صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۰۲۶۷۰
تاریخ انتشار: ۳۰ : ۱۶ - ۳۱ شهريور ۱۳۹۸
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
پیشنهاد شد یکی از اعضای شورای انقلاب به جبهه برود تا از نزدیک بر کار‌ها نظارت داشته باشد، نخستین کسی که این پیشنهاد را پذیرفت، آیت‌الله خامنه‌ای بودند که در آن وقت ایشان عضو شورای انقلاب، امام جمعه تهران و معاون وزیر دفاع، مرحوم مهندس چمران، بود. ایشان فرمودند: «من می‌روم.» ظاهرا فردای آن روز عازم جبهه شدند. چند هفته بعد که برای بازدید از جبهه به اهواز رفتم دیدم ایشان لباس نظامی پوشیده، خیلی جدی فعالیت دارد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: حجت‌الاسلام محمد محمدی ری‌شهری که در آغاز جنگ تحمیلی ریاست دادگاه انقلاب ارتش را برعهده داشته است، در خاطرات خود روز آغاز رسمی جنگ ایران و عراق، یعنی ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، را این‌طور به یاد آورده است:

یک روز در اتاق کارم، در چهارراه قصر، دادگاه انقلاب ارتش بودم، صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. اندکی بعد معلوم شد عراق فرودگاه مهرآباد را بمباران کرده است.
به فاصله کوتاهی، احتمالا روز بعد، در اتاق فرماندهی، در زیرزمین ستاد مشترک ارتش، جلسه‌ای برای بررسی چگونگی برخورد با عراق تشکیل شد، اینجانب نیز در این جلسه حضور پیدا کردم. در این جلسه همه مسئولان اصلی نظامی و سیاسی حضور داشتند. تا آن‌جا که یاد دارم، علاوه بر فرماندهان نظامی و بنی‌صدر که رئیس‌جمهور و فرمانده کل قوا بود، آقایان بهشتی، خامنه‌ای، هاشمی و رجایی حضور داشتند. آقای اشراقی، داماد حضرت امام، هم از طرف ایشان در این جلسه شرکت کرده بودند. ظاهرا من اواخر جلسه رسیدم، لذا از مطالبی که در جلسه مطرح شد، چیزی یادم نیست و تنها چند خاطره به یاد دارم.
در آن جلسه پیشنهاد شد یکی از اعضای شورای انقلاب به جبهه برود تا از نزدیک بر کار‌ها نظارت داشته باشد، نخستین کسی که این پیشنهاد را پذیرفت، آیت‌الله خامنه‌ای بودند که در آن وقت ایشان عضو شورای انقلاب، امام جمعه تهران و معاون وزیر دفاع، مرحوم مهندس چمران، بود. ایشان فرمودند: «من می‌روم.» ظاهرا فردای آن روز عازم جبهه شدند. چند هفته بعد که برای بازدید از جبهه به اهواز رفتم دیدم ایشان لباس نظامی پوشیده، خیلی جدی فعالیت دارد.
خاطره دیگری از آن جلسه دارم که پس از تمام شدن جلسه، بنی‌صدر که هنوز میانه‌اش با من ظاهرا به هم نخورده بود و ارتباط من با شهید سرهنگ فکوری، فرمانده وقت نیروی هوایی را می‌دانست، آهسته به من گفت: «دیدی فکوری چه قیافه‌ای پیدا کرد؟» گفتم: «چه شد؟» بنی‌صدر گفت: «وقتی به او گفتم برو هواپیماهایت را ببر بالا و بزن... از ترس لپ‌هایش بالا رفت!»
از آن‌جا که من مرحوم فکوری را خیلی نزدیک به خود و خصوصی تلقی می‌کردم، او را صدا کردم و به گونه‌ای که بنی‌صدر متوجه نشود، جریان را به او گفتم و توضیح دادم که برداشت بنی‌صدر این است که شما از شروع جنگ می‌ترسی، مواظب باش!
ظاهرا فردای آن روز بود که جنگنده‌های نیروی هوایی آماده برخورد با ارتش عراق شد و ضربه سختی به آن‌ها وارد کرد.

منبع: محمد محمدی ری‌شهری، خاطره‌ها، جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ چهارم، صص ۱۹۱ و ۱۹۲.