صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۴ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۲۲۱۷۷
تاریخ انتشار: ۰۲ : ۱۸ - ۱۶ دی ۱۳۹۸
روزنامه گردی در «انتخاب»؛
قهرمان خسته آن‌قدر دروغ شنید، آن‌قدر نارو خورد، آن‌قدر پستی و بی‌شرفی دید، آن‌قدر بی‌صفتی و دون‌همتی دید تا تحملش تمام شد. خیلی این عوامل باید پرزور باشند که اعصاب یک جهان‌پهلوان را در هم بکوبند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: ۵۲ سال از مرگ تختی گذشت. جهان‌پهلوان غلامرضا تختی در ۱۶ دی ماه ۱۳۴۶ [گفته می‌شود ۱۷ دی اما هفدهم ظاهرا زمانی است که از مرگ تختی باخبر شدند] در هتل آتلانتیک تهران درگذشت. در این‌که این مرگ خودکشی بوده یا قتل هنوز پس از گذشته چند دهه اختلاف نظر وجود دارد، گرچه اخیرا بیش‌تر اظهار نظرها بر خودکشی وی تاکید کرده‌اند. جهانگیر هدایت، نویسنده و برادرزاده صادق هدایت، سه روز پس از مرگ تختی در سوگنامه‌ای که در رثای او نوشت، دلایلی برای خودکشی این قهرمان ملی برشمرده که بسیار قابل تامل است.

گفتنی است جهانگیر هدایت به خاطر آن‌چه به گفته خودش «خلاف مصلحت مملکت» تشخیص داده شد، نتوانست در همان روزها این مطلب را منتشر کند. ۱۱ سال بعد مجله فردوسی به مناسبت سالگرد درگذشت تختی در شماره مورخ، دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۵۷، زمانی که دیگر فضای سیاسی به تنگنای گذشته نبود، نوشته هدایت را منتشر کرد، که در پی می‌خوانید:

 

قهرمان خودش را کشت؛ قهرمانی که نه تنها برای مملکتش بلکه برای دنیا قهرمان بود، مرد. خبر مرگ قهرمان با سرعتی عجیب در شهر و مملکت پیچید و قهرمان خسته راحت شد.

یکی گفت این، یکی گفت آن، یکی چند نفر دیگر را اسم برد که موجب مرگ او شدند اما این ما، من نویسنده و شمای خواننده و بقیه نگرنده هستیم که قهرمان را کشتیم.

قهرمان پرقدرتی که روی تشک‌های جهانی از دست و پنجه نرم کردن با یلان روزگار نهراسیده و هرگز میدان را خالی نکرده بود، سرانجام زیر زندگی خرد شد. سینه‌های ستبر، بازوان آهنین، مشت‌های کوبنده قهرمان را خسته نکردند، اما ما، اجتماع و مردم مثل خوره، آهسته آن‌قدر او را از درون تراشیدیم و خوردیم که سرانجام قهرمان خسته شد.

من هرگز با تختی آشنا نبودم، او هم مرا نمی‌شناخت. من او را به عنوان یک قهرمان می‌شناختم. آخرین باری که او را دیدم چند شب گذشته جلوی سینما بود. آمده بود فیلم «کمدین‌ها» را ببیند. قهرمان خسته باید هم بیاید و فیلم دلقک‌های روزگار را ببیند. این قهرمان در ایامی زندگی کرد و مرد که دوران دلقک‌های بسیار پرورش‌ داده و سازهای مسخره بسیار زده بود. قهرمان حساس بود، قهرمان نمی‌توانست تحمل کند. این ما بی‌رگ‌ها هستیم که بی‌غیرتانه تحمل می‌کنیم و در نقش‌های مسخره خودمان به گذراندن ایام پوچ ادامه می‌دهیم.

قهرمان خسته بود. اساسا همه قهرمانان خسته‌اند. دیگر قهرمانی نمانده است. قهرمانان اگر در میدان‌های نبرد نمردند در میدان‌های پس از نبرد خود را کشتند.

تختی اگر آوازخوان، رقاص، هنرپیشه و یا دلقک بود چه خوش روزگار را می‌گذرانید و نمی‌مرد. برای خودش اتومبیل وارد می‌کرد، خانه ۷ طبقه می‌ساخت، تریا و کافه باز می‌کرد،‌ دسته گیتارزن‌های «خاک‌برسرها» را تشکیل می‌داد و گرچه قهرمان نبود اما زنده بود.

بعضی‌ها راه‌های سخت زندگی را انتخاب می‌کنند، تختی در راهی قهرمانانه گام گذاشت قهرمان شد، نامش در جهان درخشید، اما در مملکت خودش با او چه کردند؟ چرا ناراضی؟ چرا آن‌قدر فضای زندگی‌اش تنگ و تاریک شد که به ستوه آمد؟ توی روزنامه خواندم که ما داریم تدریجا خفه می‌شویم، ای کاش زودتر، وقتی قهرمان‌ها خسته می‌شوند و تاب و تحمل استنشاق این همه دود و دم توان‌فرسا را ندارند ما آدم‌های پیزوری راستی پررو هستیم که داریم مقاومت می‌کنیم.

قهرمان آن‌قدر خسته بود که مرگ را قهرمانانه در آغوش کشید. حیف، حیف زنده نبود تا انقلاب اداری را ببیند چه اشخاصی می‌خواهند بگردانند. او که متولد ۱۳۰۹ بود تا ۱۳۴۶ خیلی چیزها دید و اگر به خفقان تدریجی خودش ادامه می‌داد تا سال ۱۳۷۶ هم زندگی می‌کرد، چهار تا شاخ روی سرش سبز می‌شدند. اما دیگر خسته شد، حس کرد دلقک‌بازی، پستی، کثافت و دون‌پروری از حد گذشته، حالش به هم خورد، استفراغ کرد تا فضاحت زمانش را آشکارتر نشان دهد.

چرا قهرمانان خسته شده‌اند؟ در این ایام چه عاملی نیست که خستگی‌زاد و مرگ‌افزاست؟

سینما، رقاصخانه، پاتیناژ، بولینگ، حمام سونا، استخر، کوه و خیلی چیزهای دیگر هست، خوبش هم هست. پس چه نیست؟ شاید ما هم نمی‌دانیم. این کمبود کجاست که این‌گونه قهرمانان را ضعیف می‌کند؟

قهرمان خسته آن‌قدر دروغ شنید، آن‌قدر نارو خورد، آن‌قدر پستی و بی‌شرفی دید، آن‌قدر بی‌صفتی و دون‌همتی دید تا تحملش تمام شد. خیلی این عوامل باید پرزور باشند که اعصاب یک جهان‌پهلوان را در هم بکوبند.

حالا خدا می‌داند کاسه کوزه مرگ او را سر کدام بدبخت بشکنند. بعد از ماجرای جنگ جهانی دوم و جنگ ویتنام و موضوع قتل کندی و قضیه صادق هدایت، حالا یک موضوع نان و آب‌دار دیگری دست خلق خدا افتاد.

ما مرده‌پرست‌ها و مرده‌خورها حالا مگر ول‌کن این معامله هستیم؟! قهرمان مرده و خیلی‌ها می‌خواهند در پرتوی عواقب مرگ او خود قهرمان شوند. ما از انگل هم انگل‌تریم. انگل‌هایی هستیم که بعد از مرگ میزبان هم از وجود پوسیده و تجزیه‌شده‌اش برای خودمان غذا تهیه می‌کنیم. کرم روده اگر میزبانش مرد می‌میرد، اما ما برعکس وقتی میزبان مرد تازه جان می‌گیریم و خاصیت انگلی خود را بروز می‌دهیم.

قهرمان خسته ما راحت شد. هرچند که مرگ او برای همه کسانی که قهرمان را دوست می‌داشتند، گران است. آن لبخند معصومانه، آن چهره‌ای که خط‌های رنج بسیار بر آن نقش بسته بود از خاطره‌ها نمی‌رود. حیف، راستی حیف. ۱۹ر۱۰ر۱۳۴۶