او می گوید: سلفی گری نوعی جنبش دین پیرایی است که در حال حاضر به دو شاخه حکومتی و مردمی تقسیم شده است. گرچه معتقد است که هر دو گروه سلفی ها تاریخ و سنت را، سوای آنچه در صدر اسلام بوده، ابدا به رسمیت نمی شناسند.
گفتگو را با پرسشی درباره نسبت میان سلفی گری و وهابیت آغاز می
کنم. برخی از نویسندگان این دو جنبش را دستکم به لحاظ نظری یکی می دانند.
به نظر شما وجوه تمایز و تشابه این دو نحله فکری کدامند؟
تفاوتی جوهری میان این دو وجود ندارد. معمولا منتقدان این نحله فکری آن را
وهابی می خوانند و حال آنکه طرفداران آن نسبت سلفی را ترجیح می دهند.
بجاست آنها را همان طور که خود می پسندند بخوانیم؛ همچنانکه نمی پسندیم
شیعه را رافضی بخوانند.
سلفی گری به نسبت وهابیت، پدیده ای جدید و متاخر محسوب می شود؟
زمینه های اجتماعی پیدایش و گسترش سلفی گری در بخش قابل توجهی از سرزمین
های اسلامی چیست؟
سلفی ها معمولا شجره نامه فکری خود را به ابن تیمیه و قبل از او به احمد بن
حنبل می رسانند که مقدم بر محمد بن عبدالوهاب بوده اند، و اکثرا عمد هم
دارند بگویند با برخی عقاید محمد بن عبدالوهاب موافق نیستند. ریشه لغوی
رویکرد سلفی به "السلف الصالح" باز می گردد که راجع است به حدیثی در صحیح
بخاری که در آن پیامبر(ص) خویش را سلف صالح مسلمین می نامند و صالح ترین
انسانها را "صحابه" عهد خویش و پس از آن نسل بعدی یعنی "تابعین" و سر انجام
نسل سوم یعنی"تابع التابعین" معرفی می کنند. لذا سلفیه مرام خویش را
پیروی از سلف صالح :پیامبر(ص)، نسل همراه او، و دو نسل پس از او می دانند؛
از فلسفه و کلام می پرهیزند و بر خلاف سایر مذاهب معیار عقل را به سه اصل
دیگر (قران، حدیث، و اجماع) نمی افزایند. سلفی ها لب و لباب اسلام را نفی
شرک در همه اشکال و اطوار آن می دانند و هرگونه سنت افزوده بر آنچه در
زمان پیامبر بوده را بدعت می شمارند و حتی نسبت به سنت های مباح مانند
معماری و هنر اسلامی بدبین هستند. مذهب حنبلی را بر می کشند. و در کنار
احمد بن حنبل، (متوفی در 240 هجری) ابن تیمیه (متوفی در 728 هجری) و ابن
قیم (متوفی در 751 هجری) را با لقب "شیخ الاسلام" می شناسند.
اما با همه ادعای قدمتی که سلفی ها دارند، نهضتی مدرن شناخته می شوند. چرا
که یادی از آنها بعنوان رویکرد یا مذهبی در اسلام قبل از قرن 18 میلادی به
میان نیامده. سلفیه، مانند سایر اصناف "دین پیرائی" در ادیان دیگر، به
مقابله با سنت و مدرنیته در همه اشکال آن بر می خیزند و مدعی احیای دین ناب
و راستین پیامبر اسلام هستند. به عبارت دیگر بی اعتنا به این واقعیتند که
قرائت خود آنها از اسلام مُهر زمان و مکان و حساسیت های آنها را دارد، و
هر قدر هم که خویش را شفاف و بی تعقید بپندارند، از حباب تفسیری خویش راهی
به بیرون ندارند. این ساده باوری به مثابه گونه ای کوررنگی هرمنیوتیکی است
که همه پاکدینان و بنیادگرایان اعم از شیعه وسنی، یا مسلمان و مسیحی به آن
دچارند.
جنبش سلفی گری به لحاظ سیاسی چه اهدافی را دنبال می کند؟ آیا این اهداف در طول چندین سالی که از تکوین آن می گذرد ثابت بوده اند؟
دین پیرائی سلفی مانند تالی مسیحی خویش (پیوریتانیسم) تلاش کرده دین را به
"اصل تاریخی" آن باز گرداند و همه آثار بدعت و سنت را از آن بشوید. در
اسلام اهل تشیع حساسیت خاصی نسبت به جنبش سلفی دارند، به این گونه تصور می
کنند که آنها به طور اخص برای دشمنی با شیعه پدید آمده اند. این تصور درستی
نیست. سلفی ها هر چند آرا شیعه را کفر آمیز می دانند، جامعه سنی را مخاطب
اصلی خویش می دانند. ابتدا جنبشی صرفا دینی بوده اند اما در طول تاریخچه
فعالیت هایشان قرابت های انتخابی با حیطه سیاست پیدا کرده اند. بطوری که
عبدالعزیز السعود با استفاده از ایدئولوژی آنها به قدرت رسید و پس از تثبیت
حکومت خویش، متفکران سلفی مخالف خود را از میان برداشت. آخرین بقایای
طغیان سلفی بر علیه حکومت سعودی در زمان ملک خالد با سرکوب خونین شورش مسجد
الحرام در اواخر سال 1979 میلادی مضمحل شد. اما این سرکوب به جرقه ای
برای آغاز تروریسم سلفی در قالب تشکل القاعده تبدیل شد. از آن زمان به بعد
سلفی ها از یک سو در حکومت سعودی و از سوی دیگر در مقابل، هر چند بگونه ای
حاشیه ای، حضور یافتند. البته حساب این رسته از سلفی ها با آنها که خارج
از کش و قوس سیاست ها و عداوت های عربستان سعودی زیسته اند سواست.
آیا سلفی گری در دوران معاصر از یکپارچگی و یکدستی تئوریک و پراتیک برخوردار است یا می توان آن را به شاخه های مختلف تقسیم کرد؟
در ادامه سخن فوق، فکر می کنم مفید باشد دو شاخه سلفی را از یکدیگر تمیز
دهیم. سلفی گری دولتی (و ضد دولتی) و سلفی گری مردمی. نوع اول را در
عربستان سعودی می بینیم که در آن این رویکرد مذهبی قرائت رسمی و حاکم از
اسلام است و نوع دوم را در شبه قاره هند و شمال آفریقا (و به تاسی از آنها،
در مناطق دیگر مانند قفقاز و چچن) مشاهده می کنیم. بعنوان مثال در مصر
پس از سقوط حکومت مبارک، سلفی ها حزب نور را تشکیل دادند که در انتخابات از
حزب اخوان المسلمین شکست خورد.
در اینجا مایلم وجه مشترکی میان این دو گونه سلفی گری که با رشته تخصصی من
مرتبط است را نیز بیان کنم. سلفی ها تاریخ و سنت را، سوای آنچه در صدر
اسلام بوده، ابدا به رسمیت نمی شناسند. زیاده بر آن، تاریخ و سنت را نفی و
انکار می کنند. به گفته ضیاءالدین سردار نویسنده پاکستانی که کتاب
ارزشمندی در این باره نوشته: سلفی ها تنها یک "عصر طلائی" صدر اسلام و یک "زمان حال ابدی" را که همواره در جریان است به رسمیت می شناسند. از نظر آنان تاریخ، دانسته ها، و سنت های پس از صدر اسلام در حکم تحریف واقعیت های دوره طلائی نبوی است و لا غیر.
آنچه سلفی های سعودی با معماری مکه کرده اند، آینه تمام عیاری از رویکرد سلفی است. در همان روزهای نخست آغاز حکومت سعودی، در محل خانه پیامبر اسلام(ص) بازار دامداری احداث کردند (که سر انجام به کتابخانه تبدیل شد)، در محل منزل حضرت خدیجه مجتمعی از سرویس های بهداشتی عمومی احداث کردند، خانه ابوبکر را به هتل هیلتون فروختند، و همه محله و بازار و بافت سنتی مکه را بطور سازمان یافته نابود کردند و آثارمعماری حکومت عثمانی را نیز از شهر زدودند. این روند نابودی آثار تاریخی و جایگزین کردن آنها با بناهای مدرن نه تنها فروکش نکرده، بلکه در زمان ما با شدت و حدت هر چه تمامتر در جریان بوده است. بطوری که هم اکنون یک متر مربع زمین در اطراف خانه خدا به قیمت 130 هزار دلار خرید و فروش می شود، یعنی دو برابر گران ترین محله های آمریکا. حتی کوه های سه گانه مشرف به مکه را نیز از جا کنده و بجای آنها سه هتل (با همان ارتفاع) ساخته اند.
دولت سعودی اصرار و ابرام آرشیتکت های حساس به سنت تاریخی منطقه (مانند فرای آتو و سامی انقاوی) را نادیده گرفته، در جریان مدرنیزاسیون مکه تاریخ و اشل انسانی شهر را که در آن همیشه مسجد الحرام بر آفاق تسلطی معنوی داشته نابود کرده اند و بجای آن تکنولوژی "مباح" برج سازی مدرن را بر مسجد الحرام مسلط نموده اند. "ابراج البیت" مجموعه ای است که تحت نظر شخصی ملک عبدلله و در راستای فتاوای مفتیان رسمی سعودی در کنار خانه خدا ساخته شده. این مجموعه دومین برج بلند جهان و (با ظرفیت 65000 مسافر) بزرگترین بنای مسکونی جهان محسوب می شود و کاملا مسجد الحرام را تحت الشعاع خویش قرار داده است.
برج معروف این مجموعه هفت برابر منار های مسجد الحرام
ارتفاع دارد. این تغییر و تصرف ها در شهری اعمال می شوند که بدستور اسلام
حتی یک بوته آنرا نمی توان ریشه کن کرد. چرا؟ از آنرو که نفی سنت اسلامی
بنام اسلام، و هراس از بازگشت "شرک"، سر از نفی فرهنگ مادی و معنوی اسلام
در آورده و میراث تاریخی اسلام در مذبح "آغازی طلائی و ابدیتی جاری در
زمان حال" قربانی شده.
سلفیه مردمی و غالبا خودجوش، اما، که با حکومتهای منطقه تعاملی نداشته و با
آنها زد و بندی نکرده نیز یک واقعیت تاریخی است که خود عکس العملی به
مدرنیته، استعمار خارجی، و فساد حکومتهای سکولار بومی است. البته دولت
عربستان سعودی به توسعه این گرایش مدد رسانده و می رساند. هر ساله صد ها
میلیون دلار از سوی دولت عربستان سعودی مصروف ساختن مدارس علمیه و مساجد
تحت نفوذ علمای سلفی مسلک در سرتاسر جهان اسلام می شود. سلفی ها در نواحی
سنی نشین با تسنن سنتی و بویژه با تصوف سنی برخورد های خصمانه و گاه خشونت
آمیز دارند. با اینهمه خشونت در همه جا روا دانسته نمی شود.
مفهوم بنیادگرایی در ابتدا برای اشاره به آن
دسته از مسیحیانی که قائل به مرجعیت متون مقدس بودند، ابداع شد در حالیکه
سلفی گری قائل به مرجعیت "سلف صالح" و پیروی از آنهاست. با این وجود
بسیاری سلفی گری را بنیادگرایی می دانند. چه اشتراکاتی میان این دو وجود
دارد؟
بنیادگرائی معادل فوندامنتالیسم مسیحی است در حالیکه سلفی گری معادل
پیوریتانیسم مسیحی محسوب می شود. در هر دو مورد، مصداق مسیحی این جنبش
ها بر مظهر اسلامی آنها تقدم داشته اند که دال بر خویشاوندی و نیز تشابه
"امکانات عینی" تفسیری در میان این دو دین است. باور دارم اگر سلفی گری به
حال خویش نهاده شود سیر نزولی تاریخی خویش را طی خواهد کرد ولی می دانم در
شرایطی نیستیم که بتوانیم به افراط های آن رخصت بالندگی دهیم. باید به
هر طریق مسالمت آمیزکه ممکن است در گفتگو و تفاهم دینی را با آنان باز نگاه
داشت. خوشبختانه سلفیه مردمی(غیر حکومتی) آمادگی گفتگو و یافتن راه برون
رفت از مشکلات عینی جامعه اسلامی را دارد. و به هر حال باید آن راه را
آزمود.
گروه اخوان المسلمین با سابقه ترین نهضت اسلامگرا در جهان عرب است.
رهبران این گروه بعد از مرگ حسن البنا بنیانگذار آن اهتمام ویژه ای به
تدوین ایدئولوژی برای هواداران خود کردند. سید قطب در بخشی از کتاب خود با
عنوان "نشانه های راه" با تشبیه جوامع اسلامی آنروز به "عصر جاهلیت" هدف
اصلی مسلمانان را برپایی "حاکمیت الله" اعلام می کند و ملازمه شمشیر و کتاب
را برای تحقق چنین هدفی ضروری می داند. این تفکرات چه نسبتی با افکار و
مانیفست سلفی گری دارد؟ آیا اخوان المسلمین اولیه را می توان بخشی از طیف
سلفی گری دانست؟
سید قطب را می توان در آن واحد پیشکسوت سلفی ها و نیز اخوان المسلمین در
مصر دانست. اخوان قرائتی آموزشی و تدریجی و سلفی ها قرائتی تکفیری و
انقلابی از نوشته ها و گفته های او دارند. اگر سید قطب امروز زنده بود، با
توجه به بیوگرافی و آثارش، تصور نمی کنم با شکل فعلی سلفی گری همدلی
چندانی می داشت. سخنان تند و انتقادی او را باید در قالب دیکتاتوری ناصر و
هژمونی آمریکا و اسرائیل در منطقه نگریست و در همان حال و هوا فهمید.
همچنانکه نوشته های دکتر شریعتی (از قبیل "امت و امامت") را می بایست در
فضای دوره پهلوی دوم تفسیر کرد.
در زمان حاضر و در مجموع می توان گفت اخوان المسلمین نهضتی اجتماعی-اسلامی و در درجه نخست دارای برنامه ها و اهداف سیاسی است و حال آنکه سلفیه نهضتی احیائی است و در درجه اول صبغه دین پیرائی دارد.
پایگاه اجتماعی و طبقاتی سلفی گری در کدام لایه های اجتماعی قرار دارد؟
بستگی به این دارد که آیا سخن از سلفی گری حکومتی است یا سلفی گری مردمی.
در سلفی گری حکومتی که در 1924 با پیروزی عبدالعزیر بن السعود تبدیل به
ایدئولوژی حاکم شد، نهاد شیوخ سلفی پس از نهاد خاندان السعود (با 7000
شاهزاده سعودی، که به 44 فرزند ذکور او منسوبند) مقام اول را دارد. البته
این مفتیان، برغم رهبران سلفی خارج از مرزهای عربستان سعودی که (در عین
استفاده از کمک های بیدریغ سعودی) از استقلال رای نسبی برخوردار هستند،
مقهور قدرت خانواده سلطنتی و در عین حال بهره مند از همه گونه امتیازات
دولتی می باشند. نمونه این انقیاد را در فتوای آنها مبنی بر جواز احداث
دانشگاه مختلط جده می بینیم که مورد تایید ملک عبدالله بود. تنها مفتی که
رای مخالف داد بلافاصله از سوی ملک عبدالله از مجمع طرد شد.
از سوی دیگر، سلفی های مردمی در سایر کشور های اسلامی اکثرا از طبقات پائین
می آیند. اینها هستند که آماج تبلیغ داعیان سلفی قرار می گیرند و از
مدارس علمیه و مساجد وابسته به عربستان سعودی فارغ التحصیل می شوند. در
کشورهائی مانند مصر، سوریه، لیبی یا یمن، طبقه و مرتبه اجتماعی سلفی ها
بستگی به جزر و مد های سیاسی دارد. تحولات جهان عرب به سلفی ها فرصتی داد
که در جهان عرب به عنوان احیا گران اسلامی کرسی هائی در مجالس مقننه این
کشور ها بدست آورند و راه ترقی را باز ببینند. البته پیش بینی می کنم که
آشنائی بیشتر مردم با عقاید سلفی از محبوبیت آنها خواهد کاست چنانکه در
پاکستان که در دهه های اخیر از مواهب دموکراسی نسبی برخوردار بوده رای آنها
از 6% کل آرا تجاوز نکرده است. البته در برخی مناطق سلفی ها خشونت و
ارعاب را جایگزین وجاهت ملی می کنند و با تخویف مردم، انفجار مراکز مذهبی،
یا ترور رقبای سیاسی به درجه ای از قدرت، هر چند گذرا، دست می یابند.
آیا گرایش های رادیکال و خشونت گرای سلفیه را
می توان در چهارچوب مباحث دورکهایم و مفهوم آنومی تحلیل کرد؟ یعنی به عنوان
گروهی که میان سنت و تجدد در حال دست و پا زدن است؟
هر چند تعصب سلفی ها و طالبان را گاه به رویکرد خوارج نسبت داده اند، تصور
می کنم رادیکالیسم و خشونت گرائی سلفیه را بتوان نخست به ذائقه "دین
پیرائی" یا "پاکدینی" ایشان نسبت داد، که شبیه آنرا در ادیان دیگر نیز
مشاهده کرده ایم. البته همان گونه که گفتم با تجدد در بعد تکنولوژیکی آن
تضادی ندارند و سلفی های حاکم از آن به عنوان بهانه ای برای اضمحلال تاریخ و
آثار باستانی و فرهنگی اسلامی نیز سود می جویند؛ و نیز تلاش می کنند حکومت
(یا خلافت) تشکیل دهند. این ویژگی ها با تخریب هنجارها به گونه ای که نزد
دورکهایم و در مفهوم آنومی او می یابیم همخوانی ندارد. از سوی دیگر، سلفی
ها، مانند سایر بنیاد گراها در برابر مدرنیته به معنای تفکیک قدرت ها و
حیطه های اجتماعی، احترام به حقوق مدنی افراد و سازمانها، و لزوم حکومت
مردمی، شفاف و مسئول می ایستند و با این معنای بنیادین مدرنیته در کشمکش
اند و از این نظر در جهت عکس سیر تاریخ قدم بر می دارند.
1. Ziauddin Sardar, "Desperately Seeking Paradise: A Book of Travels in the Islamic World”, Granta, 2005
2. Wendell Steavenson, "Radicals Rising”, New Yorker, April 30, 2012
3. Fundamentalism, Puritanism
4. Karen Elliot House, On Saudi Arabia: Its People, Past, Religion, Fault Lines - and Future, Knopf, 2012
5. خواجه بصیر احمد انصاری، مذهب طالبان، مقاله منتشر نشده، 2012