از مسلمانان احتیاط می‌کند.» فرمودند: «دیگر آخوندی نیست.» عرض کردم: «روحیه آخوندی هنوز هست و مارکسیست‌های اسلامی برای هوچی‌گری خیلی خوب از آن بهره‌بردای می‌کنند.»
بعد قدری راجع به آخوند‌ها صحبت به میان آمد. فرمودند: «در شرفیابی دیروز قضات دادگستری اشاره به این مطلب کردم که با اندک پولی احکام ضد و نقیض دائما صادر می‌شده، اشاره‌ام به آخوند‌ها بود. حتی بهبهانی بزرگ که این همه مثلا حسن شهرت داشت و از بانیان مشروطه است، احکام ضد و نقیض او زبانزد خاص و عام بود.» بعد فرمودند: «با آیت‌الله [سید محمد]بهبهانی که زمان خود من و بی‌نهایت فاسدتر از پدر بود، صحبت می‌کردم که تو باید به من بگویی اول مسلمانی یا ایرانی، به من گفت: اول مسلمانم، بعد ایرانی؛ و من به او گفتم، ولی من اول ایرانی هستم، بعد مسلمان؛ و بهبهانی بسیار خندید.» عرض کردم: «یک ایرانی پاک‌نژاد غیر از این نمی‌تواند فکر بکند و محور تمام صحبت‌های دیروز من همین نکته بود.» فرمودند: «دیدم.»
باز هم درباره عرایض دیروزم فرمودند: «خوب موضوع شبیخون به ما را تشریح کرده بودی و انگلیسی‌ها قطعا از مدت‌ها پیش این نقشه را داشتند. حتی بعد از رفتن پدرم، مشرف نفیسی وزیر مالیه وقت را مامور کردند که پول‌های شخصی پدرم را که برایم گذاشته بود، به هر صورت نفله کند که من را به کلی بی‌قدرت و بیچاره کنند، چون می‌دانستند با پول می‌شود خیلی کار‌ها کرد.» عرض کردم: «اتفاقا من خواستم دیروز این مطلب را هم مطرح کنم و بگویم که اگر اعلیحضرت رضاشاه کبیر در مازندران املاک خریدند برای آبادانی آن‌جا بود، هرکس سفرنامه اول اعلیحضرت رضاشاه را به مازندران مطالعه کند می‌بیند که بین ساری و علی‌آباد پنج ساعت راه پیموده‌اند و مالاریا پدر مردم را درآورده بود. اصولا کشوری و مردمی در آن‌جا نبود و ایشان مازندران را زنده کردند.» فرمودند: «اتفاقا من که گاهی درباره این همه املاک با ایشان صحبت می‌کردم، جواب‌شان همین بود که من قصد تملک ندارم، قصد آبادانی دارم وگرنه انسان بیش از یک کفن به گور نمی‌برد.» عرض کردم: «به علاوه ایشان یک قران به خارج نفرستاده بودند، هرچه بود برای ایران و در ایران می‌خواست.» فرمودند: «همین‌طور است و کاش این مطالب را هم گفته بودی.» عرض کردم: «خیلی طولانی می‌شد، به علاوه در این قسمت از پیشگاه مبارک کسب اجازه نکرده بودم. حالا در سخنرانی‌های بعدی که درباره اقدامات بزرگ شاهنشاه خواهد بود، ممکن است بعضی این مسائل را جا بزنم و بگویم.» فرمودند: «بد نیست.»
عرایض لوبرانی و گزارشی را که داده بود، عرض کردم.
شاهنشاه از من پرسیدند: «آیا تو به من گفتی آخوند‌ها با کاپیتولاسیون موافق بودند؟» عرض کردم: «بلی، چون می‌گفتند کفار را نمی‌شود با قوانین اسلامی محاکمه کرد.» فرمودند: «اتفاقا به من گفتند در ترکیه هم همین‌طور بود. آخوند در همه دنیا حتی در اروپا هم مضر است.» صحبت از ایتالیا پیش آمد. فرمودند: «شنیدی که خود [جووانه]لئونه، رئیس‌جمهور، هم از لاکهید پول می‌گرفته است؟» عرض کردم: «صبح اتفاقا در رادیو بی. بی. سی. شنیدم.» خیلی خندیدند. فرمودند: «از ایتالیایی هیچ چیز بعید نیست.» فرمودند: «از وضع ایتالیا بسیار خیالم ناراحت است، ممکن است رئیس‌جمهور ناچار شود مجلس را منحل و انتخابات را تجدید کند و کمونیست‌ها اکثریت را ببرند و بدتر آن‌که اگر ببرند و ایتالیا مجلس را منحل و انتخابات را تجدید کند و کمونیست‌ها اکثریت را ببرند و بدتر آن‌که اگر ببرند و ایتالیا را اداره کنند و جلوی هرج و مرج و هوچی‌گری را با زور بگیرند و چرخ‌های اقتصادی را با جلوگیری از اعتصابات به کار اندازند، ممکن است اصولا اروپا به این صرافت بیفتد که کمونیستی چه عیب دارد؟ مگر امر ایتالیا اصلاح نشد؟» عرض کردم: «هیچ بعید نیست.» فرمودند: «آقای نخست‌وزیر انگلیس هم که به مهمانی پنجاهمین سال تولد ملکه نرفت. این هم وضع انگلیس.» عرض کردم: «گویا مهمانی خصوصی او بوده. به علاوه دو مهمانی قرار است بدهد؛ یکی در لندن، دیگری در ویندزر و به قراری که در بی. بی. سی. شنیدم، به ویندزر خواهد رفت.» فرمودند: «خیلی لطف خواهد کرد. آخر مگر ملکه سمبل کشور آن‌ها نیست؟» عرض کردم: «به همین دلیل او را نگاه داشته‌اند، ولی وقتی مطالب رسمیت نداشته باشد، برای انگلیسی‌ها اهمیت خود را از دست می‌دهد.» باز هم شاهنشاه خندیدند.
بعد فرمودند: «نمی‌دانم با ولیعهد که به طور خصوصی به شوروی خواهد رفت، که را بفرستم؟ برای شوروی‌ها موضوع خصوصی و غیرخصوصی نیست، به هر حال باید آدم عاقلی که ولیعهد از او حرف‌شنوی هم داشته باشد، همراه کنید [جعفر]بهبهانیان که در سفر‌های خصوصی اروپا همراه است، کافی نیست.» عرض کردم: «چطور است خود غلام بروم؟» فکری فرمودند: و فرمودند: «ممکن است آن وقت یک خُرده زیادی بشود و آن‌ها تو را به کار‌های سیاسی بکشانند. برو فکر دیگری بکن.» عرض کردم: «اطاعت می‌کنم..» بعد مقداری کار‌های جاری را عرض کردم. در آخر باز فرمودند: «شاید خودت باز هم از همه مناسب‌تر باشی.»
بعدازظهر تمام کار کردم. شاهنشاه هم کار کردند. شب شام پیش دخترم رفتم. امروز تلفن‌های تبریک زیادی از سخنرانی دیروز داشتم.