صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۸ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۲۰۹۳۸۷
تاریخ انتشار: ۲۶ : ۱۰ - ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
پادشاهی که به اسب اش لقب کنسول داد؛ پادشاهی که در قصرش یک باغ وحش تمام عیار درست کرده بود؛ پادشاهی که دانه های برنج را مروارید می دید و پادشاهانی که راه به راه آدم می کشتند و ککشان هم نمی گزید. در این مطلب داستان هفت پادشاه دیوانه را مرور کرده ایم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
یت بارکسدیل، ترجمه سید علی اکبر رضوی: پادشاهی که به اسب اش لقب کنسول داد؛ پادشاهی که در قصرش یک باغ وحش تمام عیار درست کرده بود؛ پادشاهی که دانه های برنج را مروارید می دید و پادشاهانی که راه به راه آدم می کشتند و ککشان هم نمی گزید. در این مطلب داستان هفت پادشاه دیوانه را مرور کرده ایم.

1- بخت نصر دوم، پادشاه بابل (604 تا 562 پیش از میلاد)

هم نشینی با حیوانات


شاید بتوان عنوان پدر شاهان دیوانه را به بخت نصر دوم، فرمانروای بابلی ها داد. کسی که داستان هبوت هفت ساله او به جنون حیوانی یکی از جذاب ترین بخش های کتاب عهد عتیق دانیال نبی است. طبق این داستان، این شاه گستاخ به خاطر بی اعتقادی اش به خدای عبریان، به این عذاب دچار شده و از قصر خود بیرون می رود و بین حیوانات در حیات وحش زندگی می کند.


2- کالیگولا، امپراتور روم (12 تا 41 میلادی)

برای اسبم قصری بسازید


گایوس جولیوس اگوستوس ژرمانیکوس، معروف به کالیگولا سومین امپراتور روم بود. او حتی از برادرزاده اش نرون که در بین امپراتوران روم به بی رحمی و بیداد معروف شده نیز ستم پیشه تر بود. کالیگولا بیشتر با ولخرجی ها، سادیسم (دیگر آزاری های افراطی) و رفتارها و دستورهای غیرعادی اش شناخته می شود. او یک بار به سربازانش دستور داد تا با جمع آوری صدف در کلاهخودهای شان، دریا را غارت کنند!

یک بار هم ارتش اش را مجبور کرد تا یک پل شناور 3 کیلومتری بسازند تا او بتواند با اسب اش «این سی تاتوس» که نزدش خیلی عزیز شمرده می شد، روی آن بتازد. کسی حق نداشت در حضور او در مورد بز حرفی بزند! او اسب اش را رسما به عضویت مجلس سنای روم در آورد و در جلسات رسمی لباس متحدالشکل سناتورها را بر او می پوشاند و بر صدر مجلس می نشاند. او در فکر ساخت یک خانه مجلل هم برای اسب اش بود اما از بخت بد پیش از به پایان رسدن ساخت قصر اسب اش به قتل رسید.


3- ایوان مخوف

من می کشم، پس هستم


اولین تزاری که بر کل روسیه مسلط شد، ایوان چهارم بود که لقب اش ترس و نفرتی بزرگ به همراه داشت. او توانست نفوذ مسکو در سرزمین های باستانی فدراسیون اروپای شرقی را گسترش دهد. ایوان، تغییرات و اصلاحات زیادی انجام داد، ادارات و امکان دولتی را متمرکز کرد و پلیس مخفی سیاهپوش و مخوف روسیه را تاسیس کرد. او از شکنجه و انجام کارهای سادیسمیک روی اشراف و نجیب زادگان لذت می برد.

ایوان در سال 1564 می خواست از قدرت کناره گیری کند، اما بعد پشیمان شد و به قدرت بازگشت. هرچه از سلطنت ایوان می گذشت، جنون کشتار و شکنجه او بیشتر می شد. ایوان به خاطر خیانت یکی از خانواده های نجبای روسیه، حدود 12000 نفر از آنها را کشت. او اهالی شهر نووگورد در شمال روسیه را که علیه او شوریده بودند، دسته جمعی در رودخانه غرق کرد و کارش به جایی رسید که فرزند بزرگ و وارث اش را آن قدر با چوب دستی زد تا مرد. به وجود این ظلم ها، دوران ایوان نسبت به دهه های قبل و بعدش از آرام ترین و مقتدرترین دوران روسیه بود و پس از مرگ او بر اثر سکته قلبی در 55 سالگی، در حالی که شطرنج بازی می کرد، روسیه باز هم دچار تشویش و اغتشاش شد.


4-رودلف دوم، امپراتور روم (1552 تا 1612)

باغ وحشی در قصر


یکی از عجیب ترین فرمانروایان دوره رنسانس اروپا، رودلف دوم بود که بر منطقه مجارستان، کرواسی و اتریش امروزی حکومت می کرد. او یکی از بزرگ ترین کلکسیونرهای عصر خود بود و به شدت علاقه مند و حامی هنر، علم و حتی شبه علم بود. قصر او در پراگ به خاطر نگهداری انواع و اقسام جانوران مانند شیر، ببر، اورانگوتان و انواع پرندگان بیشتر به باغ وحش شبیه بود. او همچنین کلکسیونی از اجسام و اشیای کمیاب طبیعی و صنایع دستی داشت که در بخش های مختلف نگه داری می کرد. رودولف در سراسر زندگی خود با مالیخولیا دست و پنجه نرم می کرد و خانه نشینی و گوشه گیری را به گشت و گذار و تفریح ترجیح می داد.

از تمام امور مملکت داری، او آخر هفته ها در دربارش بود و تنها گاهی سخنرانی هایی می کرد. او بخش زیادی از دارایی سلطنتی خود را به کمک و حمایت از دو ستاره شناس هم عصر خودش تایکو براهه و یوهانس کپلر اختصاص داد و به آنها کمک کرد تا انقلابی علمی را پایه گذاری کنند. او به قدری سرش را به دنیای هنر، نجوم، کیمیاگری و علوم غریبه گرم کرده بود که برادر دیگرش رفته رفته زمام تمام امور مملکت را در دست گرفت و هنگام مرگ رودلف تنها نام امپراتور روی او بود و دیگر هیچ.


5- جورج سوم انگلستان (1783 تا 1820)

مردنی و ساده لوح


جورج ویلیام فردریک یا جورج سوم، پادشاه متحد بریتانیا و ایرلند بود. در شعر معروفی به نام پرسی بیشه شلی (Percy Bysshe Shelley) از او به عنوان پادشاهی پیر، دیوانه، ساده لوح، ناامید و مردنی یاد شده است. اولین نشانه های بیماری روانی جورج سوم در 1765 مشخص شد. درست در اوایل سلطنت اش. اما تا سال 1810 آن قدر مشکل اش حاد نشد که تسلیم آن شود. اما یک سال بعد از این تاریخ، مجلس شورای سلطنتی پسر او را نایب السلطنه و زمامدار امور معرفی کرد. جورج سوم در دورانی پر از آشوب و التهاب حکومت کرد.

این دوره مصادف با انقلاب آمریکا بود. در همین زمان انقلاب فرانسه و جنگ های ناپلئون نیز در حال وقوع بود. برخی متخصصان تاریخ علم پزشکی معتقدند که بیماری جورج که او را درگیر توهم و تخیل می کرد و امروزه به آن پارنویا می گویند و به مرور موجب دردهای داخی و ازکارافتادگی شخص می شود، به خاطر ترشح آنزیمی به نام پورفیریا در بدن او بوده است.


6- ژنگ دو، امپراتور چین

بازی با مرواریدهای خیالی

یکی از بدنام ترین فرمانروایان دودمان مینگ، امپراتور «ژنگ» است. او هم به خاطر رفتارهای احمقانه و هم به خاطر ستمگری و بیدادش مشهور است. ژنگدو، بیشتر از حکومت داری، به هوسرانی می پرداخت. در حکومت او فساد بسیار شایع بود و از سویی مالیات ها بر شانه های مردم هر روز بیشتر سنگینی می کرد. در حکومت او خواجگان، جایگاه ویژه و قدرتمندی داشتند. یکی از علائم دیوانگی او این بود که دائما با یک همزاد خیالی به نام «ژنرال ژووشوو» در حال صحبت بود. کتاب داستانی به نام «ژنگدو، سرگردان در ژیانگنان» که از دوره امپراتوری مینگ به جا مانده و در آن پادشاه شخصی کودن و ساده معرفی شده، مربوط به همین امپراتور است.

یکی از کارهایی که در این کتاب به او نسبت داده شده، این است که یکجا می ایستاد و یک کاسه شیربرنج به دست می گرفت و فکر می کرد آن را با مروارید پخته اند و به خیالش با مرواریدها بازی می کرد.


7- لودویگ دوم پادشاه باواریا (1845 تا 1886)

معمای پادشاه



عاشق اُپرا، بناکننده قصرهای رویایی، دست و دلباز، مخلوع از سلطنت و مقتول؛ این خلاصه زندگی لودویگ دوم پاشاه منطقه بایرن است که به شاه دیوانه مشهور بود. معروف ترین یادگا لودویگ قصر رویایی و افسانه ای نئوشوانشتاین در تپه های باواریای آلمان است. او به شدت عاشق هنر و حامی هنر بود. با رسیدن به تخت شاهی در 18 سالگی، او خیلی زود قهرمانان زندگی اش مثل ریچارد واگنر (آهنگ ساز) را نزد خود فراخواند. لودویگ از حامیان اصلی واگنر بود و سرمایه کارهای او را که مشهورترین آهنگ ساز اپرای عصر خود بود، تامین می کرد.

ساخت قصر افسانه ای لودویگ، باعث شد حسابی مقروض شود. در سال 1886 برخی با دسیسه و خیانت گزارشی مبنی بر جنون و روان پریشی او تهیه کردند (گزارشی که هیچ گاه توسط پزشک ها مورد آزمایش قرار نگرفت) و سرانجام تصمیم بر آن شد که شاه از سلطنت خلع شود. روز بعد، جسد لودویگ و پزشک شخصی اش در دریاچه ای در منطقه باواریا پیدا شد در حالی که گفته می شود او شناگری ماهر و قهار بود. بعد هم هرگز اجازه داده نشد تا تحقیقی در مورد مرگ مشکوک لودویگ انجام شود تا جمله معروف او محقق شود: «من آرزو می کنم تا برای خودم و دیگران، یک معمای ابدی باشم.»