صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۴۱۷۷۶
تاریخ انتشار: ۴۲ : ۲۱ - ۲۳ فروردين ۱۳۹۹
روزنامه گردی در «انتخاب»؛
سپهبد مجیدی: [در موقعی که دادگاه فداییان تشکیل شد] درست در همان موقع رژیم طاغوتی که طاغوتی شناخته نشده بود و همین‌طور قوانین موجود آن موقع، نه فقط به وسیله مراجع عالی‌قدر شیعه زمان، نفی نشده بود بلکه تایید نیز می‌شد. بهترین دلیل من این است که در همان موقعی که این دادگاه در ۲۵ سال قبل تشکیل شد علیرضا، برادر شاه سابق، از طیاره سقوط کرد و مرد، حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی رحمه‌الله علیه، مرجع تقلید شیعیان جهان، ضمن این‌که تسلیت فرمودند به شاه سابق، در آخر تلگراف اضاه فرمودند: «حفظ‌الله ملکه»، این یک چیز اسلامی است...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: روز سه‌شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۵۸، چهار شبعه دادگاه‌های انقلاب اسلامی به طور تمام وقت مشغول رسیدگی به پرونده اتهامی ۱۱ تن از رجال کشوری و لشکری رژیم شاه شدند. پس از ساعت‌ها دادرسی و شور هر چهار شعبه به اتفاق در ساعت ۲ و نیم بامداد روز چهارشنبه ۲۲ فروردین به اعدام همه محاکمه‌شوندگان خود رای دادند، این حکم پس از ابلاغ به مجرمان بی‌درنگ اجرا شد. یکی از تیرباران‌شدگان سپهبد محمدتقی مجیدی، رئیس دادگاه فداییان اسلام و عامل محکوم به اعدام کردن نواب صفوی، ذوالقدر، سید محمد واحدی و نیز مسئول محکومیت و تیرباران افسران حزب توده ایران بود. در ادامه شرح دادگاه سپهبد مجیدی را به روایت کیهان؛ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۵۸، می‌خوانید:

ابتدا کیفرخواست صادره از سوی دادسرای انقلاب اسلامی قرائت شد، سپس رئیس دادگاه خطاب به سپهبد مجیدی گفت: آقای مجیدی با توجه به مفاد کیفرخواست می‌توانید از خودتان دفاع کنید.

سپهبد مجیدی [پس از اشاره به احکامی که ۲۵ سال قبل در دادگاه فداییان اسلام صادر کرده بود]: در موقعی که این دادگاه تشکیل شد و حکم می‌داد درست در همان موقع رژیم طاغوتی که طاغوتی شناخته نشده بود و همین‌طور قوانین موجود آن موقع، نه فقط به وسیله مراجع عالی‌قدر شیعه زمان، نفی نشده بود بلکه تایید نیز می‌شد. بهترین دلیل من این است که در همان موقعی که این دادگاه در ۲۵ سال قبل تشکیل شد علیرضا، برادر شاه سابق، از طیاره سقوط کرد و مرد، حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی رحمه‌الله علیه، مرجع تقلید شیعیان جهان، ضمن این‌که تسلیت فرمودند به شاه سابق، در آخر تلگراف اضاه فرمودند: «حفظ‌الله ملکه»، این یک چیز اسلامی است. من مسلمانم عین حقیقت و واقع، تلگراف‌شان همین بوده است. یک مرجع تقلید ۷۸ سال الی ۸۰ سال سن، با آن نزدیکی به خدای لایزال و وسعت نظر که در مورد اوضاع و احوال ایران داشت رژیم سابق را تایید فرمودند. من در این موقعیت که افسر جوانی بودم با دستوری که نوشتند در مورد این‌که رئیس این دادگاه هستم و با تکیه‌ای که به این نکته داشتم که این رژیم به این قانون موجود (۲۵ سال قبل) مورد تایید مرجع تقلید شیعیان جهان است با نهایت شرافت، بدون حب و بغض و بدون تعصب قبول کردم. اما در مورد فداییان اسلام، چرا به این شدت رای صادر شد؟ در اسلام هیچ فرد مسلمانی حق ندارد مسلمان دیگر را بکشد. قتل در اسلام جزو گناهان کبیره است. وقتی که از [درباره ترور] نخست‌وزیر پرسیدم (در پرونده موجود است) که چرا دو نخست‌وزیر علاء و چند نفر دیگر را ترور کردید و کشتید، ایشان جواب دادند خیلی صریح که «هر مسلمانی وقتی ببیند یک مسلمان دیگری گناه کرده است، گناه بزرگ، حق دارد آن مسلمان را بکشد.» وقتی که از ایشان سوال شد که اگر هر مسلمانی بنا باشد وقتی که یک مسلمان دیگر قتل کرده او را بکشد، سنگ رو سنگ بند نخواهد شد و باید طبق قانون گناه مسلمان را به آیات عظام و یا دادگستری رجوع کرد و آن‌ها رسیدگی بکنند، صحت و سقم این گناه مسلمان را، و بعد حکم صادر بکنند. در مورد این نتوانست جوابی بدهد و روی فکر سابق خودش باقی بود.

در مورد صدور حکم اعدام در مورد افسران توده‌ای باید بگویم، در ۲۵ سال قبل یک سازمانی در ارتش تشکیل شد، همان موقعی که مراجع تقلید، رژیم و قوانین موجود ۲۵ سال قبل را نه فقط نفی نمی‌کردند بلکه تایید هم می‌کردند این سازمان را به وسیله یکی از افسران توده‌ای به نام افسران توده‌ای، با اتکا به شوروی مخفیانه و زیرزمینی در ارتش تشکیل دادند. پشت این‌ها کودتا در ایران و از بین بردن قرآن، دین و استقلال ایران بود به شرفم سوگند می‌خورم، عین این واقعه را از یکی از افسران توده‌ای در دادگاه شنیدم. شما همه جوانید. گوش کنید به حرف من، آن موقع که این دادگاه تشکیل شد شما هنوز کودک هفت هشت ده ساله بودید. بعضی‌ها ممکن است به دنیا نیامده بودید. ۲۴ سال پیش نمی‌دانید وضع کشور چطور بود. از یکی از افسران دادگاه پرسیدم که پس چرا کودتا نکردید؟ گفت: «هنوز، تعدادمان به ۵۰ درصد افسران نرسیده بود. روش ما این است که هر وقت تعدادمان به ۵۰ درصد افسران رسیده بود کودتا می‌کردیم.» آن وقت یکی از افسران توده‌ای تشکر کرد از دادگاه، که «خیلی متشکریم که از ما در دادگاه محاکمه می‌کنید. اگر قدرت به دست ما می‌رسید شما و خیلی از ایرانی‌ها را بدون محاکمه اعدام می‌کردیم.» این نیت‌شان بود. من مسلمانم، اسمم محمدتقی، اسم امام نهم و فامیلم مجیدی است. یکی از اسماء خداوند تبارک و تعالی. عین واقع را می‌گویم و به شرف و ناموسم سوگند، به دینم سوگند، یک کلمه خلاف نمی‌گویم که همه ما باید بدانیم یک روزی به دنیا آمده‌ایم، یک روزی هم خواهیم مرد. اینک از این دادگاه هم بدون حب و بغض بدون یک ذره‌ای تعصب، فقط روی قوانین موجود کشور و یک عده افسرانی که سوگند خورده بودند استقلال ایران، دین ایران، قرآن ایران، شریعت مقدس جعفری ایران را حفظ بکنند، این‌ها درست برخلاف این موضوع، روش کمونیستی گرفته بودند که کودتا بکنند و ایران را جزو شوروی بکنند. اگر می‌کردند شما همه الان جزو اقمار شوروی بودید. رحم به پیر و جوان و کودک و بزرگ نمی‌کردند.

در مورد همکاری و تماس با رژیم سابق من هیچ‌وقت نظرم در خدمت، همکاری با رژیم نبوده است. من یک افسر متدین و مسلمانم. من فقط و فقط برای استقلال ایران، برای نگهداری قرآن و برای نگهداری دین خدمت می‌کردم. به رژیم اهمیت نمی‌دادم. بهترین دلیلم، استدعا می‌کنم جنابان آقایان قضات توجه بفرمایید، قبل از مهرماه ۴۱، رژیم حس کرد که سپهبد مجیدی مثل بعضی از امرا یا اغلب امرا، مثل ماشین خودکار برای رژیم نیست. نمی‌تواند رژیم ما به هر شکلی مه که می‌خواهد این ماشین را بگرداند. وقتی که حس کرد در مهرماه ۴۱ مرا بازنشسته کردند. سنم ۵۱ سال بود، جوان، تحصیل‌کرده، مدیر و مومن به دین اسلام. وقتی که بازنشسته شدم در پرونده‌های دادرسی من موجود است، وقتی که بازنشسته شدم ذره‌ای همکاری با رژیم نکردم، به‌خصوص موقعی که حضرت آیت‌الله العظمی امام خمینی، مرجع تقلید شیعیان جهان و رهبر انقلاب بزرگ ایران مجبور شدند بعد از خرداد ۴۲ که ۹ ماه از بازنشستگی‌ام گذشته بود، جلای وطن بفرمایند. در این موقع شدیدا با رژیم سابق دشمن شدم. من هم می‌توانستم مثل خیلی از امرا سفیرکبیر بشوم، سناتور انتصابی بشوم، استاندار بشوم، مشاغل بزرگی که از کشور برای خودم، یعنی آمده بودند که مرا بکشند، ولی به یک یک این‌که در این‌جاست موضوع مهم، حضترت آیت‌الله العظمی خمینی، چون رژیم را در موقع ترک ایران نفی فرمودند من هم قلبا رژیم را نفی کردم. این است که در ۱۶ سال و نیم بازنشستگی به خدای لایزال، به قرآن مجید، فقط و فقط با حقوق بازنشستگی زندگی می‌کردم. برای من خیلی مقدور بود که به رژیم طاغوتی نزدیک بشوم، مشاغل بگیرم و پول اندوخته بکنم و میلیون‌ها تومان اندوخته بکنیم یا بفرستم به خارج. هیچ ثروتی ندارم. حتما، دادستان محترم ملاحظه فرمودند در این‌جا هیچ اندوخته‌ای ندارم. تنها اندوخته من ۱۰۰ هزار تومان پول است که دو سال و نیم قبل، خوب توجه بفرمایید قضات عالی‌مقام، دو سال و نیم قبل، سه دختر دارم، دو دخترم ازدواج کردند. برای این‌که جهیزیه این‌ها را فراهم بکنم ۴۰۰ هزار تومان از خواهرزاده‌ام به عنوان قرض‌الحسنه گرفتم. برای هر کدام ۱۵۰ هزار تومان، خرج جهیزیه کردم و ۱۰۰ هزار تومان هم الان در بانک صادرات شعبه شاه‌عباس موجود است. آن را گذاشتم که برای دختر سوم اگر ازدواج کرد جهیزیه تهیه کنم. که به خدای لایزال، به شرف و ناموس و قرآن سوگند می‌خورم دیناری غیر از این ۱۰۰ هزار تومان ندارم و ماه به ماه، حقوق بازنشستگی را می‌گرفتم و امرار معاش می‌کردم و با نهایت شدت علیه رژیم سابق فعالیت می‌کردم. البته نه فعالیت علنی و بارها دوستان و فامیل، مرا منع می‌کردند از فعالیت علنی ولی فعالیت بر علیه رژیم می‌کردم.

[سپهبد مجیدی سپس قرآنی را از جیبش بیرون آورد و به آن قسم خورد و گفت:] من از افراد مومنی بودم که با نهایت شدت و از روی قلب به نفع امام خمینی تبلیغ می‌کردم. در انقلاب آن‌چه که از دستم برمی‌آمد کمک کردم. من که بازنشسته سابق بودم، بارها آمدند جلو ولی قبول نکردم. وقتی که آیت‌الله تشریف آوردند به ایران، شادی، من و خانواده‌ام را فراگرفت.

ما همه مسلمانیم، نباید مسلمان به مسلمان دیگر چیزی بگوید که از نظر شرافتی و قلبی رنجیده بشود. من با رژیم سابق همان‌طوری که عرض کردم همکاری نکردم و در تمام مدت فرماندهی خودم فقط و فقط برای دینم و قرآنم و کشورم ایران خدمت می‌کردم. مرا با این‌که تعلیمات مالی ارتش دیده بودم، در سال ۴۱ بازنشسته کردند، چون احساس کردند که من مثل یک ماشین خودکار نمی‌توانم مورد استفاده رژیم سابق قرار بگیرم.

اما در مورد اعتراف به عدم صلاحیت خود در دادگاه، آن موقع افسر قضایی در ایران خیلی کم بود و من فرمانده لشکر یک پیاده بودم و از پرونده‌ای که برای فداییان و متهمین توده‌ای تشکیل می‌دادند خبردار شدم. در جایی دیگر خارج از دادرسی ارتش این کارها می‌شد. ادعانامه دادستان و همین‌جا صادر شد و به من ابلاغ شد. اولا یک فرمانده و یک افسری شده بود رئیس دادگاه. اگر در ۴۳ و ۴۴ تا ۵۷ به من ابلاغ می‌شد برای دادگاه نظامی و من قبول می‌کردم شما حق داشتید، چون رژیم از طرف امام خمینی لغو شده، ولی من موقعی رئیس دادگاه نظامی بودم که تلگراف آیت‌الله بروجردی درست همان موقع [که] دادگاه تشکیل می‌شد آن را تایید کرده بودند.

و من که یک مسلمان حقیقی هستم چه می‌توانستم بکنم. قانون اداره دادرسی ارتش جلوی من بود، فتوای حضرت آیت‌الله بروجردی رحمت‌الله علیه جلوی من بود که تایید فرمودند رژیم را، من چه کاری می‌توانستم بکنم، غیر از حکم دادن به فداییان اسلام که امنیت ملت اسلام را سلب کرده بودند. ولی یک نکته‌ای، اگر موقعی که آیات عظام یا مراجع تقلید تایید می‌فرمودند، عمل فداییان اسلام را، به شرف و قرآنم سوگند می‌خورم که ممکن نبود چنین دادگاهی را من قبول بکنم.

قبل از ۲۸ مرداد من و فرمانده لشکر به فرمان دکتر مصدق احضار شدیم به تهران، حدود یک ماه و نیم یا دو ماه بیکار بویدم. یک روز در منزل خواهرزاده‌ام بودم که صبح ساعت ۸.۵ یا ۹ یا ۹.۵ مربوط به ۲۷، ۲۸ سال قبل است، دیدم جمعیت در خیابان است و می‌گردند و سربازان هستند. سوال کردیم چه شده، گفتند کودتا شده. من این‌طوری  از کودتا اطلاع پیدا کردم. هیچ واحد نظامی نداشتم به خدا سوگند که بیکار بودم، در منزلم نشسته بودم که این اطلاع به من رسید. بعد از این‌که ۲۸ مرداد شد یک ماه و نیم یا دو ماه بعد رئیس ستاد ارتش برای این‌که دوباره ارتش را نظم و ترتیبی بدهد و تمامیت کشور را حفظ کند، من را احضار کرد و دستور داد که «فرمانده تیپ زاهدان هستی.» من نفهمیدم موضوع «خدایگان» که فرمودید چیست؟

رئیس دادگاه: شما ادامه بدهید بعدا به شما توضیح خواهند داد.

مجیدی: شا گفتید که من گفته‌ام باید متحد غرب بود. من چنین صحبتی نکردم مطلقا. قضات دادگاه غرب یا شرق برای من فرقی نمی‌کرد. اگر در سال ۳۳ یک سازمانی نه به نام سازمان افسری منحله توده، نه به نام فداییان اسلام، اگر فداییان دیگری تشکیل می‌شد که وابسته به آمریکا یا انگلیس یا چین یا هر کشور دیگر می‌شد، برای من علی‌السویه بود. من فقط به میهنم فکر می‌کردم. برای من شرق و غرب و شمال و جنوب نداشت. برای من ایران مهم بود.

[در مورد] تشکیل هیات منصفه، استدعا می‌کنم توجه بفرمایید، در آن موقع، ۲۵ یا ۲۶ سال قبل، که من رئیس دادگاه بودم، قانونی بود در کشور به نام قانون آئین دادرسی و کیفر ارتش، در این قانون هیات منصفه پیش‌بنی نشده بود، قانونی بود که به تصویب مجلس رسیده و ابلاغ شد، اگر بنا بود تشکیل شود و من تشکیل نمی‌دادم، بدون شک آیات عظام این تذکر را می‌دادند به سازمان‌های سابق.

من هیچ نوع همکاری با نظامیان سابق نداشتم. با نظامیان آمریکایی هم در تمام مدت فرماندهی نداشتم. در ۱۳۳۳ برای این‌که نظام آموزشی ارتش ایران را به شکل نوین دربیاورند و بهترین آموزش‌ها را در آن موقع ارتش آمریکا داشت، ستاد ارتش به فرمان شاه منفور سابق، برای هر واحد نظامی یک گروهی به نام گره آموزشی آمریکا آمدند. من در فرماندهی لشکر و سپاهم این‌ها بودند و وظیفه‌شان فقط و فقط این بود که افسران و درجه‌داران را در کلاس‌ها جمع بکنند، آموزش نوین را به آن‌ها درس بدهند و آن‌ها بروند به واحد نظامی و آموزش بدهند. فقط چون این افسران مهمان ما بودند. در آن موقع که هنوز آمریکا نیت پلیدش را نشان نداده بود، در باشگاه‌های افسران وقتی که افسری عروسی داشت، یا فرزند افسری عروسی داشت، ما وقتی که در باشگاه جمع می‌شدیم، افسران آموزشی هم در آن باشگاه از نظر مهمان‌نوازی که خصلت ایرانی بود دعوت می‌کردیم. دعوت می‌کردیم این‌ها را به باشگاه افسران که در سرور و شادی ما شریک باشند و هیچ نوع رابطه خصوصی با افسران نداشتم. من چندین کار کردم در پرونده ثبت است. هیچ‌وقت روی خوش به آمریکایی‌ که ما را با چشم بد نگاه کند نشان ندادم. یک روزی فرمانده سپاه فارس بودم. سرهنگ کنی رئیس آموزشی سپاه فارس صبح که رفتم دفترم شنیدم که دیشب یک جایی دعوت بوده و به یک ایرانی توهین کرده، از چند نفری که در آن دعوت شرکت داشتند به دفترم احضار کردم و سوال کردم همه متفق‌القول جواب دادند که بله این توهین کرده، آنا یک تلگراف کردم به ستاد ارتش ایران که این «سرهنگ کنی رئیس آموزش سپاه فارس به ایران توهین کرده، این دیگر نمی‌تواند در این سپاه خدمت بکند احضار بفرمایید.» سرهنگ کنی را ظرف ۴۸ ساعت، ۳ روز، چهار روز احضار کردند. بعد از ۵ یا ۶ روز من در دفترم ساعت ۹-۹.۵ در سپاه نشسته بودم که دیدم از فرودگاه شیراز به من تلفن کردند که یک ژنرال آمریکایی می‌خواهد با شما تماس بگیرد. گفتم بیاید دفترم. ژنرال آمریکایی آمد دفتر من و یک مترجم هم همراه او بود. دیدم از من می‌پرسد (این ژنرال یک‌ستاره آمریکایی): «شما گزارشی دادید به تهران در مورد سرهنگ کنی، رئیس مستشاری، احضارش کرد به تهران. شما موضوع را برای من شرح بدهید.» این بسیار برای من ناگوار بود، این خصلت من نبود. بپرسید سپهبد مجیدی چه جور افسری است، حتما افسران و درجه‌داران بی‌طرف بی‌حب و بغض مرا می‌شناسند. بسیار ناراحت شدم، گفتم: «شما با چی آمدید؟» به این کلام‌الله مجید اگر خلاف بگویم باید محکوم به اعدام شوم. به ژنرال آمریکایی گفتم «با چی آمدید تهران؟» گفت: «با هواپیما.» گفتم: «خواهش می‌کنم موقع رفتن با ماشین بروید.» غافلگیرش کردم تعجب کرد. دوباره به مترجم گفت به ژنرال یعنی به من بگو: «برای چی این سوال‌ها را می‌کنی؟» آخر ما چه بودیم! [گفتم:] «موقعی که مملکت ما مستقل بود، شما اصلا شناخته نشده بودید، ما گفتیم شما آموزش نظامی بدهید به کشور ما که اگر مورد حمله قرار بگیرد بتوانیم از خود دفاع کنیم، با آموزشی که شما می‌دهید. شما الان دارید به استقلال ما توهین می‌کنید. من یک فرمانده سپاه ایرانی هستم، گزارش به ستاد ارتش دادم راجع به سرهنگ کنی اگر کاری دارید، سوالی دارید راجع به سرهنگ کنی از رئیس ستاد ارتش بپرسید.» این‌جا این ژنرال یک‌ستاره، به نظرم منطقی بود فورا بلند شد و سلام نظامی داد و گفت «از شما معذرت می‌خواهم. عین حرف شما را به ژنرال آمریکایی خواهم گفت.» با من دست داد و رفت البته با هواپیما رفت، حرف مرا گوش نکرد که از راه زمین برود.

زن مرحوم روزولت آمد شیراز، استاندار فارس مصطفی قلی رام بود. زن روزولت چرا شیراز آمد؟ دخترش یک شوهری داشت دکتر بود، آن دکتر اسمش یادم نیست، شوهر دختر روزولت. آن دکتر در بیمارستان نمازی کار می‌کرد آمده بود برای دیدن دخترش. یک روز بعدازظهر رام به من تلف کرد که یک زن معروف جهانی داریم، زن مسنی است، زن مرحوم روزولت آمده پهلوی دخترش در منزل شوهر دخترش، برای دیدنش آمده. ما رفتیم و سلام و عیلک کردیم. آن روز بعدازظهر که رفتیم، فردا صبح کمیسیون امنیت بود در کمیسیون امنیت، استاندار، فرمانده سپاه، که بنده باشم، رئیس ژاندارمری و رئیس شهربانی (باز هم به این کلام خدا سوگند می‌خورم که عین واقع است که با یک میهن‌دوست و قرآن‌دوست و متدین واقعی، من تعجب می‌کنم که این سوال و جواب‌هایی را که دادستان فرمودند از من) کمیسیون امنیتی که تشکیل شد، استاندار فارس، رئیس شهربانی فارس مرحوم سرتیپ غلام‌پور گفت: «دیروز غروب خانم روزولت رفتند دیدن بی‌بی قشقایی و امروز صبح هم که با هواپیما برای حرکت رفتند و الان هم حرکت کردند.» من منفجر شدم قربان. خیلی هم از ایشان بعدا معذرت خواستم چون آن وقت‌ها خیلی جوان‌تر بودم. گفتم: «جناب آقای استاندار چی فرمودید؟» گفت: «هیچی دیروز برنامه‌ای بود که خانم روزولت برود از بی‌بی قشقایی دیدن بکند.» گفتم: «جناب استاندار این‌جا یک منطقه عشایری، سیاست مملکت را نباید تدوین کند. ایشان هنوز بازدیدش را به شما، به استانداری پس نداده، چگونه بدون این‌که بازدیدش را پس بدهد رفته بازدید یک فرد معمولی، آن وقت ایران را ترک می‌خواهد بکند؟!» جلسه کمیسیون امنیت را ترک کردم. من استدعا می‌کنم که چه بعد از مرگ من چه قبل از مرگ من این موضوع را از ستاد ارتش از سرلشکر فردوست بخواهید. رمز کردم که این خانم محترمه آمده به همه سازمان‌های موجود به‌خصوص به استاندار و فرمانده سپاه، با این کارش توهین کرد، نبایستی این کار را بکند، یک جواب سربالا دادند که بعدا توجه خواهد شد و فلان و...

یکی از افسران سازمان حزب منحله توده در دادگاه یک جمله‌ای به من گفت که من تعجب کردم، چگونه به گوش ایشان رسید. من فرمانده لشکر یک بودم. همان موقع سازمان افسران حزب توده تشکیل شده بود، یک سرهنگ آمریکایی آمد در دفتر من برای گزارش از وضع آموزش نوین که آیا پیاده شده در واحدهای لشکر یک یا نه؟ یک صفحه کاغذ گرفت (خیلی معذرت‌ می‌خواهم من ناگزیرم که این را نشان بدهم.) از در با مترجمش وارد شد و نشست. من پشت میز ایشان روی صندلی به مترجم گفتم به ایشان بگویید «چه فرمایشی دارید؟» گفت: «این گزارشی که من در دستم هست بازدید کردم از واحدهای لشکر یک و نواقصی هست.» من با آن خوی دینی که به کفار هیچ‌وقت سر اطاعت نشان ندهید و دین‌تان و وطن‌تان را همیشه حفظ بکنید به مترجم گفتم: «به این سرهنگ آمریکایی بگو آیا (درست حقیقت را به من جواب بده) در مقابل یک فرمانده لشکر آمریکایی هم این ژست را می‌آمدی؟» جرات نکرد آن افسر ایرانیِ مترجم به آن سرهنگ این حرف را بزند، گفتم: «من به تو دستور می‌دهم به ایشان بگو.» گفت به ایشان. معذرت خواست، گفتم: «معذرت کافی نیست صفحه را بگیر بیا جلوی میز من با دست به من بگو تمنا می‌کنم.» این بود روش سپهبدی من.

آقایان قضات، روحانیون محترم، دادستان محترم!

به شرف و ناموسم سوگند اگر این قرآن جلوی شماست، اگر امام موفق شد که انقلاب بزرگ اسلامی را در ایران رواج بدهد، اگر امام بعد از ۱۵ سال جلای وطن، رژیم طاغوتی را که شیره وطن را کشیده بود از بین ببرد، یکی از حافظین قرآن من بودم. گذاشتم، فرصت دادم به امام، بعد از ۱۸ سال، ۲۰ سال، ۲۵ سال این نطفه بزرگ شود، فرزند بزرگ شود، بزرگ شود به رشد برسد تا حضرت آیت‌الله امام خمینی، ان‌شاءالله عمرشان دراز باد و قدرت‌شان زیاد باد انقلاب اسلامی را بیاورند و الا اگر من مقابله نمی‌کردم یا از ترور فداییان اسلام جلوگیری نمی‌کردم، به عنوان مارکسیست اسلامی هر کاری دست‌شان می‌شد، هر تروری بود می‌کردند، الان وضع کشور دگرگون بود.

رئیس دادگاه: می‌بخشید کلام‌تان را قطع می‌کنم، استدعا می‌کنم پیرامون کیفرخواست صحبت بفرمایید.

مجیدی: خیلی متشکرم، آخرین عرض من این است که یک ماه و نیم قبل، این برای تبلیغ خودم نیست، استناد می‌کنم به فرمایش حضرت آیت‌الله العظمی خمینی که در یک ماه و نیم قبل در قبرستان بقیع قم فرمودند: «از ۴۲ به بعد رسیدگی می‌کنیم.» من گناهی نکردم ۲۵ سال قبل، نه این‌که بگویم که گناهی کردم. موضوع ۲۵ سال یکی از نکاتی بود که می‌خواستم به عرض دادستان محترم و دادگاه محترم برسانم.

دادستان: با اجازه‌تان اگر دادگاه اجازه بدهد قبل از این‌که من از کیفرخواست دفاع بکنم، چند نفر از بازجویان انگلیسی و شهود هستند که اطلاعاتی در مورد جرایم متهم دارند، اگر دادگاه اجازه بدهد شکایت‌شان را بدهند که بعدا رسیدگی شود.

رئیس دادگاه: من استدعا می‌کنم شما اول از کیفرخواست دفاع بکنید.

دادستان: آقای مجیدی، اولا که تایید رژیم بر فرض صحت هیچ ربطی به صدور حکم اعدام تعدادی از متهمان را ندارد، اگر شما مسلمان بودید و پایبند به مقررات شرع اسلام بودید، اول می‌رفتید تشخیص می‌دادید که صلاحیت قاضی از نظر مقررات شرع اسلام چیست. شما که نه الفبای قانون اساسی را می‌دانید، چون می‌گویید در قانون دادرسی ارتش هیات‌منصفه پیش‌بینی نشده بود و استنادتان به آن هست، اولا که جرم سیاسی در صلاحیت دادرسی ارتش نیست. ثانیا طبق قانون اساسی، هیات منصفه باید باشد و هیچ قانونی نمی‌تواند قانون اساسی را نقض کند. شما اگر مسلمان بودید اول شرایط قاضی را می‌پرسیدید، ببینید که واجد شرایط هستید یا نیستید. در اظهارات‌تان در مراحل تحقیق و همچنین در دادگاه، تیراندازی به طرف دکتر فاطمی را به افرادی که محاکمه و محکوم به اعدام کردید نسبت دادید، این غلط است. شما باز می‌گویید این‌ها اگر می‌خواستند رزم‌آرا را بکشند به آیات عظام مراجعه می‌کردند و گناه این‌ها را ثابت می‌کردند و حکمش را می‌گرفتند و می‌آمدند اعدام می‌کردند، خوب ما فرض می‌گیریم این‌ها اشتباه کردند و این کار را نکردند، شمای مسلمان چرا نرفتید پهلوی آیات عظام ثابت کنید که این‌ها قاتل هستند و اجازه بدهید که من حکم اعدام‌شان را بدهم؟ شما که مسلمان بودید، چرا این کار را نکردید؟ از این گذشته مگر این چهار نفر فداییان اسلام (نواب صفوی، خلیل طهماسبی، ذوالقدر و واحدی) و چهار نفر دیگری که محاکمه کردید شما، مگر این‌ها چند نفر را کشته بودند، مگر غیر از این‌که یک نفر را کشته بودند؟ شما چرا این‌ همه حکم اعدام دادید. باز گفتید افتخار می‌کنید به این‌که توده‌ای‌ها را محاکمه و محکوم به اعدام کردید، ما در قسمت اول قضیه که اصل صحبت شما صحیح است یا نه، کار نداریم. بحثی در آن نداریم. صحبت این است که بر فرض که توده‌ای‌ها مخالف با مقررات اسلام عمل می‌کردند، آن کسی که باید آن‌ها را محاکمه و محکوم به اعدام می‌کرد شما نبودید. باز گفتید که من هیچ نسبتی با رژیم و هیچ وابستگی با رژیم نداشتم، بله می‌فرمایید چون افسر قضایی کم بود من رفتم. خوب وقتی که افسر قضایی نیست از پشت صف یک نفر را بیاورند بگذارند که حکم اعدام مردم را بدهد. بله، به قول آقایان شمر هم می‌گفت این جلادهای ما رفتند و سر امام حسین را بریدند. فداییان اسلام علی‌رغم صحبت‌هایی که آن وقت تا به حال کردم توسط مرحوم آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری تایید می‌شدند در همان زمان، و حتی مرحوم آیت‌الله بروجردی هم برای نجات جان فداییان از چنگال شما آقای قائم‌مقام رشتی را پهلوی شاه فرستادند تا آن‌ها را چنگال شما نجات بدهند ولی شاه خوب انتخاب کرده بود چون می‌دانست که شما حکم اعدام صادر خواهید کرد، به جرم کشتن یک نفر بر فرض این‌که ثابت هم باشد که قتل رزم‌آرا بر خلاف شرع باشد، شما چندیدن نفر را حکم اعدامش را صادر کردید در صورتی که این صلاحیت را نداشتید که بروید پشت میز قضاوت بنشینید اطاعت باید کنید. مگر جان مردم این‌قدر بازیچه است که با یک امر نظامی بتوان آن را حل کرد، شما قبل از این‌که یک نظامی باشید یک مسلمان هستید، قبل از این‌که یک نظامی باشید، یک ایرانی هستید شما نه تنها مقررات اسلام را زیر پا گذاشتید، مقررات موضوعه همان زمان را هم زیر پا گذشتید. برای خوش‌خدمتی به رژیم کودتاگر شاه. در مورد «خدایگان» اظهار بی‌اطلاعی کردید، این سوال برای من هم مطرح است که سرتیپ خدایگان کی هست و چه اتهامی داشته که باز به شما داده‌اند. با توجه به سابقه ذهنی که ما از شما داریم که هر جرم سیاسی مهمی بوده به جنابعالی ارجاع فرموده‌اند و شما را یکمرتبه از پادگان آورده‌اند نشانده‌اند پشت مسند قضاوت، این‌جا برای‌مان باز این سوال مطرح است که سرتیپ خدایگان کیست؟ در پرونده ضداطلاعاتی شما بعد از این‌که بازنشسته شدید خلاصه‌ای از سوابق شغلی شما، مراحل خدمتی و درجاتی شما ذکر شده که پس از این‌که به فرماندهی سپاه شیراز و فرماندهی سپاه یک، ضمن شغل سازمانی، رئیس دادگاه تجدید نظر دادرسی ارتش به منظور رسیدگی به پرونده اتهامی سرتیپ خدایگان شدید. این چیزیست که در پرونده ضداطلاعاتی شما ذکر شد.

مجیدی: در چه سالی فرمودید؟

دادستان: این تاریخ ندارد، اما در پرونده ضداطلاعاتی شما بوده، چون زیر پرونده هم نوشته‌اند در تاریخ ۱ر۷ر۴۱ بازنشسته شده‌اید مربوط به زمان بازنشستگی شما است، «خلاصه پرونده».

مجیدی: یعنی این دادگاه بعد از زمان بازنشستگی...

دادستان: فرق نمی‌کند، این سوال برای ما هم مطرح است. باز به موجب مدارکی که در پرونده ضداطلاعاتی شما هست جنابعالی در سال ۱۳۳۲ آن وقت که فرماندهی لشکر شیراز را داشتید.

مجیدی: ۳۲ من سرهنگ بودم، رئیس ستاد بودم.

دادستان: رئیس ستاد بودید، سرلشکر بودید؟ پس مال سال‌های بعد است. به هر حال قبل از بازنشستگی در زمانی که سرلشکر بودید به وسیله سرهنگ حاج‌لاری رئیس سررشته‌داری وقت مبلغ یک میلیون و دویست هزار ریال سوءاستفاده مالی کردید و این در پرونده ضداطلاعاتی‌تان منعکس است، منتها حالا یا تعقیب کردند و ماست‌مالی کردند قضیه را و یا به جهت خوش‌خدمتی‌های‌تان هیچ توجهی نشده و مانده است. در مورد این‌که جمله‌ای که در سخنرانی‌تان فرموده بودید اظهار بی‌اطلاعی کردید، ضداطلاعات گزارش داده که در تاریخ ۴ر۵ر۱۳۴۰ که «اخیرا تیمسار سپهبد مجیدی فرماندهی سپاه یکم در مرکز جهت افسران سپاه سخنرانی مبسوطی ایراد که در ضبط صوت ضبط و جهت استحضار افسران و درجه‌داران در ساری بازگو شد که خلاصه آن به شرح زیر به عرض می‌رسد.» آخرش فرمودید که: «مصلحت مملکت گرایش به کدام سمت است و آن سمت را انتخاب کردید هرچند اسمی از غرب نبردید ولی روی هم رفته از مفاد صحبت چنین استنباط می‌شد که باید با غرب متحد شد و با توجه به عکس‌هایی که از شما گرفته‌اند از نظامیان آمریکایی در منزل شما بعد از ۱۳ سال بازنشستگی هنوز علاقه‌تان را حفظ کرده‌اید و نفوذ هست این وابستگی شما را می‌رساند.

رئیس دادگاه: استدعا می‌کنم شرحی که راجع به این نظامی آمریکایی بود بفرمایید.

مجیدی: این فرمانده پادگان کهکیلویه بود. ۳۱ سال قبل من سرهنگ بودم با دو سرهنگ دیگر رفتیم برای بازدید واحدهای آموزشی آمریکایی. این فرمانده پادگان یک چیز خیلی نحسی بود و این در آلمان بود و یک مانور جنگی ارتش غربی داشتند من را فرستادند برای این‌که بازدید بکنم آن‌جا را.

رئیس دادگاه: باز از موارد سوءاستفاده مالی که در پرونده شما منعکس است. در خلاصه‌ای از پرونده که در ۴ر۱۱ر۴۰ تنظیم شده یکی از موارد سوءاستفاده شما فروش بنزین و سوءاستفاده نمودن از وجوه جشن چهارم آبان توسط تیمسار وزیری است. مراتب به ضداطلاعات وابسته به سپاه یک ارسال و پاسخ وارده حاکی است.

مجیدی: از شروع به امر مهم دادرسی با دیدن منظره و اوضاع و احوال و موقعیت که آن متهم در آن وقع عملی یا جرمی انجام داده است، جناب آقای دادستان سن‌شان جایز نیست که در ۲۵ سال قبل اوضاع ایران را نمی‌دانستید چه بوده، من سن شما را نمی‌دانم، آن موقع باید یک نوجوان ۱۸ ساله بوده باشید. یا کمتر یا ۸ ساله یا ۷ ساله، شما نمی‌توانید بفهمید، ببخشید یعنی درک بکنید، موضوع را منظره‌ای را که جلوی روی خود می‌بینید ۲۵ سال قبل ایران چه بوده، سیاست آن موقع چه بوده، رژیم چگونه مورد تایید آیات عظام بوده است؟

دادگاه: یک تذکر بدهم، همان‌طور که می‌فرمایید سن آقا شاید اقتضا نکند. آن موقع حضرت آیت‌الله خوانساری مرجع تقلید بود و ایشان فداییان اسلام را تایید می‌کرد و حضرت آیت‌الله کاشانی تایید می‌کرد و حتی مسئله‌ای که خلیل طهماسبی قتل رزم‌آرا را انجام داده بود مورد تایید ایشان قرار گرفت که ایشان هم از مراجع و آیات بود و خوب از نظر ما فقیهی بود که حق فتوا دادن داشت. بعد حتی در مجلس آن زمان هم تایید شد که به قول ایشان قتلی از آن‌ها سر نزده بود، غیر از این قتل و ذوالقدر هم بود که حسین علاء کشته نشد. و مرحوم آیت‌الله بروجردی در آن زمان که آن تلگراف را زدند زمانی بود که شاه به ایتالیا رفته بود و در نتیجه ۲۸ مرداد بود، نه بعد از کشته شدن، آن موقع ایشان تسلیتی نگفت و حتی شاید مثلا مورد بی‌مهری شاه سابق هم واقع شد بنابراین به قول ایشان تلگراف هم اقتضا نمی‌کند که به تمام معنای کلمه حتی افرادی که علیه شاه قیام کردند قصد کشتن آن‌ها را کسی کرده بود بنابراین ایرادی که راجع به حکم اعدام این آقایان گرفتید و از این طرق، باز خود آقای بروجردی هم قبل از این‌که این‌ها کشته شوند مرحوم صدرالاشراف بود که آمد و مرتب ایشان پیغام می‌داد و او آمد به ایشان که اطلاع داد، اغفال کرد او را، یعنی خبر داد که نه همچنین تصمیمی نیست و قصد کشتن این افراد در کار نیست و بنابراین اتفاقا همان شب عمل کردند و شاید مصادف اتفاقا همچنین شبی بود و بعد از کشتن این‌ها هم حتی اعتراض شدیدی طی تلگرافی به شاه کرد هم راجع به دستگیری مرحوم آیت‌الله کاشانی که در زندان بود و هم راجع به کشتن، بنابراین که این‌جا شما گفتید مجوز قتل این افراد را به گردن آیت‌الله بروجردی و مراجع بگذارید همه تکذیب می‌شود.

مجیدی: اما در مورد این‌که فرمودید شاه سابق از ایران رفت به خارج، تلگراف شده، آقای مهندس مهدی بازرگان که از طرف امام مامور شده بودند قبل از نخست‌وزیری که نفت را بگیرند تشریف بردند به آبادان و شیراز برای کارمندان شرکت ملی نفت و گاز شیراز سخنرانی فرمودند، در حدود یک ماه و نیم دو ماه قبل که در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان آن روز عینا درج شد. آقای مهندس بازرگان که مسلمان واقعی هستند و معتقد به حضرت آیت‌الله امام خمینی هستند در این سخنرانی فرمودند که وقتی علیرضا سقوط کرد و مرد حضرت آیت‌الله بروجردی تلگرافی به شاه کردند که علیرضا هم درست همان موقعی که دادگاه تشکیل بود سقوط کرد در زمستان اواخر ۱۳۳۳ یا اویل ۱۳۳۴. خیلی معذرت می‌خواهم شاید اشتباه کردند، اما در مورد این‌که فرمودند جناب آقای دادستان که تایید رژیم، من فرمانده نظامی بودم دستور نظامی برای دادگاه صادر شده بود و من رئیس دادگاه بودم، نگفتم که چون من قانون دادرسی و کیفر ارتش را فقط اجرا کردم، افسر قضایی نبودم، رئیس دادگاه بودم. عرض کردم که افسر قضایی کم بود ولی اشاره من به قانون دادرسی و کیفر ارتش آن زمان بود. قانون دادرسی و کیفر ارتش هیات‌منصفه ندارد. در قانون، هیات‌منصفه پیش‌بینی نشده، وزارت دادگستری و دادرسی ارتش با هم بررسی کردند بدون اطلاع من، بدون شک دادرسی ارتش مجاب کرده وزارت دادگستری آن موقع را که این جرایم فداییان اسلام جزو قانون دادرسی و کیفر ارتش است. لذا وزارت دادگستری همان موقع باید اعتراض می‌کرد که نباید این اعضای فداییان اسلام در دادرسی ارتش بازپرسی و کیفرخواست برای‌شان صادر شود و محاکمه شوند. فرمودید این‌که خواهش می‌کنم توجه بفرمایید یک نفر متهم پیش روی شما نشسته، فرمودید چرا پیش آیات عظام راجع به حکم نرفتید. عرض کردم من یک فرمانده لشکر بودم، اداره دادرسی ارتش یک مقدار پرونده فرستاد برای من و به من امر شد که رئیس دادگاه بدوی و تجدیدنظر بشوم، روش این نبود که من بروم از آیات عظام در مورد دادرسی و کیفر ارتش سوال بکنم یا اجازه بگیرم، قانون دادرسی ارتش در آن زمان مورد تایید بود، الان شاید مورد تایید نباشد.

رئیس دادگاه: آقای مجیدی این جرم سیاسی بود یا نه؟

مجیدی: آن‌ها جرم سیاسی نشناختند.

رئیس دادگاه: از نظر شما جرم سیاسی بود یا نه؟

مجیدی: سیاسی نبود که دادگاه را به من احاله کردند. جرم، جرم سیاسی نبود ولی وزارت دادگستری و اداره دادرسی ارتش بدون شک با هم بررسی کردند و به آن نتیجه رسیدند که این فداییان اسلام در اداره دادرسی ارتش بازپرسی شوند، کیفرخواست صادر شود و به دادگاه نظامی احاله بشود.

دادگاه: قاضی در مقام اجرای قانون باید فرق بین قانون اساسی و قانون عادی را بداند. در قانون اساسی آن کاری را که شما به استناد قانون دادرسی و کیفر ارتش کردید که آن قانون بر خلاف قانون اساسی بود و شما حق ندارید و این‌که می‌فرمایید آن‌ها جرم را سیاسی ندانستند که به من محل شد سوال من از شما این است که مرجع تشخیص نوع جرم چیست. جنابعالی به عنوان قاضی یا کسی که پرونده را به شما ارجاع کرده و گفته برس. یا کسی که حکم نصب شما را به ریاست دادگاه تجدید نظر داده، چه کسی باید نوع جرم و درجه جرم را اعلام کند؟ این را بگویید.

مجیدی: در دادرسی ارتش بازپرسی از متهمین به هر عنوان توده‌ای یا غیرتوده‌ی می‌شد، ادعانامه صادر می‌شد و دادگاه تشکیل می‌شد و اعضای دادگاه و رئیس دادگاه را انتخاب می‌کردند و ابلاغ می‌کردند که شما رئیس دادگاه نظامی فلان هستید، شماره یک و یا...چون یک دادگاه نبود، چهار پنج دادگاه نظامی بود. رئیس یکی از آن دادگاه‌ها من بودم. پرونده قبلا تشکیل شد، ادعانامه به دادگاه نظامی و قانون دادرسی ارتش هم در مقابل ما موجود بود، دادستان هم ادعانامه‌اش را می‌خواند و مجرمین هم مدافعات‌شان را می‌گفتند.

[پاسخ مجددا دادستان]

دادستان: شما الان این‌چنین مسلمان داغ دوآتشه هستید یا آن زمان هم به این کیفیت بودید.

مجیدی: من همیشه مسلمان بودم.

دادستان: بسیار خوب، آیا مسلمان در مقام قضاوت آن هم قضاوت نسبت به قتل که مجازات آن قتل خواهد بود، دنبال رویه می‌رود. شما می‌فرمایید رویه بر این بود، تیمسار! شما با رویه حاکم بر زمان خودتان حکم قتل چندین نفر را صادر کردید.

مجیدی: اگر رویه گفتم که نیست، قانون دادرسی ارتش بود.

رئیس دادگاه: شما باز اگر در مقام دفاع از خود مطلبی دارید بگویید.

مجیدی: قبل از ۲۸ مرداد، من به تهران احضار شدم و یک ماه و نیم، دو ماه هم روی کار بودم و دخالتی هم نداشتم. بعد راجع به پرونده «فداییان» من اصلا چنین چیزی را نمی‌دانم. استدعا می‌کنم تحقیق بفرمایید و ببینید موضوع چیست. چون در اواخر سال ۳۳ و اوایل سال ۳۴ که فرمانده لشکر یک پیاده مرکز بودم، رئیس دادگاه هم، دو سه ماه بودم. مال افسران حزب منحله توده، این موضوع دروغ در پرونده باید درباره آن تحقیق شود و من هیچ وقت با فداییان کاری نداشته‌ام، ضمنا اشاره فرمودید به اتحاد با غرب یا شرق. اصولا من چنین چیزی نگفته‌ام. راجع به عکس‌هایی که گفته‌اید، این چیز مهمی نیست، همه شما ممکن است عکس‌هایی داشته باشید از مراسم. من هم عکس‌هایی داشته‌ام.

فروش بنزین برای چهارم آبان، من اصلا روحم از موضوع خبر ندارد. ممکن است در زمانی که مصدر کار بودم و با قدرت کار می‌کردم، ضداطلاعات، از خودش یک موضوعی را در پرونده‌ام ثبت کرده باشد.

رئیس دادگاه: تیمسار، استدعا می‌کنم به سوالات دادگاه پاسخ بدهید.

مجیدی: چشم!

رئیس دادگاه: سید محمد واحدی، زمانی که متهم دادگاه شما بود چندساله بود؟

مجیدی: من یادم نیست، این مربوط به ۲۵ سال قبل است.

رئیس دادگاه [برادر سید محمد واحدی را فراخواند و از او پرسید]: اطلاعات خود را درباره آن دادگاهی که شما یکی از محکومانش بودید و در مورد سایر فداییان اسلام، خواهش می‌کنم به طور خلاصه بفرمایید.

برادر سید محمد واحدی: اسم من احمد عباسی تهرانی است و ۴۱ سال دارم و ۲۳ سال کم کنید می‌شود ۱۸-۱۹ سال. سه نفر دیگر هم در حدود همین سن آوردند (بنده برادرزن مرحوم واحدی هستم) چرا آقایان، ما را آوردند و چسباندند به شخصی مبارز مثل مرحوم نواب صفوی، مجاهد شهید مثل خلیل طهماسبی؟ یک بچه ۱۸-۱۹ ساله ۲۳ سال پیش مثل افکار بچه‌های امروز نبود. آن هم در سطح جنوب شهری که ما زندگی می‌کردیم. این‌ها سعی کردند که ما را بچسبانند بغل این چهار نفر بزرگ‌ترها که زیر این عکس بنویسید: «هشت نفر از رهبران فداییان اسلام» وقتی افرادی که مرا می‌شناختند و با هم توپ‌بازی هم می‌کردیم، قضاوتی که روی من می‌کردند روی آن‌ها هم بکنند و بگویند که این احمد هم جزو فداییان اسلام بود! و عین این قضاوت هم درباره آن چهار نفر هم بشود و اما نحوه دادگاه: وقتی ما در دادگاه بدوی محاکمه شدیم، ما را به زندان ایشان (خطاب به سپهبد مجیدی) آوردند.

دادگاه: معذرت می‌خواهم که حرف شما را قطع می‌کنم، شنیده شده که متهمین را در مراحل تحقیق و قبل از این‌که به دادگاه بدوی بیاورند شکنجه هم داده‌اند؟

احمد عباسی تهرانی: بله، آثار شکنجه هم به دست من هست، هم چون در این‌جا زن نیست، آثار بطری هم هست و خجالت نمی‌کشم، می‌توانید دکتر بیاورید بعد از بیست و چند سال گواهی کند. مراحل گذشت، دادگاه بدوی هم گذشت. چون محاکمه ایشان مطرح است و من احساس مسئولیت می‌کنم، من مثل این‌ها مامور معذور نیستم، بلکه آدمی هستم مسئول. وقتی آمدیم، ما را به زندان‌های زمهریر سرد انداختند، چند تای آن‌ها توالت سابق بود که با خاک پر کردند و ما را توی آن انداختند چون ایشان و رئیس آن دادگاه بودند و فرمانده لشکر یک پیاده، روز دادگاه، یکی از شاهکارهای ایشان که امروز دم از مسلمانی می‌زند این بود که وقتی به مرحوم نواب‌صفوی گفت: «شغل شما چیست؟» و نواب صفوی جواب داد: «من طلبه‌ام.» سپهبد مجیدی پرسید: «طلبه یعنی چی؟» نواب صفوی گفت: «دنبال علم فقه و مذهب می‌روم.» ایشان برگشت و گفت: «مگر ما دنبال جهل می‌رویم و تو دنبال علم می‌روی؟» نواری شخصا تهیه می‌کردند و یک نوار روی میز دادستان، سرهنگ اللهیاری که از آن‌جا رفت. در مورد سید محمد واحدی که فرمودید، سن ایشان ۲۱ سال بود، دو مورد برای شما بگویم: موقعی که این سید بلند می‌شد و می‌گفت «برادر شهیدم»، ایشان نمی‌گذاشت این کلمه از دهان او دربیاید. چرا؟ برای این‌که سید عبدالحسین واحدی را بختیار در فرمانداری نظامی به دست خودش کشت و او و سایر مردم هر وقت به نام سید عبدالحسین واحدی می‌رسیدند این کلمه شهید را ادا می‌کردند. مسئله دیگر این‌که همین آقا از سید محمد واحدی پرسید: «چند کلاس درس خوانده‌ای؟» گفت: «من سیکل اول دارم» و تیمسار به او گفت: «در حد سیکل اول از خودت دفاع کن و تو حق نداری درس خارج خوانده باشی، تو حق مطالعه نداری.»

در مورد خودم، وقتی از من سوال کرد که «اقاریری روی پرونده‌تان دارید.» چرا این سوال را از من می‌کرد؟ برای این‌که من بگویم مرا شکنجه کرده‌اند و شب که شد، دژخیمان‌شان به سراغ من در زندان بیایند. شبی که رفتند رای را صادر کردند، یعی از ساعت ۳ بعدازظهر تا تقریبا ۱.۵ بعد از نیمه شب. نه ما غذا نخوردیم نه این‌ها. این‌ها فقط اشتباهی که کردند فراموش کردند ساعت‌های ما را بگیرند و ما تایم گرفتیم. رفتند و یک ساعت و ربع بعد برگشتند که در این زمان [یک واژه ناخوانا] می‌شود رفت شام خورد و یا رای را نوشت. خود متن رای را بخواهند بنویسند بیش از یک ساعت طول می‌کشد.

دادگاه: یعنی ختم دادرسی را چه ساعتی اعلام کردند؟

عباس تهرانی: در ۱ بعد از نیمه شب.

دادگاه: کی رای را به شما ابلاغ کردند؟

عباس تهرانی: رفتند و ما تایم گرفتیم، شد یک ساعت و ربع با شکم گرسنه. آیا در این مدت کم آیا می‌شد نوارها را گوش کنند؟ پرونده را بخوانند، رای بنویسند و یا شام و مشروب بخورند؟

زمانی که ما را محاکمه می‌کردند سرتیپ [ناخوانا] سرش را می‌گذاشت روی میز و می‌خوابید. ایشان او را از خواب بیدار نکرد که آقا از این بچه‌ها خجالت بکش.

سپهبد مجیدی: ایشان (خطاب به عباس تهرانی) هرچه بخواهند بگویند.

رئیس دادگاه: تیمسار، اجازه بدهید.

عباس تهرانی: در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان، اسامی قضات دادگاه‌های بدوی و تجدید نظر هست. اسامی کسانی هم که آن روز ما را شکنجه کردند خدمت رئیس دادگاه تقدیم می‌کنم.

رئیس دادگاه: مدت محکومیت خود را هم بگویید.

عباس تهرانی: بنده را به مدت ۴ سال محکم کردند.

سپهبد مجیدی: اجازه می‌فرمایید در پاسخ ایشان مطالبی بگویم؟

رئیس دادگاه: اجازه بدهید، مسئله این اتهام نیست به صورتی که دادستان نسبت به شما مطلبی گفته باشد. اگر در همین زمینه توضیحی لازم باشد از شما می‌گیرم و شما مختصر می‌توانید راجع به این مطالب، حرف بزنید.

مجیدی: اولا در موردی که می‌گویند «ما را شکنجه دادند» به خدای بزرگ قسم یک کلمه درباره زجر و شکنجه در دادگاه برای من حرفی نزدند. پرونده‌ها را بخوانید و نوارها را گوش کنید. اگر یک کلمه درباره شکنجه حرفی زده می‌شد من از ریاست دادگاه استعفا می‌دادم و به جای این‌ها شکنجه‌گران را محاکمه می‌کردیم. موضوع دوم این‌که ما از سه بعدازظهر تا ۱.۵ بعد از نیمه شب در شور بودیم و ایشان را به چهار سال حبس محکوم کردیم و این خود دلیل عدالت دادگاه بود و الا اگر دادگاه دستوری بود به ایشان هم حکم زیادتری می‌دادیم. این شخص که خودش متهم بود آیا می‌تواند امروز به عنوان شاکی بیاید این‌جا و دروغ بگوید؟

رئیس دادگاه: اگر ایشان دروغ می‌گوید، شما رد بفرمایید.

[سپهبد مجیدی سپس شمه‌ای از خدمات گذشته خود هنگام فرماندهی لشکر سخنانی ایراد کرد که چون ارتباطی با مفاد کیفرخواست نداشت به او تذکر داده شد که از خود دفاع کند.]

رئیس دادگاه: یکی از مطالبی که در کیفرخواست آمده، مسئله وابستگی شما به رژیم سابق بود. بعدا شما فرمودید که مورد اعتماد رژیم سابق هم نبودید. من نمی‌دانم اگر شما مورد اعتماد بودید چه شغلی را بالاتر از ریاست دادگاه تجدیدنظر دادرسی ارتش به شما می‌دادند. این دادگاه برای سرکوب کسانی ترتیب داده شده بود که قصد داشتند نقشه سازمان سیای آمریکا را دایر بر کودتا و برگرداندن شاه به ایران برهم بزنند. چه شغلی از این بالاتر؟

مجیدی: من فرمانده لشکر یک پیاده بودم. ۵-۶ دادگاه در نقاط مختلف تشکیل شد. یکی از این دادگاه‌ها در پادگان جمشیدیه تشکیل شد. به من امر شد که رئیس آن دادگاه بشوم.

رئیس دادگاه: من سوالی ندارم، آقای دادستان هم مطلبی ندارند، اگر به عنوان آخرین دفاع مطلبی دارید بفرمایید.

[سپهبد مجیدی آن‌گاه مدارجی را که در ارتش طی کرده بود تشریح کرد و از قضات دادگاه خواست که رای عادلانه‌ای درباره او صادر کنند و بدین ترتیب دادگاه به دادرسی پایان داد و وارد شور شد.]

دادگاه انقلاب اسلامی ایران، سپهبد مجیدی را به عنوان مفسد فی‌الارض و خائن به ملت، مجرم شناخت و او را به اعدام محکوم کرد که حکم صادره بامداد دیروز [چهارشنبه ۲۲ فروردین ۵۸] درباره وی اجرا شد.