صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۴۹۷۸۸۱
تاریخ انتشار: ۴۲ : ۱۵ - ۰۵ شهريور ۱۳۹۸
جزئیات انتخاب محمدعلی فروغی به عنوان نخست‌وزیر در پنج شهریور ۱۳۲۰؛
در این موقع شاه تنها از اتاق هیات بیرون آمد و به ولیعهد گفت: «فروغی گرچه پیر است، ولی در چنین موقعی برای خدمت بسیار مناسب می‌باشد. حالا هم می‌رود کابینه خود را تشکیل دهد. ضمنا تصمیم گرفتیم ترک مخاصمه را هم اعلام کنیم.»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: نصرالله انتظام، رئیس تشریفات دربار در شهریور ۱۳۲۰ که از ۱۳۱۷ به این شغل منصوب شده بود، در خاطراتش جزئیات انتخاب فروغی به عنوان نخست‌وزیر از جانب رضاشاه را، در فاصله دو روز پس از حمله متفقین به ایران، این‌طور تشریح کرده است:

چهارشنبه پنجم شهریور

صبح بیش‌تر با آمد و رفت مأمورین ستاد ارتش و گزارش اقدامات قشونی برگزار شد. در حدود پنج و نیم بعدازظهر شاه پرسیدند روزنامه «اطالاعات» درآمده یا خیر؟ عرض کردم: «زودتر از غروب به سعدآباد نمی‌رسد.» فرمودند: «پس با تلفن از مختاری (رئیس کل شهربانی) بپرسید درآمده و خبر استعفای کابینه را منتشر کرده است یا نه؟» از مختاری جویا شدم، گفت: درآمده و خبر را هم درج کرده است. پس از این‌که جواب را به عرض اعلیحضرت رساندم فرمودند: «نخست‌وزیر نخواهد آمد، ولی وزرا می‌آیند، همین که جمع شدند به من خبر بدهید.» این را گفتند و رفتند.

به تدریج سر و کله وزیران پیدا شد. سهیلی مرا کنار کشید و گفت: «گماندارم تنها کسی که در این موقع بتواند عهده‌دار نخست‌وزیری بشود فروغی باشد.» من هم نظر او را تایید کردم. گفت: «خیال دار [م]امشب فروغی را به شاه پیشنهاد کنم.» [و]گویا صبح همین روز، عامری هم این پیشنهاد را به شاه کرده و اعلیحضرت به طور کنایه فرموده بودند: «چرا وثوق‌الدوله و قوام‌السلطنه را پیشنهاد نمی‌کنی؟» عرض می‌کند: «آن‌ها را نمی‌شناسم.» مطلب به همین جا خاتمه می‌یابد و دنباله‌ای پیدا نمی‌کند.

باری پس از این‌که وزرا همه جمع شدند، به عرض شاه رساندم و به اتاق هیات آمدند. من در اتاق مجاور نشسته بودم و، چون هوا گرم و پنجره‌ها باز بود صدای شاه و وزیران شنیده می‌شد، ولی تشخیص جزئیات آسان نبود. از قراری که بعدا از وزرا اطلاع حاصل کردم، اعلیحضرت این را فرموده بودند یکی از خودهای‌تان که ارشد باشد نخست‌وزیر شود و به آهی تکلیف می‌کند. آهی دلایلی می‌آورد که در چنین موقع بهتر است شخصی از خارج تعیین شود تا دال بر تغییر سیاست باشد.

در دنباله این استدلال نام فروغی را می‌برد. شاه می‌فرمایند فروغی که پیر و بیمار است. به عرض می‌رسد با وجود این برای خدمت حاضر است و ما هم به او کمک می‌کنیم. اعلیحضرت قبول می‌کند، در این موقع سهیلی از اتاق هیات بیرون آمد و گفت: «شاه امر فرمودند: فروغی فورا احضار شود.»، چون معلوم بود برای چه کاری است و می‌دانستم که پاکشی ندارد به تلفن‌چی سپردم به فروغی خبر دهد حاضر باشند تا اتومبیل برسد. ضمنا برای این‌که مطلب درز نکند خودم به طرف درب باغ رفتم تا یکی از شوفر‌ها که آدرس را بداند مأمور این کار کنم. در این بین سر و صدایی در پارک راه افتاد و شنیدم که اسم مرا صدا می‌کنند. معلوم شد اعلیحضرت دستور داده که خود انتظام دنبال فروغی برود.

با شتاب هرچه تمام‌تر به طرف شهر آمدم. ساعت ۷ گذشته و چراغ‌ها روشن شده بود که به تهران رسیدم. دیدم فروغی خود را حاضر کرده و به یکی از فرزندان سپرده که همراه او بیاید. مرا که دید خوش‌وقت شد و از آوردن فرزند منصرف گردید. به طور شوخی گفتم: «خاله گردن‌دراز را دنبال آقا فرستاده‌اند.» تبسمی کرد و به اتفاق سوار و عازم شمیران شدیم. در بین راه برای این‌که راننده حرف ما را نفهمد به فرانسه صحبت می‌کردیم. به ایشان گفتم: «خوش‌وقتم که روزگار شما را برای همچو موقع مشکل نگاه داشت.» جواب داد: «گمان نمی‌کنید دیر شده باشد!» سپس وارد لزوم اعلام ترک مخاصمه شدیم. می‌گفت: «کی است که بتواند از ایران توقع محاربه با دو همسایه قوی مثل روس و انگلیس را داشته باشد؟» در این صحبت‌ها بودیم که اتومبیل به سعدآباد رسید. معلوم شد با تمام شتاب و سرعتی که در رفتن و آمدن به خرج دادیم، باز شاه بی‌صبری می‌کرده و چندین بار جویا شده بود که «رسیده‌اند یا نه؟» از پله‌ها که بالا آمدیم ولیعهد با وزیر دربار در اتاق انتظار مشغول صحبت بودند، فروغی را متوجه ساختم و تعظیم کرد. من دیگر منتظر احوال‌پرسی آن‌ها نشده به اتاق هیات رفتم و آمدن فروغی را به عرض رساندم. فرمودند: «بیاید.» فروغی را به حضور شاه هدایت کردم و به خدمت ولیعهد برگشتم. چون والاحضرت ولیعهد جز در ایام کودکی فروغی را ندیده بود و مراجعت‌شان به ایران مقارن با عزل فروغی شد و تماسی با هم نیافته بودند، می‌ترسیدم با آشنایی که ولیعهد به احوال ابوالحسن فروغی داشت، خیال کند این دو برادر از یک قماش هستند. به این جهت لازم دیدم شمه‌ای در معرفی و تمجید فروغی به ایشان بگویم. پرسیدند: «مگر او را از نزدیک می‌شناسی؟» عرض کردم: «علاوه بر سوابق موروثی و اکتسابی و سمت ریاستی که در وزارت خارجه و جامعه ملل به من داشته، چون مردی فاضل و دانا است در ایام بی‌کاری اغلب به دیدن او می‌رفتم و از محضر خودش و کتابخانه نفیسی که دارد استفاده می‌کردم.»

شاه پس از خوش‌وبش به فروغی تکلیف نخست‌وزیری می‌کند. جواب می‌دهد: «اگرچه پیر و علیل هستم، ولی از خدمت دریغ ندارم.» شاه می‌فرماید: «هرکدام از وزرا را هم که خواسته باشید تغییر دهید آزادید.» فروغی عرض می‌کند: «همه خدمتگزارند فعلا حاجت به تغییری نیست.» شاه می‌گوید: «پس سهیلی وزیر خارجه شود و عامری به وزارت کشور برود.» در همین جلسه تصمیم به ترک مخاصمه هم گرفته شد.

در این موقع شاه تنها از اتاق هیات بیرون آمد و به ولیعهد گفت: «فروغی گرچه پیر است، ولی در چنین موقعی برای خدمت بسیار مناسب می‌باشد. حالا هم می‌رود کابینه خود را تشکیل دهد. ضمنا تصمیم گرفتیم ترک مخاصمه را هم اعلام کنیم.»
شاه این را گفت و به اتفاق ولیعهد به راه افتادند. وزیر دربار و من هم که تا حدود عمارت باید دنبال باشیم همراه می‌رفتیم. راجع به ترک مخاصمه، ولیعهد ایراداتی می‌گرفت که «به این صورت قانونی نیست.» اگرچه آن ایرادات را که نمی‌دانم از که شنیده بودند، وارد نبود، باز شاه را به تردید انداخت. برگشت که با فروغی صحبت کند، ولی وزرا رفته بودند. حس می‌کردم شاه که قطعا از رجال سابق که فروغی هم یکی از آن‌ها بود بار‌ها نزد فرزند بد گفته، اینک که مجبور به احضار و ارجاع خدمت شده ناراحت است و توضیحاتی که راجع به صلاحیت فروغی برای نخست‌وزیر می‌دهد؛ بیش‌تر از آن جهت است.

شب با خیال راحت‌تری به خانه برگشتم و جریان را به طور مرموز به برادرم تلفن کردم. راحتی خیال من از دو جهت بود: یکی این‌که با تصمیم به اعلام ترک مخاصمه نگرانی که همه از بروز جنگ داشتیم مرتفع می‌شد، چه با همه اعتماد و اطمینانی که به عقل و درایت شاه داشتیم بعید نبود که اگر از همه جا مأیوس شود، با همان قوای ناچیز باز از در مخاصمه برآید. علت دوم راحتی خیالم، انتصاب فروغی بود.

گذشته از علاقه و احترامی که همه عمر نسبت به این مرد داشتم، چون در سنوات اخیر و مخصوصا ایام بی‌کاری‌اش با او محشورتر شده بودم، بیش‌تر به صفاتش پی بردم و هرچه اشخاص بی‌سواد و بی‌اطلاع سر کار آمدند از برکناری او متأسف‌تر شدم. بار‌ها آرزو می‌کردم کاش ستاره اقبال او دوباره طلوع کند و زمام امور را به دست گیرد. نقایصی که مرحوم فروغی داشت بر من پوشیده نبود و شاید در موقعی با کمال بی‌طرفی محسنات و نقایص او را سنجیده و بنویسم، ولی چیزی که برایم مهم بود، در همچو موقع مشکلی که عقل و متانت و نکته‌سنجی مهم‌تر از عزم و شهامت و همت است، جز فروغی کس دیگری از عهده این مهم برنمی‌آمد.

منبع: خاطرات نصرالله انتظام؛ شهریور ۱۳۲۰ از دیدگاه دربار، به کوشش محمدرضا عباسی و بهروز طیرانی، تهران: دفتر پژوهش و انتشارات، چاپ دوم، ۱۳۷۱، صص ۲۴-۲۸.