پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری را عرض کردم، منجمله جواب نامه رئیسجمهور مصر که از لحاظ وضع خاورمیانه مهم است. در ضمن کارهای جاری صورتحساب مخارج سفر یک هفته سرکار فریده خانم، مادر علیاحضرت شهبانو، به غنا بود در حدود پانصد هزار تومان. فرمودند: «بسیار خوب بدهید، ولی این درویش خانم وقتی که تصمیم به این مخارج میگیرند، چرا درویش نیستند و چرا برای ما ناز میکنند؟ انسان یا یک چیزی میخواهد یا نمیخواهد. اگر میخواهد دیگر چرا دروغی بگوید نمیخواهم، ولی شما باید بفهمید و به من بدهید؟» عرض کردم: «به هر صورت سفرشان بیاثر هم نیست. خوب بالاخره یک تبلیغاتی برای ایران است.» فرمودند: «چه تبلیغاتی؟ مگر ما حالا احتیاج به این کارها داریم؟ البته اثرش یک تفریح و تردماغی برای خودشان و اطرافیان ایشان است.»
شاهنشاه را خیلی عصبانی دیدم، ولی چیزی نگفتم. اما شاهنشاه به قدری آقا و انسان است که احساس کردند من در انتظار فرمایشات بیشتری هستم. فرمودند: «خواهر من، شمس، مثل یک پرنسس زندگی میکند، خوب هم زندگی میکند، حتی بیش از آنچه دارد نمایش میدهد. نه من ایرادی دارم و نه مردم. چون ظاهر و باطن همین است که هست، ولی خواهرم اشرف از یک طرف حرص میزند، از طرف دیگر وقف میکند. حرص زدن برای که؟ وقف کردن برای چه؟ مرا ببین که با همه اینها ساختهام. یعنی تا جایی که به کشور صدمه نمیزند، ساختهام. چون عقیده دارم که بالاخره هر انسانی ضعف دارد و انسان دارای ضعف است (حتی خود من هم دارم). ولی دو چیز را نمیتوانم تحمل کنم یکی این حرکات آنها خدای نکرده به کشور صدمه بزند که در این صورت جلوی آن گرفته میشود و دیگر اینکه به دل چیزی بخواهند و به زبان چیز دیگری بگویند. فریده و خواهرم اشرف، جزء این طبقه هستند.» من واقعا طوری تحت تاثیر فرمایشات شاه قرار گرفته بودم که بغض گلویم را گرفته بود که این مرد، یکه و تنها دائما باید زجر بکشد و فکر بکند. عرض کردم: «اگر خودتان نمیفرمودید خودتان هم نقاط ضعف دارید، من به پیامبری شاهنشاه ایمان میآوردم.» باری شاهنشاه را مایل دیدم که باز هم حرف بزنیم. قدری صحبت خصوصیات و دخترها و این حرفها را پیش کشیدم. ده دقیقهای به این حرفها گذراندیم. فکر میکنم واقعا ثواب کردم! دلم برای این مرد بزرگ که بعدها بزرگی او بیشتر روشن خواهد شد کباب است، اما چون باید به استقبال پرنس برنهارد میرفتم ناچار مرخص شدم.
به استقبال پرنس برنهارد شوهر ملکه هلند رفتم که عازم نپال است. ماشاءالله سیل [سوداگر] businessman همراه دارد. به محض پیاده شدن از هواپیما شروع به [معامله] business کرد! او را کاخ شهوند رساندم. خودم چند دقیقهای به تیراندازی گذراندم. به سفیر سابق آمریکا (ماک آرتور) که باز برای [معامله] business به تهران آمده، حسبالامر شاهانه ناهار دادم و حرفهای او را گوش کردم، چون شاهنشاه از خدمت او در سابق راضی بودند. چیز عجیبی است که حالا برای آمدن به ایران هواپیماها جا ندارند و هتلهای تهران هم تمام پر هستند، ۱۰۰ درصد.
بعدازظهر [و] امشب تمام در منزل کار کردم فقط قدری شنا کردم و راه رفتم. امشب برنهارد به طور خصوصی مهمان سفیر هلند است و ما آسوده هستیم، گو اینکه باید سر شام میرفتم، نرفتم که به کارها برسم.