پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : روزنامه قدس نوشت:
«چاکران آستان ملایک پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدت حاج علیخان، پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار؛ مامور است که به فین کاشان رفته میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید و در انجام این ماموریت، بین الاقربان مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر باشد.»
شاید در نگاه اول متن بالا معنیِ واضحی را نرساند، ولی با کمی دقت متوجه خواهید شد این متن عبارت است: «فرمان قتل امیرکبیر از سوی ناصرالدین شاه».
میرزا تقی خان فرزند کربلایی محمدقربان، آشپز و دربان و ناظر قائم مقام فراهانی که در یکی از روستاهای فراهان اراک متولد شده بود و در محضر خانوادهی قائم مقام نشو و نما یافته بود در کوتاه مدتی با نشان دادن ذکاوت خود از جمله حضور در فرونشاندن ماجرای قتل گریبایدوف (که در آن زمان منشی دستگاه قائم مقام بود) و یا دیگر ماموریتهای سیاسیاش و کارهای فرهنگی چون تاسیس دارالفنون و نشر روزنامه و اصلاح وضع نظام، پایان دادن به فتنهی سالار در خراسان و صدها کار دیگر، چنان به اوج اصلاحی رسیده بود که در دورهی ناصری دیگر مثل او را کسی شاهد نبود.
ولی شاید یکی از آفتهای رایج دورهی قجری دامنگیر این میرزای کوشا و مصلح گردید و آن هم آفت چشم و همچشمی بود که یک شبِ حکم قتل وی را بر وی رغم زد! و با عزل و مرگ امیرکبیر تقریباً کلیهی کارهای اصلاحی او به دست فراموشی سپرده شد و حتی مربیان و افسران اتریشی که نیز برای همکاری جهت مدرسهی دارالفنون آمده بودند به علت بدرفتاری با آنها پس از مدتی ایران را ترک نمودند.
علل ترغیب شاه به فرمان قتل
پس از گذشت مدتی رجال و شاهزادگان درباری که اصلاحات امیر را تا حد بسیاری به ضرر خود میدیدند، دست به اقداماتی علیه وی زدند. این افراد که صاحب نفوذ و قدرت هم بودند برای متوقف نمودن و بازگرداندن امیرکبیر از راهی که طی میکرد، کوشش بسیاری نمودند و چون راهی نیافتند اتهامات بسیاری را به صورت شایعه به او وارد ساختند. در اوایل کار، ناصرالدین شاه که به دلیل علاقه خاصی خواهرش را به ازدواج امیرکبیر درآورده بود، از او حمایت میکرد و به سعایت اطرافیان بدخواه توجه نمینمود، اما توطئه گسترده بود و اصرار در ترساندن شاه ادامه یافت و کمکم ناصرالدین شاه که هنوز بیست سال هم نداشت به امیر سوءظن پیدا کرد و وی را از صدارت عزل و فقط در مقام امیرنظام وی را باقی نهاد.
دستخط عَزل امیر
ناصرالدین شاه در روز پنجشنبه 19 محرم 1268 ﻫ .ق دستخطی به این مضمون برای امیر فرستاد:
«چون صدارت و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است، شما را از آن کار معاف کردیم. باید در کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید و یک قبضه شمشیر و یک نشان که علامت ریاست کل عساکر است فرستادیم. به آن کار اقدام نمایید تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگران از چاکران که قابل باشند واگذاریم.»
تبعید امیر
سرانجام امیر به اجبار از تهران به فین کاشان، البته به دستور شاه، تبعید گردید و نامهی تبعید وی را شاه به جلیل خان جلیلوند داد و در نامهی جداگانهای خطاب به ماموران اجرای حکم تبعید دستورالعمل رفتار با امیر و خانوادهی او و طرز کنترل و مراقبت او را مشروحاً نوشت و به جلیلوند داد.
روز پنجشنبه بیست و ششم محرم، امیر و تمام اعضاء خانوادهی او را، از جمله؛ عزتالدوله (همسر امیر و خواهر ناصرالدین شاه) و دو دختر امیر از او و پس از همسر سابق و مادر امیر، تحت الحفظ به طرف کاشان حرکت دادند و سرانجام روز هشتم صفر سال 1268، امیر و همراهان وی وارد تبعیدگاه خود "باغ فین" شدند.
جریان قتل امیر
پس از پشت سر نهادن دو مرحلهی عزل و تبعید امیر حال نوبت مرحلهی سوم یعنی قتل وی بود و سرانجام آن نیز عملی گردید به این نحو که علیخان فراشباشی و همراهان وی، روز جمعه 17 یا 18 ربیعالاول به صورت ناشناس و با صورتهای بسته وارد فین شدند و بدون یک دقیقه فوت وقت به دنبال کار جنایت خود راهی شدند و شاید خالی از لطف نباشد که ما جریان این قتل ناجوانمردانه را بنا بر روایتی که در حمام اتفاق افتاده است نقل کنیم:
امیر نوع قتل خود را تعیین کرد!
حمام باغ فین یک در به داخل داشت و یک در هم به طرف بیرون و به نظر میرسد که ماموران محافظ امیر از جریان آگاه بودهاند و زمینه را از پیش برای اجرای حکم قتل وی مهیا ساخته بودند، زیرا به قول بیشتر مورخان وقتی علیخان به فین میرسد، امیر در حمام بوده است. به هرحال ماموران برای اینکه مانع ایجاد رابطه میان امیر و عزتالدوله (همسر امیر) شوند، درب اندرون را بطوریکه عزتالدوله نفهمد، از بیرون بر وی بستند.
امیر که در گرمخانه حمام غرق در خیالات خود نشسته بود، به ناگاه شاهد ورود جلادان شاه به محوطهی حمام میگردد و پس از طی صحبتهایی بین امیر و فرستادهی شاه، سرانجام علیخان با کمال گستاخی و جسارت از امیر میخواهد که بدون یک لحظه فوت وقت آمادهی مرگ گردد و تنها تقاضایی که از امیر قبول میشود، اینست که نحوهی اجرای حکم را خودش تعیین کند.
پس امیر از جا بلند شد و غسل کرد و در وسط گرمخانه نشست و چون عادت به رگ زدن و خون گرفتن داشت، دستور داد که دو رگ بازوی وی را قطع کردند و دو دست را روی زمین گذاشت و شاهد فواره زدن خونهای گرم و پرجوش و خروش، که جز استقلال و عظمت کشور چیزی نمیتوانست آن را تسکین دهد، بود.
پس از گذشت لحظاتی علیخان نگاهی به جلاد دیگر انداخت و دستور داد لگدی به میان دو کتف امیر بزند و سپس حوله ای به دهان امیرکبیر فرو کرد و راه نفس او را که به شمارش افتاده بود نیز بر او بست و پس از چند لحظه جسد بیجان میرزا تقی خان امیرکبیر در میان خونهای صحن گرمخانه حمام فین افتاده بود و دژخیمان دربار ناصرالدین شاه با عجله و شتاب بسوی تهران روانه شدند تا خبر قتل امیر را برسانند.
آگاهی عزتالدوله از قتل همسرش
همسر باوفا و مهربان امیر که احساس نموده بود حمام امیر بیش از حد معمول طولانی شده است، نگران و مضطرب گردید و برای تفحص از حال همسر خود قصد بیرون رفتن از اندرون را نمود، ولی با بسته بودن در عمارت از پشت مواجه شد و هر چه فریاد کشید و نگهبان را صدا زد که در را باز کنند، کسی جوابش را نداد.
عزتالدوله (همسر امیر) که پی به مشکوک بودن ماجرا برده بود، دیوانهوار آنقدر با مشت و لگد بر در ضربه زد تا در شکسته و خود را به حمام رسانید و هنوز به حمام نرسیده بود که خبر قتل امیر را به او گفتند. عزتالدوله وقتی به داخل حمام رسید که قلب شوهرش برای همیشه از کار افتاده و جسد بیجانش در میان خونهای صحن حمام افتاده و همه چیز تمام شده بود.
به دستور ناصرالدین شاه از جنازهی امیرکبیر تجلیل به عمل آمد و در میان اظهار احترام و ادب اهالی کاشان، جسد وی را در «مشهد کاشان» به خاک سپردند. ولی عزتالدوله پس از چند ماه با اجازه شاه، جسد امیر را از کاشان به کربلا منتقل کرد و در مقبرهای در صحن مقدس ابی عبدالله الحسین(ع) بخاک سپرد.
برخورد عزتالدوله با ناصرالدین شاه
پس از گذشت مدتی، عزتالدوله (همسر امیر و خواهر ناصرالدین شاه) با دو دخترش با وضعی اندوهبار به تهران برگشت و در اولین برخورد با برادرش ناصرالدین شاه، هر چه توانست به او بد و بیراه گفت و به قول گوبینو: «ناسزایی نبود که به برادر نگوید.»
ازدواج تحمیلی همسر امیرکبیر!
در این بین شاه و مادرش که اوضاع را مساعد خود نمیدیدند برای رهایی از سخنان رسواگرانهی عزتالدوله وی را تحت فشار قرار دادند که با کاظم خان، پسر میرزا آقاخان نوری (جانشین امیرکبیر)، ازدواج کند و سرانجام نیز وی را قانع کردند ولی عزتالدوله به شاه گفت: مرا به اجبار شوهر میدهی ولی به همین خوشم که چند روز دیگر این تیره روزگار را هم که مرا به او میسپاری مانند شوهر اولی خواهی کشت!
در دوران زناشویی، کاظم خان بقدری از عزتالدوله وحشت داشت که جرأت مواجه شدن با او را نداشت و عزتالدوله همیشه میگفت که خدا نکند من از این ناکس صاحب فرزندی شوم و خانم شیل در رابطه با ازدواج عزتالدوله در نوشتههایش آورده است که: مردم ایران پس از ازدواج اجباری خواهر شاه با کاظم خان میگفتهاند: خواهر شاه هم مثل انگشتر صدارت قابل انتقال است، هر کس که این را بدست آورد، حق بدست آوردن آن را هم دارد!
دختران امیرکبیر
عزتالدوله دو دختر خود را بنامهای «تاج الملوک» و «همدم الملوک» که از امیر داشت با بغض شاه و افراد مسبب قتل امیر، به خصوص علیخان مراغه ای (عامل قتل امیر) بارآورده بود، به نحوی که گوبینو مینویسد:
«ناصرالدین شاه سعی دارد با دادن اسباببازی به فرزندان عزتالدوله محبت آنها را به خود جلب کند ولی بچهها همیشه به شاه میگویند: تو همان کسی هستی که به قتل پدرمان حکم دادی. چند ماه پیش پسر فراشباشی پسر علیخان که به سن همان بچههاست با بچههای امیر مواجه میشود، همین که بچهها او را شناختند به روی او افتادند و با چنگ و ناخن سر و صورت او را زخمی کردند و به زحمت او را از دست دختران امیر بیرون کشیدند.»