پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : همه ما در زندگي ناگزير از برقراري ارتباط در سطوح مختلف هستيم؛ از ارتباطات دوستانه و كاري گرفته تا ارتباطات عاطفي و طولاني بين دو جنس مخالف كه از اهميت زيادي برخوردار است. اگر ما نتوانيم زندگي اجتماعي خوبي داشته باشيم، با مشكلات زيادي در زمينههاي مختلف روبهرو ميشويم.
اما چرا ما در اين زمينه با مشكل مواجه ميشويم و چگونه ميتوانيم مانع از بروز مشكل در اين خصوص شويم يا در صورت بروز مشكل بتوانيم بهراحتي از پس آن برآييم و از بودن در كنار همديگر بيشتر لذت ببريم؟ در اينخصوص با دكتر سجاد عباسزاده، روانشناس تحليلي گفتوگو كردهايم.
اهميت رابطه
اگر بخواهيم بدانيم چرا برقراري رابطه بين افراد اينقدر مهم است و چرا اغلب مشكلاتي در اين خصوص به وجود ميآيد، بايد بدانيم كه به نظر بسياري از فلاسفه آدمي در ارتباط است كه معنا پيدا ميكند. رابطه مانند نور براي اشياست كه تا وقتي نباشد، ديده نميشوند. ما هم هنگام برقراركردن رابطه با ديگران است که با عيب و ايرادها و ضعف و تواناييهايمان بيشتر آشنا ميشويم. درواقع بروز و ظهور بسياري از استعدادها بهواسطه رابطه است كه بيشتر شناخته و درك ميشوند. حالا اين ارتباط ميتواند رابطه خود شخص با خودش باشد؛ يعني رابطه درونفردي و اينكه ادراكش نسبت به خودش چيست و چه احساسي نسبت به خود دارد و همچنين در رابطه بينفردي و برقراري ارتباط با ديگران چگونه عمل ميكند و البته رابطه فرافردي كه بهمعناي رابطه فرد با محيط بيرون و جهان هستي است.
روابط بينفردي
رابطه بينفردي و بهويژه رابطه عاطفي را ميتوان داراي سه وجه دانست: تعهد، شور و هيجان و صميميت و كششي كه بين افراد وجود دارد؛ يعني همان چيزي كه نخستين بار در نوجواني بيشتر ديده ميشود. صميميت و امنبودن يك رابطه عامل بسيار مهمي است كه چون افراد ميتوانند خود واقعيشان باشند و قرار نيست پشت نقابي مخفي شوند يا به گونه ديگري، خلاف آنچه خود ميخواهند، رفتار كنند، بسيار مهم به شمار ميرود.
در رابطه امن، شرم، ترس و خشم را كمتر تجربه ميكنيم يا اگر هم آن را تجربه كنيم، بايد بتوانيم آن را ابراز کرده و از مشكلمان حرف بزنيم و درنهايت هم بتوانيم آن را اصلاح كنيم؛ بهعلاوه دو طرف هم به حلشدن مشكلات و بهبود رابطه اميدوار باشند. تعهد هم بُعد مهم ديگري در يك رابطه است و قرار مشتركي است كه افراد با بخشهاي اجتماعيتر ذهن و مغز خود ميگذارند كه طبق آن رفتار كنند؛ درواقع ميتوان گفت صميمیت بعد بسيار مهمي در روابط عاطفي است كه باعث امنيت بيشتر يك رابطه نيز ميشود. خود افراد هم بيشتر به سمت رابطهاي كشش پيدا ميكنند كه صميمیت بيشتري بر آن حاكم باشد. به همين خاطر هم گاهي روابط فرازناشويي جذابيت بيشتري براي بعضي از زوجها دارد، چون افراد كمتر همديگر را ميبينند و كمتر هم خلاف ميل همديگر عمل ميكنند.
گاهي افراد با وجود داشتن شرايط مطلوب از طرف همسر خود به طرف شخصي گرايش پيدا ميكنند كه بيشتر با او صميميت دارند و درواقع حس امنيتي را تجربه ميكنند كه ميتوانند خود واقعيشان را ابراز كنند، تاييد هم بگيرند و دائم سرزنش نشوند. اما صميميت واقعي و تاثيرگذاري آن اين است كه خودمان، طرف مقابل و شرايط موجود را بپذيريم و همچنان بتوانيم خودمان باشيم؛ بدون هيچگونه ترس از قضاوت و نظر و حتي شماتت ديگران. همچنين بتوانيم عواطف و هيجانات خود را نيز اعم از خشم و شادماني بهراحتي بروز دهيم.
شناخت و آگاهي متقابل
نكته مهمي كه بايد به آن توجه كرد اين است كه تجربه ما در گذشته و اينكه در روابط خود چگونه ابراز احساسات ميكرديم، بسيار تاثيرگذار است و نشاندهنده گزينش مسائل مهمي است كه بين دو طرف وجود دارد. صرف اينكه ما چند كتاب درباره روابط زناشويي بخوانيم يا آموزشهايي كه در اين خصوص ديده باشيم، قطعا برخورداربودن از يك رابطه موفق را تضمين نميکند.
ما قبلا تصور ميكرديم آن چيزي كه بر تصميمگيريهايمان تاثيرگذار است، «خرد» است، ولي بهتدريج و با پيداكردن يافتهها و واقعيات علمي مشخص شد آن چيزي كه در تصميمگيريهاي ما مهم است «عواطف و هيجانات» آن است و همچنين خردي كه بر اثر مرور زمان و آزمايشها و تجربيات ما و همچنين منطق و استدلالهایمان تجربه ميكنيم؛ يعني اگر ما در هر رابطهاي بارها مشكلات مشابهي را تجربه ميكنيم، آن مشكلات ناشي از احساسي است كه در گذشته داشتهایم و قبلا هم آن را تجربه كردهايم؛ بنابراين ما صرفا نميتوانيم با خواندن يك كتاب يا آموزشهايي كه در اينخصوص ميبينيم، رابطه موفقي هم داشته باشيم.
درواقع با توجه به حقايق علمي، سيستم كاركردهاي عصبي مغز انسان تمام رفتارهاي او را تحتالشعاع قرار ميدهد و آنها را كنترل و مديريت ميكند؛ پس بهتر است درمورد مراحل تصميمگيري و فرايند آن و همچنين انتخابهاي متفاوت افراد بيشتر بدانيم تا بهتر بتوانيم متوجه عوامل تاثيرگذار بر رفتارهاي شخصي شويم.
فرايند تصميمگيري
قرنهاي متمادي، از زمان دكارت به بعد، تصور میشد که آنچه در تصميمگيري افراد مهم است، «خرد» است، يعني همان «خرد ناب دكارتي»؛ ولي بايد گفت واقعيات علمي و تجارب مختلف از هر حركت انسان نشان ميدهد که رفتارهاي ما ناشي از «عواطف و هيجانات» ماست و البته «خرد» ما نيز طي دورانهاي مختلف تحتتاثير تجربه و آموزشهاي مختلف، مهارت و منطق و استدلال و اخلاقيات و بايد و نبايدها هم قرار ميگيرد و درنهايت بهعنوان نقش منطقي در تصميمگيريها و نوع انتخابات ما شناخته ميشود.
بخش هيجاني و عاطفي وجود ما هم در كنار اين بخش منطقي ذهن در فرايند تصميمگيري ما تاثيرگذارند؛ اما اين بخش ذهن ما هنگام واكنش به بعضي موقعيتها احساساتي را تجربه ميكند كه قبلا نيز با آنها مواجه شده بود. مثلا اگر ما در رابطهاي باشيم كه احساس كنيم طرف مقابل توجه لازم را به ما نميكند، بخش عاطفي ذهن ما احساس طردشدگي و درنهايت بيارزشي ميكند.
در چنين موقعيتهايي بسياري از ما نتيجه ميگيريم که بهاندازه كافي مهم نيستيم و همين موضوع ما را آزار ميدهد و رابطه را با مشكل مواجه ميكند. در چنين فضايي، دو طرف رابطه توجيهات خودشان را دارند و ميخواهند از خود دفاع كنند و درنهايت دو طرف نسبت به همديگر سرد ميشوند.
تكرار حوادث مشابه
اما چرا در موقعيتهاي مختلف احساس مشابهي داريم؟ درواقع وقتي مغز ما فضاهاي مختلف را ارزيابي ميكند و ميسنجد، نتيجه ميگيرد كه مثلا اگر طرف مقابل چند روز است با من تماس نگرفته، پس حتما من برايش اهميتي ندارم و به اين ترتيب احساس «طردشدگي» دارد؛ بنابراين در واكنش به چنين موقعيتي بدون توجه به آموزشهايي كه ديده يا كتابهايي كه خوانده، احساس بيارزشي و طردشدگي ميكند.
در اينجا بخش كنترلكننده حافظه مغز، از بخش بلندمدت حافظه تمام رويدادهايي را كه از زمان كودكي شبيه اين موقعيت است و آن را ثبت كرده، استخراج ميكند و مغز نيز همه آنها را تجربه ميكند؛ بنابراين وقتي تصاوير و واكنشهاي مختلف گذشته بازخواني ميشوند، تجربه دوباره آن موقعيتها احساس بدي به فرد ميدهد؛ بهويژه وقتي اين تجربهها مربوط به دوران كودكي و سالهاي مهم و تاثيرگذار نخست زندگي باشند. مثلا وقتي موقعيتهايي را تجربه كرده باشيم كه درآنها بيتوجهي صورت گرفته يا تصور بيتوجهي در ذهن كودك نقش بسته (زماني كه مادر سر كار بوده)، فرد دوباره همان تجربه و تاثير را تجربه خواهد كرد و احساس ناامني و رهاشدگي خواهد کرد؛ يعني وقتي ما از بعضي كارهاي طرف مقابل خود در يك ارتباط ميرنجيم، ابتدا بايد ببينيم چرا و به چه دليل چنين احساسي را تجربه ميكنيم؟ وقتي بتوانيم ريشه بروز ناراحتيها و مشكلات را پيدا كنيم، بهتر هم ميتوانيم راه مقابله با آنها را هم بيابيم.
موفقیت