صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۱۸۱۵۰
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۴ - ۲۵ آذر ۱۳۹۸
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
امروز که در تنهایی می‌توانم عوامل شاعر شدن نیما را تجزیه و تحلیل کنم به این نتیجه می‌رسم یکی از دلایل قوی گرایش نیما به سوی شعر وجود قزاق‌ها در مازندران بود که بسان نیشتری به درداندوه زخمِ عمیقِ روحش را شکافت. در حقیقت این نیشتر از آهن آبدیده در زخم نیما که همان قلب داغش بود فرو رفت و از آن چیزی به نام شعر نیمایی بیرون جهید.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: در اواخر آذر ماه سال ۱۳۵۵ محمد حیدری و نعمت‌الله سلامی، دو روزنامه‌نگار خوش‌ذوق روزنامه اطلاعات، برای گفت و شنودی با بهجت‌الزمان اسفندیاری، خواهر کوچک نیما یوشیج، روانه بندر انزلی شدند. ۱۷ سالی می‌شد که نیما از این جهان رخت بربسته بود. بهجت‌الزمان ۶۱ ساله را آن روز‌ها تقریبا همه اهالی بندر انزلی با نام «مادام» می‌شناختند. اما کمتر کسی خبر داشت که خانه این زن دل‌سوخته را در محله «باغ زمانی» بندر پهلوی «تن‌ها چند چهارپایه، یک زیلوی پیر، یک تختخواب کوچک، یک چمدان، چند پتوی عمر پشت سر نهاده، چند استکان و کتری و یک بخاری زهوار دررفته زینت می‌دهند.» که البته این‌ها منهای کتاب‌ها و یادداشت‌هایی بود که مادام عزیزشان می‌داشت. به هر روی بهجت در برابر روزنامه‌نگاران جوان بی هیچ آداب و ترتیبی زبان گشود و از این‌که چطور برادرش در آن برهه وانفسا شاعری پیشه کرده گفت.
در ادامه بخش‌هایی از صحبت‌های او را که در روزنامه اطلاعت مورخ پنجشنبه ۲۵ آذر ۵۵ منتشر شد می‌خوانید:
پدرم قصد داشت که همه فرزندانش را برای تحصیل به خارج بفرستد، البته طبق اصطلاح معروف آن زمان برای «تحصیلات عالیه»، در مقدمات همین کار بود که نیما وارد مدرسه «سن‌لوئی» تهران شد تا در آن‌جا زبان فرانسه را یاد بگیرد که به هنگام سفر اروپا دردسری نداشته باشد.
تا این‌جا کار با اراده پدر انجام شد، اما نیما به اراده خودش به مدرسه «مروی» هم می‌رفت تا در آن‌جا عربی بخواند، چون از نظر او دانستن زبان فارسی در حد عالی، بدون دانستن قواعد زبان عربی مقدور نبود.
برای نیما شدن خیلی چیز‌ها لازم است. اصولا برای این‌که آدم انسان بشود خیلی چیز‌ها لازم است. تازه اگر این چیز‌ها را داشت باید سیر حوادث روزگار را هم در نظر داشته باشد.
نیمای شاعر، ساخته دست یک اتفاق نیست. این مسئله زاده یک سلسله عواملی است که ما آن‌ها را درست نمی‌شناسیم. ممکن است ما علت خیلی چیز‌ها و کار‌ها را بتوانیم با آگاهی‌های به دست آمده پیدا کنیم، اما بسیاری از علل را که به تصور من نوعی جبر طبیعی است نمی‌توانیم بشناسیم. این جبر طبیعی در مقابل جبری ظهور کرده است که دست‌ساخت ماست.
راستی، کسی می‌تواند بگوید چه عاملی باعث شد که «نیما» نیما بشود؟ نیما را در آثارش می‌بینیم که وابستگی عمیقی به کشورش و اصول طبیعی زندگی بومی سرزمینش دارد.
بعد از پنجاه سال زندگی نعره می‌زند:‌ای کاش همان سگ مهربان را داشتم و همان چادر و گوشه دنج جنگلی را که به من آرامش می‌داد.
فشار را قزاق‌ها به مازندران و مازندرانی‌ها وارد کردند؛ همان فشاری که طبع‌های حساس فراوانی را، چون غده چرکین ترکاند. نیما بعد از تحمل این فشار‌ها به سراغ ادبیات رفت و شعر گفت. در همان موقع بود که فشار‌های وارده به نیما، که او هم یکی از آزادی‌خواهان فراوان این سرزمین بود، پوسته احساسش را ترکاند. اختناق پدرمان را به خفقان کشید و به مصداق آن شعر صمیمانه که شاعری گفته:
من آن نیم که به مرگ طبیعی شوم هلاک
یک کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
نیما هم با شعرش می‌خواست که به مرگ طبیعی نمیرد، بلکه کاسه خونی به بستر راه غصه این مردم نثار کند.
در آن زمان ژاندارمی که ایرانی بود، از محمدعلی‌شاه دفاع نمی‌کرد، ولی قزاق‌های بیگانه از او دفاع می‌کردند و همین باعث پا گرفتن ظلم قزاق در مازندران شد. آن‌ها با آهن‌های‌شان در مشت به مغز آدمیانی که می‌اندیشیدند می‌کوفتند و مغزشان را پریشان می‌کردند. ما در چنان محیطی بیگانه بودیم – یعنی بیگانه شده بودیم – امروز که در تنهایی می‌توانم عوامل شاعر شدن نیما را تجزیه و تحلیل کنم به این نتیجه می‌رسم یکی از دلایل قوی گرایش نیما به سوی شعر وجود قزاق‌ها در مازندران بود که بسان نیشتری به درداندوه زخمِ عمیقِ روحش را شکافت. در حقیقت این نیشتر از آهن آبدیده در زخم نیما که همان قلب داغش بود فرو رفت و از آن چیزی به نام شعر نیمایی بیرون جهید.
آنان که حرمت نیما را داشته‌اند، مانند برادرم برایم عزیزند، اما این واقعیتی است که هیچ‌کس مثل نیما نسوخت. خیلی‌ها با نام نیما نام‌آور شدند و دنبال کا خودشان رفتند، اما از میان کسانی که حرمت‌شان، چون یاد نیمای عزیزم برایم گرمی‌بخش است، مهدی اخوان ثالث و سیاووش کسرایی از دیگران زیبنده‌ترند و سزاوارتر.