پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:
امروز صبح شاهنشاه ساعت ۲ صبح وارد شدند، بحمدالله بسیار سر حال و خوش و خرم. البته حق داشتند با این همه فتوحات خرم و خوشحال باشند. وقتی وارد شدند از نخستوزیر سوال کردند: «آخرین نطق مرا شنیدی؟» عرض کرد: «خیر.» از حاضرین دیگر هم سوال کردند، عرض کردند خیر (رئیس مجلس سنا و شورا و وزیر خارجه). خوشبختانه از من نپرسیدند، چون من اتفاقا شنیده بودم، یعنی وقتی به فرودگاه میرفتم در اتومبیل گوش کردم. اما اگر عرض میکردم بلی، باعث خجلت دیگران میشد. من خودم هم حرفی نزدم. با آنکه هوا سرد بود، مصاحبه نسبتا طولانی با تلویزیون ایراد کردند. مختصری با نخستوزیر صحبت کردند. به من فرمودند: «ظهر بیا سلمانی در کاخ.» ظهر من رفتم شرفیاب شدم. البته شاهنشاه هنوز خسته بودند. من هم خسته بودم، چون تا خوابیده بودم ساعت ۴ صبح شده بود و به عادت معهود ساعت هفت هم بیدار شده بودم. عرض کردم: «فکر نمیکنم در هیچ مسافرتی شاهنشاه این همه موفقیت داشتهاید.» فرمودند: «همینطور است. ولی خسته شدم. هیچ شبی بیش از دو ساعت نخوابیدم. الان خودم را وزن کردم، در این سه روز سه کیلو لاغر شدهام. بعد هم آنقدر سیگار کشیدهام که تمام زبان و حلق من میسوزد.» (در صورتی که شاهنشاه بیش از دو سه سیگارت نمیکشند). فرمودند: «معمولان ساعت ۵ صبح میخوابیدم، یعنی به رختخواب میرفتم و هفت، هفت و نیم هم بیدار میشدم. اما راضی هستم؛ اولا کار اوپک پیش رفت. بعد هم مشکل با عراقیها حل شد.» اینجا نکته جالبی فرمودند که برای تاریخ مینویسم. فرمودند: «از دو عمل پدرم قدری دلچرکین و متاسف بودم: یکی تمدید قرارداد نفت و دیگری مسئله شطالعرب که در خانواده پهلوی ممکن بود روزی مورد ایراد باشد. گو اینکه شاید هیچ چاره و مفری نداشته. شکر میکنم خداوند را که مسئله نفت را که به طور اساسی حل کردم و شطالعرب را هم حالا به هم زدم (مرز بودن ساحل ایران به جای خط تالوگ). گو اینکه عملا حالا دوازده سال است که اعتنایی نکردهایم [از هنگام نخستوزیری من] ولی میل نداشتم خود قرارداد هم باقی بماند و بحمدالله موفق شدم.» عرض کردم: «خدا به شاهنشاه عمر بدهد که جز به عظمت ایران نظری ندارید و البته عظمت ایران بسته به پاکی و نزهت سلطنت آن دارد که شکر خدا را شاهنشاه از هر حیث تکمیل فرمودهاید. بعدها ملت ایران خواهد فهمید، گو اینکه همین حالا هم فهمیدهاند که وجود مقدس شاه چه نعمتی برای آنهاست.» فرمودند: «چطور؟» عرض کردم: «استقبالی که از این حزب رستاخیز ملی میشود، شاهدی بر این مدعاست.» مدتی درباره حزب صحبت فرمودند. عرض کردم: «مردم استقبال بینظیری کردهاند ولی باید سردمدارهای سابق حزب ایران نوین اینجا را رها کنند چون نه نام خوشی دارند و نه مردم از دست آنها دلخوشی دارند، از بس در پناه نام مبارک شاه خود را به مردم تحمیل کردهاند.» با سکوت عرایض مرا تایید میفرمودند و قرار شد که من مطالعه زیادی در این باره بکنم.
عرض کردم: «تکلیف کردها حالا چه میشود؟» فرمودند: «پیش از آنکه تو بیایی، نصیری رئیس سازمان امنیت را خواستم و به آنها اطلاع دادم که اگر میخواهید به ایران بیایید مهمان ما خواهید بود و با کمال میل و اشتیاق از شما پذیرایی میکنیم.» عرض کردم: «مسئله خودمختاری و این ادعاهای کردها چه میشود؟» فرمودند: «هیچ. اینها که اینقدر شکست میخوردند و خودشان هم میدانند که اگر ما نبودیم در مقابل حرکت عمیق ارتش عراق ده روز هم نمیتوانستند بایستند، میتوانند چه حرفی بزنند؟» فرمودند: «صدام حسین در ملاقات چهار ساعت و نیمی که با من داشت میگفت: چندین دفعه ما به یک قدمی فتح و فیروزی رسیدیم ولی سربازها و توپهای اعلیحضرت نگذاشت که فتح و فیروزی را در آغوش گیریم.» فرمودند: «صدام حسین به من گفت: شما گل سرسبد جوانهای عراق را از دم تیغ بیدریغ خود گذراندید. در این صورت کردها که میدانند عاجزند چه توقعی میتوانند داشته باشند؟» عرض کردم: «برای آینده حرف و ادعای آنها را لازم نداریم؟» فرمودند: «البته قابل تامل و مطالعه است، ولی من هیچ بعید نمیدانم که عراقیها که با ما دریچه ارتباطی بگشایند خودشان میل نداشته باشند به کلی از شر سیاستهای خارجی، بهخصوص روسها، رهایی یابند. باید دید چه میشود.» عرض کردم: «آخر پارسال تقریبا اتونومی [خودمختاری] به کردها میدادند، اعلیحضرت همایونی فرمودید قبول نکنید، آنها هم اطاعت کردند.» فرمودند: «هم کردها و هم عراقیها میدانند که این یک ظاهر بیشتر نداشت و نظر عراق برهم زدن اساس آنجا بود.»
بعد کارهای جاری منجمله برنامهها و محل پذیراییهای ملکه مادر انگلیس، پرنس برنهارد همسر ملکه هلند، ولیعهد اردن و رئیسجمهور افغانستان را به عرض رساندم.
باز شاهنشاه از کسالت اسافل اعضا شکایت داشتند.
از اخبار مهم جهان همین حل مسئله اختلاف بین ایران و عراق، بعد هم مسافرت کیسینجر به خاورمیانه است. مطلبی که مرا ناراحت [می]دارد پافشاری کیسینجر درباره کمیسیون انرژی در فرانسه است که حداقل قیمت نفت تعیین شود. یعنی حدودی برای آن، قبل از ملاقات بعدی در پاریس، بین اعضای اوپک و کشورهای مصرفکننده و جهان سوم تعیین گردد. پدرسوخته عجیبی است. حالا چه جور شاهنشاه او را سر جایش بنشانند باید صبر کرد دید.
بعدازظهر منزل ماندم. به کار کردن و راه رفتن و شنا کردن و بازی با نوهها گذراندم. الان از اخبار شنیدم کیسینجر سر راه خودش از لندن به مصر، سری هم به یونان زده است. واقعا مردکه عجیبی است. باز الان از اخبار شنیدم که حلقه محاصره پنومپنه وسیله خمرهای سرخ تنگتر شده و به زودی فرودگاه آنجا هم که فعلا تنها راه ارتباط این شهر با خارج است زیر بمباردمان توپهای دورزن کمونیستها که از نیروهای دولتی به غنیمت گرفتهاند قرار خواهد گرفت. پرزیدنت فورد هم به کنگره التماس کمک میکند، گوش شنوایی نیست. یا آمریکاییها از ویتنام و آسیای جنوب شرقی دست شستهاند، یا در خفا با خود کمونیستها (یعنی شاهزاده سیهانوک) بستهاند و کسی نمیداند. البته شاهزاده سیهانوک که نمیتواند کمونیست بشود!
صبح بریده چند روزنامه خارجی را به شاهنشاه نشان دادم که از سیستم یک حزبی ایران چندان بدی هم نگفتهاند و حتی تعریف کردهاند. البته این همه پیشرفت در راه رفاه عمومی دیگر نمیتواند مورد ایراد باشد. ولی هرالد تریبیون نوشته است این هم یکی از پدیدههای عجیب عصر حاضر است که پادشاهی رفورمهای سوسیالیستی در کشور خود انجام بدهد.