پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : حجتالاسلام والمسلمین مسیح مهاجری یکی از سیاستمداران میانهرو نظام بشمار میآید. او پس از انقلاب به عنوان عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی مشغول به فعالیت شد و با انتخاب میرحسین موسوی به عنوان وزیر خارجه، به مدیر مسوولی روزنامه جمهوری اسلامی، که آن روز ارگان حزب محسوب میشد منصوب شد. او در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر ۱۳۶۰، مجروح شد. مسیح مهاجری از سال ۱۳۶۰ تاکنون مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی است و خاطرات فراوانی از فعالیتش در روزنامه دارد.
آنچه در ذیل میآید گزارش نشست وی با جمعی از فعالین فرهنگی سیاسی استان یزد است که در ماهنامه تدبیر آینده منتشر شده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین و الصلوه و السلام علی سیدنا و نبینا حبیب اله العالمین ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین الهداه المهتدین و علی جمیع الانبیاء و المرسلین و علینا و علی عبادالله الصالحین رب اشرح لی صدری یسرلی امری وحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
خدای متعال را شکر میکنم که توفیق عنایت کرده در خدمت شما عزیزان باشم و بیشتر از سوالاتی که شما میکنید یا مطالبی را که مطرح میکنید استفاده کنم.
در سوالاتتان اگر چیزی بلد بودم در جواب برای شما میگویم. ولی به هر حال مطالبی که از شما میشنوم قابل استفاده است برای بنده. آنچه آقایان درباره بنده گفتهاند درست نیست و یک بنده کوچک خدا بیشتر نیستم و آن چیزی که آقای اولیاء (مبنی بر خاطرات از امام در دوران روزنامه) پیشنهاد کردند به نظرم خوب است به دلیل اینکه بنده ۳۱ سال است که مسئولیت روزنامه را بر عهده دارم. البته روزنامه ۳۳ سال است منتشر میشود. ۲ سال آقای مهندس موسوی مسئولیت روزنامه را برعهده داشتند وقتی ایشان وزیر امور خارجه شدند و رفتند به دولت، از آن زمان بنده مسئول روزنامه شدم.
شاید برای شما شنیدنی باشد که این مسئولیت روز هفتم تیر سال ۶۰ به من داده شد. یعنی همان روزی که حزب منفجر شد و آقای بهشتی و ۷۲ تن شهید شدند. بنده هم آنجا بودم و در حقیقت رفیق نیمه راه شدم. قبل از نماز مغرب و عشاء جلسه برقرار بود. قبل از نماز جلسه شورای مرکزی حزب بود و من هم عضو شورای مرکزی بودم. در جلسه که بودیم آقای بهشتی گفتند آقای مهندس موسوی قرار است وزیر امور خارجه شوند بنابراین دیگر در روزنامه نخواهند بود و پیشنهاد ما این است که آقای مهاجری مدیرمسئول روزنامه بشوند.
چون روزنامه ارگان حزب بود، رسم بر این بود که رایگیری شود. رایگیری انجام شد و رای دادند که بنده از فردا مشغول کار شوم. نماز مغرب و عشاء خوانده شد. جلسه ادامه یافت. آقای بهشتی شهید شدند و من هم مجروح شدم و به بیمارستان منتقل شدم. پس از ۲ هفته با حال نقاهت به روزنامه آمدم و مشغول کار شدم. شرایط امروز مطبوعات ایجاب میکند که این پیشنهاد «پیشنهاد آقای اولیاء مبنی بر خاطره از امام در رابطه با روزنامه» را پیشنهاد خوبی بدانم. برای اینکه یک مقدار صحبت کنیم و بعد به سوالات و سایر موارد برسیم و جلسه ادامه پیدا کند. من خیلی خاطره از امام در مورد مسائل روزنامه دارم.
خاطره اول از امام
زمانی در همان دوران امام شرایط روابط سیاسی ایران و انگلیس بحرانی بود و بعد از مدتی که آنها سفیر و کاردار نداشتند، قرار شد فردی از طرف انگلیس به عنوان سفیر یا کاردار به ایران بیاید. ما خبردار شدیم کسی که قرار است به ایران بیاید، قبلا در ایران بوده و مامور امنیتی سفارت انگلیس بوده و زبان فارسی را خوب بلد است، شیطون است! و تمام جیک و پوک ایران را هم بلد است و در آن شرایط سخت قرار است بیاید و همه کاره سفارت شود. تعجب کردیم از اینکه چرا وزارت خارجه چنین پیشنهادی را پذیرفته است. چون وزارت خارجه حق دارد فردی که پیشنهاد میشود را بپذیرد یا رد کند.
در روزنامه جمهوری اسلامی سرمقالهای که خودم نوشته بودم با عنوان پدر شیطان چاپ کردیم. محتوای مقاله این بود که اگر آمریکا شیطان بزرگ است و امام این را فرموده بودند، آمریکاییها بچههای انگلیسیها هستند. همین انگلیسیها بودند که به آن طرف دنیا رفتند، سرخپوستهای آمریکایی را سرکوب کردند و آنجا را تصرف کردند و آمریکا را تاسیس کردند. بنابراین انگلیسیها پدر شیطان هستند. آن وقت ما چطور قبول میکنیم آدمی با این ویژگیها مسئول سفارتخانه شود؟ و این به معنای عدم احتیاط وزارت خارجه است و دلیلی بر ناپختگی وزارت خارجه است.
در آن زمان آقای ولایتی وزیر خارجه بود و همان روز امام طی یک سخنرانی فرمودند عزیزان من ناراحت نباشید من همه مسائل روابط خارجی را زیر نظر دارم. من حدس زدم گوشهای از همین صحبتهای امام مربوط به ما باشد. چون ما همان روز این مقاله را چاپ کرده بودیم و امام هر روز روزنامه جمهوری اسلامی را میخواندند و به سرمقالههای روزنامه هم توجه داشتند.
گفتم حتما امام میخواستند چیزی را به ما بگویند. خیلی هم برایمان مهم بود که امام از کار ما ناراضی باشند یا رضایت داشته باشند و بخواهند چیزی را به ما بگویند. درصدد بودم که تماس بگیرم و نظر ایشان را بپرسیم.
عصر همان روز احمدآقا تلفن زد. رسم بر این بود که هر موقع امام کاری با ما داشتند، دستوری داشتند، توصیهای داشتند، نهی داشتند یا از طریق احمدآقا به ما میگفتند یا از طریق یکی از افراد دفتر که فرد خاصی بود ولی خیلی از مراحل رابط بین ما و امام، حاج احمدآقا بودند. آن روز ایشان تلفن زدند و کاری داشتند که اصلا آن بحث نبود. به ایشان گفتم چقدر خوب شد شما تلفن زدید! من کاری با امام داشتم. میخواستم بپرسم امام امروز چنین صحبتی کردند نکند به ما چیزی دارند میگویند.
ایشان گفتند اتفاقا امروز آقای ولایتی در نیویورک مقاله شما را خواند (از طریق فکس وزارت خارجه مقاله برای ایشان ارسال شده بود) و تلفن زد به آقای بشارتی و گفت که شما به امام عرض کنید بالاخره یا ما به عنوان وزارت خارجه کارمان صحیح است یا روزنامه جمهوری اسلامی درست میگوید. اگر روزنامه درست میگوید به ما بگویید این کار را نکنیم و اگر کار ما صحیح است به روزنامه بگویید اینها را ننویسد. تکلیف ما را روشن کنید.
این پیغام را به آقای بشارتی داد و آقای بشارتی هم به حاج احمدآقا تلفن زد و من این مطلب را خدمت امام عرض کردم و امام هم فرمودند به آقای ولایتی بگویید: شما کار خودتان را بکنید، روزنامه هم مطلب خودش را بنویسد! من دیدم حرف عجیب و جالبی است. و چنین جوابی از امام هیچ وقت به ذهنمان نمیرسید. حرف جامع و قشنگی بود. یعنی اینکه روزنامه باید حریّت خود را داشته باشد، نقد خود را داشته باشد و کسی نباید جلوی روزنامه را بگیرد. البته در چارچوب ارزشها و موازین. اگر وزارت خارجه هم به این تشخیص رسیده که باید این کار را انجام بدهد، این کار را انجام بدهد و تحمل انتقاد را داشته باشد و پاسخ انتقاد را بدهد.
خاطره دوم از امام
خاطرهای دیگر از امام نقل میکنم که سعهصدر و وسعت دید امام را نشان میدهد. قطبزاده در قالب حواریون امام با امام از پاریس به ایران آمد ولی بعدها اسناد و مدارکی بدست آمد که او با بعضی سازمانهای جاسوسی متصل بود. اینجا تدارک یک کودتا را دید، بعد از اینکه وزیر خارجه و رئیس سازمان صدا و سیما شد.
آن کودتا هم خیلی کودتای خطرناکی بود. هدف اصلی در آن کودتا جماران، خانه امام و شخص امام بود. با راهنمایی او سرویسهای جاسوسی خارجی و همه چیز آماده شده بود تا آنجا را بمباران کنند و در درجه اول امام را از بین ببرند و آن کسی که بنا بود رهبری کشور را برعهده بگیرد گفتند خوب است یک عالم باشد و مرجع تقلید و برای این کار آقای شریعتمداری را در نظر گرفته بودند.
پس از آنکه کودتا کشف میشود و قطبزاده دستگیر میشود و دو سه تا روحانی هم که با او کار میکردند دستگیر شدند. بعضی از آنها اعدام میشوند و آقای شریعتمداری هم در منزل حبس خانگی میشوند و بعد آقای ریشهری که وزیر اطلاعات بود با او صحبت میکند، آقای شریعتمداری مطالب را بیان میکند و آن صحبتها از تلویزیون پخش شد. در پایان مصاحبه، آقای ری شهری از آقای شریعتمداری پرسیده بود شما مطلب خاصی دارید؟ ایشان گفت: یه خواهش از آقای خمینی دارم که به رسانهها و روزنامهها دستور بدهد علیه من چیزی منتشر نکنند. این خواسته ایشان بود. ما طبق نظر خودمان، جوانی خودمان و انتقاد خودمان، (حدود ۳۰ سال پیش) به حرف ایشان اعتنا نکردیم و همان شب علیه ایشان مقاله نوشتیم.
مدتی نگذشته بود که احمدآقا تماس گرفت و گفت: امام فرمودند به شما بگویم از این لحظه هیچ چیزی علیه آقای شریعتمداری در روزنامه چاپ نکنید. من گفتم همین الان مطلب را فرستادیم چاپخانه که در حال چاپ است. از امام اجازه بگیرید این یکی چاپ شود و از فردا چشم! گفتند من باید از امام بپرسم. دو سه دقیقه بعد تلفن زنگ زد. حاج احمدآقا مجددا تماس گرفت و گفت از امام پرسیدم و ایشان گفتند خیر! از همین امشب. این مطالب را کنار بگذارید و از این لحظه هیچ چیزی علیه آقای شریعتمداری چاپ نشود.
ما جوان بودیم و نمیپسندیدیم این جور گذشتها را نسبت به کسی که علیه انقلاب و شخص امام چنین کاری کرده است. من آن وقت ۳۲-۳۱ ساله بودم ولی واقعا به امام اعتقاد داشتم. با اعتقاد قلبی دستور دادم مطالب را از چاپخانه برگرداندند و مطالب جایگزین شد و منتشر شد.
از این خاطره دوم میخواستم سعهصدر امام، گذشت امام، مروت امام و جوانمردی امام را بگویم. این را هم بگویم که پیغمبر بیعلت حضرت علی را جانشین خودشان نکردند. چرا که حضرت مروت داشت، جوانمردی داشت. عایشه جنگ جمل را علیه حضرت علی به راه انداخت با آن همه مصیبت جنگ جمل، با آن فضاحت و با آن گرفتاریها و آدمهایی مثل طلحه و زبیر را هم با خودش کشاند به آن جنگ.
حضرت بعد از آنکه پیروز شدند به عایشه احترام کردند. عایشه را سوار شتری کردند و ده زن را هم همراه او کردند تا نامحرم همراه او نباشند ولی به زنان گفتند پارچههایی روی سرشان ببندند تا شبیه مردان شوند و هیچ کس متوجه نشد اینها زن هستند تا برسند به مدینه. در وسط راه عایشه گله میکند و ناسزا میگوید به حضرت امیر که عجب آدمی است که نامحرم همراه من میفرستد! من که زن پیغمبر هستم تا مکه با نامحرم باید بروم!
وقتی به مدینه رسیدند در یک جای خلوتی زنها پارچهها را باز کردند و گفتند ببین ما زن هستیم و حضرت امیر آنقدر مروت دارد، جوانمرد است که ما زنها را همراه تو بفرستد نه مردها را. حال که متوجه شدهای استغفار کن! و خیلی مسائل دیگر درباره جوانمردی حضرت وجود دارد.
اگر قرار باشد در مورد همین موضوع صحبت کنیم شاید ۴۰-۳۰ سخنرانی یک ساعته لازم باشد. در خصوص اینکه چرا امیرالمومنین محبوب است و چرا مکتب علی باقی ماند و چرا وقتی ابن ملجم وارد کوفه شد و اطرافیان از موضوع مطلع شدند، آمدند خدمت ایشان و گفتند او آمده شما را بکشد اجازه بدهید دستگیرش کنیم که حضرت موافقت نکردند و گفتند قصاص قبل از جنایت نمیکنیم. شنیده بودند قرار است به دست او شهید شوند. آن شب وقتی صبح شد آمدند و به ابن ملجم گفتند بلند شو! و ماموریت خود را انجام بده! حضرت نخواست او را بکشد تا چند صباح دیگری زنده بماند. امام اگر این کار را میکرد میشد حسنی مبارک! میشد صدام! میشد قذافی! میشد شاه! و میشد هر کس دیگری که اگر بو میبرد که کسی میخواهد توطئهای کند پدرش را در میآورد!
این اسلام نیست و امیرالمومنین به این دلیل انتخاب شد که اسلام واقعی را پیاده کند و فلسفه غدیر هم همین است. پیام سیاسی غدیر این است مانند امیرالمومنین سعهصدر داشته باشیم و در برخوردها منصفانه عمل کنیم و انتقامجو نباشیم. آنجا که لازم است برای اسلام شمشیر بزنیم! همان طور که امیرالمومنین زد! و جاهایی که لازم است مروت به خرج دهیم و سعهصدر داشته باشیم. به خصوص در مورد مسلمانها که خداوند به شیعیان دستور داده است نسبت به مسلمانها و خودیها مروت داشته باشید و نسبت به کفار غلظت به خرج دهید.
خاطره سوم از امام
من زمانی در فاصله بین دو دولت آقای مهندس موسوی میخواستم از امام سوالی کنم. کاری داشتم و درصدد بودم تا تماس بگیرم و خدمتشان برسم. در همین ایام بود که تلفن زنگ زد. سید احمد آقا گفتند امام میخواهند شما را ببینند. البته فقط من نه، مسئولین روزنامههای جمهوری اسلامی، کیهان و اطلاعات، مسئول روزنامه اطلاعات آقای دعایی، آقای خاتمی و شاهچراغی از کیهان و بنده از روزنامه جمهوری اسلامی. بنده به احمدآقا گفتم میخواستم در مورد مسالهای با امام صحبت کنم که ایشان گفت پس از جلسه با ایشان دیدار کنید. در حیاط منزل امام از آقای خاتمی پرسیدم برای چه امام ما را خواستهاند؟ ایشان گفت بنده هم اطلاع ندارم.
خدمت امام رسیدیم. ایشان پس از احوالپرسی گفتند بسم الله الرحمن الرحیم. من برای آقایان زحمت ایجاد کردم که عرض کنم این همه عکس و تیتر من را در روزنامه نیاورید. این همه خدمت در کشور انجام میشود آنها را مطرح کنید. طبیبی کار خوبی میکند. یک دهقان کار خوبی را در مزرعهاش میکند آن را در صفحه اول بیاورید و او را تشویق کنید. چرا مرتبا عکس مرا میآورید؟! همه گفتیم چشم! هر چه شما بفرمایید. اگر حرف قابل مناقشهای بود، مناقشه میکردیم و حرفمان را میزدیم. پس از رفتن آقایان بنده سوال خود را طرح کردم.
هفته بعد از رادیو و تلویزیون شنیدم و دیدم که آقای محمد هاشمی رئیس وقت صدا و سیما با مدیرانشان خدمت امام رسیدند و امام صحبتهایی کردند که پخش شد. صحبت صراحتی در مورد این قضیه نداشت. به آقای محمد هاشمی زنگ زدم. گفتم امام شما را خواستند یا خودتان رفتید؟ گفتند امام خواستند. گفتم بجز آنچه پخش شد چه گفتند؟ آقای هاشمی پاسخ داد: امام گفتند شما برای چه تا تلویزیون را روشن میکنیم اسم و خبر من را میخوانید؟ این همه خدمت در کشور انجام میشود چرا همیشه نام من را میگویید؟ پاسخ دادم اگر ما شما را اول نیاوریم و آخر بگذاریم؛ مردم میریزند و آجرهای این رادیو تلویزیون را در میآورند. مگر میگذارند!
امام فرمودند: رابطه ما با مردم به پیش از رادیو و تلویزیون برمیگردد و وقتی ما انقلاب را شروع کردیم رادیو و تلویزیون دست ما نبود و رابطه ما با مردم رابطهای اعتقادی و قلبی است. اینگونه نیست که رادیو و تلویزیون وسیلهای در دست ما باشد و ما بخواهیم با آن خودمان را مطرح کنیم.
این مطلب خیلی مهمی برای من بود و این خاطرهها هیچ وقت از من جدا نمیشود. اگر ما یک کاری در روزنامه جمهوری اسلامی کرده باشیم و آن استقلال روزنامه باشد از برکت رهنمودهای امام و تعالیم شهید بهشتی است؛ چون بنده ۱۰ سال خدمت آقای بهشتی بودم و به شیوههای مختلف از ایشان مطالب مختلف یاد میگرفتم.
اگر شهید بهشتی و مطهری زنده بودند؛ وضع ما چگونه بود؟ و ما الان در چه نقطهای قرار داشتیم؟
این سوال را به دو طریق میتوان پاسخ داد. یکی مستقیم که بگوییم اگر بودند چه میشد یا چه نمیشد یکی هم نقطه مقابل آن. من نقطه مقابل آن را ترجیح میدهم. من میگویم چرا آنها نیستند؟ چرا آنها را از ما گرفتند؟ آنهایی که اینها را از ما گرفتند فکر همین جا را میکردند. این جور فکر میکردند. باید کسانی را که سعهصدر و تحمل دارند و روش و سیره حضرت علی را میدانند نباشند، نباشند تا دچار مشکلاتی بشویم.
اوایل آغاز فعالیتهای حزب جمهوری، یکی از مهمترین فعالیتها در کشور تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی بود. کسانی را گفتند حزب کاندیدا کند که عضو حزب نبودند و کسانی بودند که برای خودشان حزب جدایی داشتند. از این احزاب ملی بودند. آقای بهشتی گفتند اینها باید باشند و حزب جمهوری اسلامی نباید فقط افراد خودش را برای مجلس خبرگان قانون اساسی کاندیدا کند. این شعار ضد آقای بهشتی که منافقین سر دادند و گفتند آقای بهشتی انحصارطلب هست، ظلم بزرگی بود به آقای بهشتی. چون آقای بهشتی درست عکس آنچه دربارهشان میگفتند بودند. ایشان میگفتند اینها باید باشند. در شورای مرکزی هم تصویب شد که آن افراد باشند. از طرف حزب به آنها گفته شد. ولی آنها قبول نکردند و با قبول نکردنشان تنگ نظری خود را نشان دادند. ولی آقای بهشتی به عنوان دبیرکل حزب و در واقع رهبر حزب این سعهصدر را به خرج داد.
در ادامه همین روش زمانی که قرار شد حزب کسی را برای نخستوزیری معرفی کند، به همین دلیل که اکثریت نمایندهها متعلق به حزب بودند و همه میدانستند که اگر حزب جمهوری اسلامی نظر به کسی نداشته باشد، آن شخص رای نمیآورد. آنجا صحبت شد که معیارها برای انتخاب نخستوزیر چیست. آقای بهشتی گفتند باید اول این معیارها را تثبیت کنیم و اینکه ما چه گرایشی در این زمینه داریم. بعد به سراغ مصداق برویم.
یک راه این است که هر کس دارای ویژگی نخستوزیری است و عضو حزب است معرفی شود و راه دوم اینکه لیستی از افرادی که ویژگی برای نخستوزیری دارند تهیه کنیم چه در داخل حزب و چه در خارج حزب و هر کس قابلیت بیشتری داشت انتخاب شود و تعصب حزبی در این زمینه نداشته باشیم.
جمعبندی بر راه دوم قرار گرفت و برای آن مورد خاص به آقای رجایی رسیدیم. و علیرغم کارشکنیهای بنیصدر به مجلس معرفی شد و در نهایت نخستوزیر شد. آقای رجایی عضو حزب نبود ولی چون ویژگی بیشتری داشت، حزب او را معرفی کرد.
وقتی آقای بهشتی شهید شد شعار دادند «آمریکا در چه فکریه- ایران پر از بهشتیه». بعدها آقای موسوی اردبیلی که خدا حفظشان کند گفتند: این شعار از روی احساسات بود و واقعی نبود. این جورها هم نیست و ایران پر از بهشتی هم نیست. واقعا هم همین طور بود. آقای بهشتی ویژگیها آرمانها و افکاری داشت و دشمن هم دقیق فهمیده بود و درست سراغ کسانی رفت که نباید باشند. اصلا دشمن چرا اینها را از ما گرفت. این کار را کرد تا ما الان خلا داشته باشیم.
تا چه زمانی وضعیت کشور بدین صورت خواهد بود؟
باید دعا کرد خداوند متعال ما را از این مشکلی که ۷ سال گرفتار آن بودیم نجات دهد. این مشکلات اقتصادی حل شود و الا با وجود این دولت و این افراد چیزی حل نمیشود.
تنها راهش این است یک جمع عاقل و با فکر با استفاده از تجربیات گذشته، افرادی که این همه تجربه دارند و در دوران جنگ با آن همه تحریمها کشور را اداره کردند و دچار این همه مشکلات نشدیم، آنها هستند که باید بیایند و با استفاده از تجربیات این مشکلات را حل کنند.
در مورد دیدار با آقای سیستانی در مقالاتتان نوشتهاید که سوالات دیگری هم بود که مطرح کردن آن میسر نشد. آنها چه بودند؟
بحث خرافات بحثی است که آقای سیستانی بر روی آن حساس است و من در این مورد خبر داشتم که چند پیغام برای مراجع قم فرستاده بودند و از آنان خواسته بودند تا تلاش کنند و مقابله کنند با خرافات. الان امام زمان با آن همه ارزشی که دارد این انتظار و اصل وجود مقدس امام زمان تبدیل شده به دکانی برای یکسری سوداگر و یک عده آدمهای سودجو. همین الان در دادگاه ویژه در تهران، عدهای مدعی امام زمانی، یا مدعی ارتباط با امام زمان یا پیغمبری یا حتی خدایی در زندان هستند.
در شهر قم کسی پیدا شد و گفت: من امام سیزدهم هستم و در قم عدهای قبول کردند و مرید پیدا کرد و دورش جمع شدند و بعد دستگیر شد. در شهر قم با آن همه مرجع، عالم و فضلا و مرکز حوزههای علمیه. این بلای بزرگی است که به جان ما افتاده.
من یک وقتی خدمت آقای فاضل بودم. آقایی از علمای اصفهان خدمت ایشان بودند. گفتند من هفته گذشته در منزل آقای مظاهری بودم. ایشان گفتند خانمی اینجا آمد و گفت و من زن امام زمان هستم! بعد این آقا به آقای مظاهری گفت: شما چکار کردید؟ گفتند هیچ کار! به ایشان گفتم شما بد کاری کردید! باید او را در اتاق حبس میکردید بعد ایشان جیغ و داد راه میانداخت و میگفتید خانم! به شوهرت بگو بیاید نجاتت دهد! در این رابطه باید گفت باید به داد امام زمان برسید! به داد اعتقادات مردم نسبت به امام زمان برسید!
من خدمت آقای صافی بودم. پیغامی برای آقای هاشمی داشتند. پیغام را به آقای هاشمی رساندم و جواب ایشان را به آقای صافی. ایشان مطالبی گفتند. سپس خوابی را نقل کردند و پس از نقل آن گفتند: به آقای هاشمی بگویید وقتی قدرت به دستشان آمد به دین کمک کنند و هم برای امام زمان مقداری کاری کنند! من به ایشان گفتم آقا! شما که برای امام زمان خیلی کار میکنید! یک کاری هم بکنید و آن اینکه مقابله کنید با کسانی که دارند از نام امام زمان سوءاستفاده میکنند! دارند اعتقادات را از بین میبرند!
نمیدانم شما تازگیها جمکران رفتهاید یا خیر؟! در حال بزرگتر شدن از قم است! معنویت جمکران به این بود که مسجد کوچکی در بیابانی بود. آن وقتی که ما در زمان طلبگی به آنجا میرفتیم، معنویت و لطفی داشت! اگر گرسنهمان میشد از ده نزدیک آنجا مقداری نان محلی و ماست تهیه میکردیم تا رفع گرسنگی شود! میدانید که خیلی از ماشینها از شهرهای مختلف میآیند میروند در آنجا و در آن مسجد حضور پیدا میکنند و معلوم نیست سندش چقدر درست باشد. منتسب به امام زمانش میکنند و چون بر اساس یک خواب بوده معلوم نیست چقدر درست است.
مردم میآیند آنجا و بر میگردند و نمیروند زیارت دختر امام معصوم! اینها را در نظر بگیرید! اینها مهم است! همه این وسایل رفاهی را میشد در قم فراهم کرد و آنجا هم سادگیاش حفظ شود. بروند آنجا معنویت پیدا کنند و سپس بروند قم زیارت دختر امام معصوم.
دو نفر از افراد نزدیک امام راحل یکی مرحوم آقای توسلی و یکی آقای آشیخ حسن صانعی، هر دو به من گفتند ما هیچ وقت ندیدیم امام بروند جمکران و یکی از این اعمالی که آنجا انجام میشود را انجام دهند. یعنی این چیزهایی که در مورد جمکران خیلیها درست میکنند امام اینها را قائل نبود. پس از فروردین ۴۳ که امام آزاد شدند، و دوباره همان سال امام را دستگیر کرده و تبعید کردند، یادم هست قم بودیم و مردم به افتخار آزادی امام جشنهای زیادی گرفتند و خود این کار وسیلهای شد برای انقلاب و تبلیغ افکار امام. مردم جمکران جشن گرفتند در همین مسجد جمکران در نزدیکی روستای جمکران. همین مسجد بود و حیاط.
آقایان توسلی و صانعی گفتند: با امام به آنجا رفتیم. مردم خیرمقدم گفتند و شعرهایشان را خواندند و شیرینی پخش کردند. امام اصلا بلند نشدند نماز مخصوص جمکران را بخوانند. به ایشان اشاره کردیم نماز مسجد! آقا دستشان را به نشانه مخالفت تکان دادند. دیدیم امام گوش نمیدهند، گفتیم امام لااقل دو رکعت نماز تحیت مسجد را بخوانید. فقط نماز تحیت در نهایت خواندند و رفتیم!
در دیداری که با آقای سیستانی داشتیم صحبت از آقای بهاءالدینی شد. فرمودند: خیلی از چیزهایی که در مورد ایشان گفته میشود درست نیست! وقتی کتاب بنده منتشر شد، داماد آقای بهاءالدینی را دیدم. گفت: شما چیزهایی را از قول آقای سیستانی بیان کردهاید چه بوده؟ برایشان گفتم. دامادشان گفت: اینها که درسته! آقای بهاءالدینی این چیزهایی که میگفتند نبوده. اینها بیخود میگویند!
من نمیخواهم بگویم مسجد جمکران بیخود است و نماز نخوانید! من میخواهم بگویم این چیزهایی که در مورد جمکران درست کردیم بیخود است. یک وقتی یکی از اعضای عضو شورای انقلاب فرهنگی و استاد دانشگاه را دیدم. ایشان گفته بودند این آقای رضازاده رفته بود و وزنهبرداری کرده بود! و یا ابوالفضل هم گفته بود! شهردار تهران جلسهای گذاشته بود برای اهدای جایزه دادن به او و این آقایان را هم دعوت کرده بود. آن آقای عضو شورای انقلاب فرهنگی هم جزوشان بود و سخنرانی کرد و گفته بود: بارکالله! یا ابوالفضل گفتید و همین باعث شد شما موفق شوید! ایشان را دیدم و گفتم آقای دکتر این چه حرفی بود که گفتید؟ حالا اگر یا ابوالفضل را گفت و وزنه را بالا نبرد چه؟ ایشان پاسخ داد راست میگویید! فکر اینجایش را نکرده بودم!
خوب! ببینید ما این جوری هستیم. همه اعتقادات یک ملت را به یک یا ابوالفضل گفتن وصل میکنیم. چرا؟ دین که این نیست. دین که نقطه قوتش این نیست. مگر ما حرف برای امام زمان کم داریم؟ که میآییم این کارها را میکنیم؟ امام آمد بدون آنکه این حرفها را بزند، مردم را از قمارخانهها، کازینوها و... بیرون آورد و به جبهه برد. چرا سراغ خرافات و اوهام رفتهایم؟ چرا سراغ دروغ رفتهایم؟ والا وسایل رفاهی سر جای خود! و از آن طرف سوءاستفادهها هم سر جای خود! اینها باید از هم جدا شود.
منبرهای خیلی از منبریهای ما به نقل خواب و دروغ و خیال تبدیل شده. آن آقا بالای منبر و جلوی بزرگان کشور با یک حالت بکاء یا تباکی! میگوید: آقا خدمت امام زمان رسیدی سلام ما را برسان! هیچ کس هم به آن اعتراض نمیکند! مگر خدمت امام زمان رسیدن همین طور مفت است که این طور این حرفها را میزنید! چطور شما با همین راحتی میگویی امام زمان را میبینی؟ همین طور که شما میگویی! آن آقا و فلان آقای دیگر هم میگوید من هم میبینم! اینها مسائل مهم فرهنگی کشور ماست که اعتقادات ما را مثل موریانه میخورد!
تفاوت مدیریت شما با مدیریت آقای موسوی در روزنامه چیست؟ آیا آقای موسوی بازتر عمل نمیکرد و سعهصدر بیشتری نداشت؟
در مورد اینکه آقای موسوی سعهصدر داشتند یا نداشتند، باید بگویم من آقای موسوی را مردی شریف، نجیب، درستکار، متدین و مومن میدانم. در انتخابات هم دیدید که ما از ایشان حمایت کردیم. اما هم بنده و هم ایشان و هر کسی در عین حال که نقاط مثبتی داریم نقاط ضعفی هم داریم.
در یک مقطعی ایشان به من گفت: من الان گاهی اوقات نسبت به آن تندرویهایی که در آن دو سال مسئولیت در روزنامه مخصوصا سال اول آن کردم پشیمان هستم و نمیدانم چطور باید آن را جبران کنم.
البته این تندرویها را خیلیها داشتند؛ اصلا همین که آن اول بحث گفتم جوان بودیم و یک کارهایی میکردیم. قطعا الان چه من چه ایشان و چه کسان دیگر وقتی بر میگردیم و سوابق خود را نگاه میکنیم؛ اگرچه مفتخریم که سعی میکردیم برای رضای خدا کار میکردیم اما جاهایی هم اعتراف میکنیم اشتباه کردیم باید برگردیم و آن اشتباهات را تصحیح کنیم.
اگر الان بنده موضوعی را که آن موقع اتفاق افتاده بود با این فکر الان میخواستم با آن برخورد کنم قطعا خیلی پختهتر برخورد میکردم. کما اینکه الان بنده بارها و بارها مقاله مینویسم افراطیون شیعه و سنی، القاعده و سلفیها را محکوم میکنیم، در ایران هم کسانی که اینگونه عمل میکنند را محکوم میکنیم. این یعنی که ما پخته شدهایم و سرد و گرم چشیدهایم. یعنی انسان شدنی است و همیشه در یک حالت باقی نمیماند و تغییراتی میکند. این شامل بنده میشود شامل آقای موسوی هم میشود. ولی قضاوت نهایی در مورد اینکه آن موقع روزنامه بهتر بوده یا بعدا این را دیگران باید قضاوت کنند. چرا که من یک طرف قضیه هستم.
رابطه رهبری انقلاب با روزنامه جمهوری اسلامی چگونه است؟
در هنگام تاسیس روزنامه ارگان حزب جمهوری اسلامی بود، وزارت ارشاد در آن زمان میگفت صاحب امتیاز، باید یک شخصیت حقیقی باشد نه حقوقی. به همین دلیل باید شخص معینی معرفی میشد، آیتالله خامنهای در آن زمان عضو موسس، عضو شورای مرکزی و مسئول تبلیغات حزب جمهوری اسلامی بودند و به همین دلیل به عنوان صاحب امتیاز معرفی شدند.
بعدها که حزب متوقف شد و دیگر ارگان حزب نبود و مستقل شد، این عنوان صاحب امتیازی برای ایشان باقی ماند و همان طور هست. ایشان صاحب امتیاز روزنامه هستند و خطی مشی کلی را تعیین میکنند، بنده هم به عنوان مدیرمسئول، آنها را اجرا میکنم و خط مشیهای جزئیتر توسط اینجانب تعیین میشود.