صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۲۳۴۷۸
تاریخ انتشار: ۴۰ : ۲۳ - ۲۲ دی ۱۳۹۸
والاحضرت اشرف در شرفیابی چند روز پیش خود به شاه عرض کرده بود: «اطراف شما را یک عده متملق و چاپلوس گرفته‌اند.» شاهنشاه خیلی برآشفته بودند و بعد به من هم گله کردند که خواهرم چنین گفت. من با آن‌که خودم از متملقین هستم، عرض کردم: «بالاخره از خواهر خودتان، آن هم خواهر تنی و دوقلوی خودتان، گله نفرمایید. شاید هم گاهی راست بگوید!»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند

به گزارش انتخاب، در خاطرات امیر اسدالله علم در روز سه‌شنبه ۲۲ دی ۱۳۴۹ آمده است:

صبح دکتر فلاح [به]منزل [من] آمده بود که نسبت به فورمول پیشنهادی به کمپانی‌های نفتی، حسب‌الامر شاهنشاه تبادل نظر کنیم. بعد عده زیادی از مردم به منزل آمده بودند، تا همه را راه انداختم خیلی دیر شد. به محض ورود به کاخ، شاهنشاه هم به دفتر کار وارد شدند. بلافاصله احضارم کردند. سرلشگر هاشمی‌نژاد، فرمانده گارد، خواسته بود اجازه بگیرم با خانم خودش به مکه برود. به عرض رساندم. ضمنا عرض کردم: «به او گفته‌ام خانم را به مکه بفرست، خودت هم فعلا در این دنیا به بهشت برو»! شاهنشاه خیلی خندیدند. فرمودند: «این‌ها نمی‌گویند ما‌ها خیلی فاسق هستیم؟» عرض کردم: «این بزرگ‌ها که خیر، زیرا می‌دانند شما واقعا و قلبا مرد خدا هستید: عبادت به جز خدمت خلق نیست/ به تسبیح و سجاده و دلق نیست. ولی سرباز‌های کوچک که تحت تاثیر تعلیمات قشری اسلامی هستند، فوق‌العاده ممکن است خطرناک واقع شوند. به این جهت در شب‌های به اصطلاح عزاداری باید خیلی احتیاط کرد. من یک شب تاسوعا در شیراز با آن‌که کاری نمی‌کردم فقط با دوستم بودم، نوکرهایم به من شام ندادند!»
باز هم راجع به خرده‌مالکین مذاکره کردم که «ماندن در ده برای یک نفر خرده‌مالک خیلی ارزش دارد. نصف زندگی خودش را از گاو و گوسفند و مرغ و غاز و ... تامین می‌کند، در صورتی که شما اگر پول این‌ها را به او بدهید، چیزی دستگیرش نمی‌شود. به خصوص که وقتی به شهر رفت، باید کرایه خانه بدهد.» فرمودند: «آخر چرا فکر زارع را نمی‌کنی. چطور به کسی که یک قطعه زمین در اجاره و در حقیقت در تصرف داشته است بگوییم حالا نصفش را بگیر؟» عرض کردم: «می‌فرمایید نصفش را مفت بگیر، و این بدبخت‌ها هم به این کار راضی هستند.» فرمودند: «بعد‌ها باز هم نزاع باقی می‌ماند.» عرض کردم: «شما عدالت را رعایت فرموده‌اید، دیگر مسئولیتی ندارید.» فرمودند: «نه، آخر انقلاب کرده‌ایم، دیگر نمی‌خواهیم استخوان لای زخم بشکنیم. مگر نه باید انقلاب اساسی باشد، ولو عده‌ای از بین بروند.» عرض کردم: «انقلاب سرخ صحیح است، ولی انقلاب سفید منظورش این است که منافع همه طبقات حتی‌الامکان رعایت شود. به علاوه شما می‌خواهید زارعین حال خرده مالکین را پیدا بکنند. چرا این‌ها را که چنین حال متوسطی دارند، می‌خواهید بدبخت کنید؟» شاهنشاه از این جر و بحث من خوش‌شان نیامد، ولی من وظیفه داشتم آن‌چه می‌فهمم بگویم. چه باید کرد؟ قدرت به انسان منطق هم می‌دهد!
والاحضرت اشرف در شرفیابی چند روز پیش خود به شاه عرض کرده بود: «اطراف شما را یک عده متملق و چاپلوس گرفته‌اند.» شاهنشاه خیلی برآشفته بودند و بعد به من هم گله کردند که خواهرم چنین گفت. من با آن‌که خودم از متملقین هستم، عرض کردم: «بالاخره از خواهر خودتان، آن هم خواهر تنی و دوقلوی خودتان، گله نفرمایید. شاید هم گاهی راست بگوید!» بیش از این دیگر عرضی نکردم. ولی شاه مرد ملکوتی‌صفات باانصافی است. احساس کرد که در عرایض من هم یک معنی نهفته است و دیگر چیزی نفرمود.
به من فرمودند: «خیال دارم گردش را کم و محدود بکنم.» عرض کردم: «این آرزوی من است. اگر در این کار در خدمت بودم و هستم، برای این است و بود که به شما تفریح و استراحت بدهم، نه این‌که از این راه مثل دیگران خیال استفاده کردن و اداره شما را داشته باشم.» مثل این‌که شاهنشاه از این عرض من خوشحال شد.
از اخبار مهم جهان باز هم زد و خورد بین فدائیین و ارتش اردن است. ملک حسین خودش در لندن مشغول چک‌آپ و معالجه است، ولی برادرش را در این سخت‌گیری تشویق کرده است، برادرش فعلا نایب‌السلطنه است. این امر یا از ترس ارتش است که مبادا بر او بشورند و یا این‌که دلگرمی و پشتگرمی دیگری دارد. ولی کشور‌های غرب به تکاپو افتاده‌اند که صلحی مجدد بین دو طرف برقرار کنند. ارتش سوریه هم گویا برای تقویت پست‌های فدائیین [در]شمال اردن به حرکت درآمده است...