مجله هفتگی کیهان بچهها که در طول 56 سال گذشته، به طور متوالی به چاپ رسیده است، پای به سال جدید انتشار خود گذاشت.
به گزارش انتخاب به نقل از مهر، کیهان بچهها از سالهای دور، همواره به عنوان یک
نشریه مولد و معرفیکننده نسلهای گوناگونی از شاعران و نویسندگان مطرح
بوده و چهرههای بسیاری در ادبیات کودک و نوجوان از این نشریه کار خود را
آغاز کردهاند.
شکوه قاسمنیا، بیوک ملکی، حسین فتاحی، خسرو باباخانی، فرهاد حسنزاده،
عبدالمجید نجفی، ناصر نادری، محمد ناصری و ... بخشی از نویسندگان و شاعران
دهه 60 و 70 و عباس تربن، کبری بابایی، عباس قدیرمحسنی، آناهیتا آروان،
عباسعلی سپاهی یونسی و ... از نویسندگان و شاعران نسل بعد هستند که در این
مجله پرورش یافته و به جامعه ادبی کشور معرفی شدهاند.
کیهان بچهها نخستین بار در دیماه 1335 منتشر شد. نخستین سردبیر آن جعفر
بدیعی و سالها بعد، پس از آنکه صاحب امتیازی به بدیعی رسید، عباس یمینی
شریف، شاعر دوستداشتنی کودکان و نوجوانان مدیرمسئول و سردبیر آن شد.
تصویر جلد کیهان بچهها متعلق به بیش از 40 سال قبل (مرداد 1351)
امیرحسین فردی اما از اوایل دهه 60 مدیرمسئولی و سردبیری کیهان بچهها را
توأمان با مسئولیت در کیهان علمی پذیرفت و از همان زمان بود که تربیت نسل
تازه شاعران و نویسندگان در جلسات قصه و شعر این نشریه آغاز شد.
کیهان بچهها به این مناسبت، تعدادی از یادداشتهای نویسندگان و شاعران
خود را برای درج در خبرگزاری مهر در اختیار گروه فرهنگ و ادب قرار داده است
که از نظرتان میگذرد:
عبدالمجید نجفی (نویسنده) : نیمقرن + هفت
و ادامه دارد حرکت قطار. این قطار کیهانبچهها از ترنهای معمولی نیست
اصلاً. ایستگاههایش همینطور. معمولی نیست و مسافرانش هم. این قطار
میتواند عبور کند از دشت. یک دشت پر شقایق. شقایقهایی که فانوسوار با
نور قرمز میسوزند. میتواند از دل کوهستانها رد شود. آن وقت سرازیر شود و
از روی رودخانه بگذرد و وارد جنگل شود. مسافران غیرمعمولی قطار
ایستادهاند پشت پنجرهها تا دیدنیها را خوب ببیند.
روی جلد کیهان بچهها سیام تیرماه 1360
مزرعهها را، باد و باران را، علفهای وحشی و موج ساقههای گندم را و
برزگران را که کار میکنند و عرق میریزند. به دنیا میآیند و دل میبندند و
غصه میخورند و شادمانیهایشان را به رنگ آبی آسمان میبینند. مسافران
قطار کیهان بچهها شاعر یا نویسنده یا نقاش هستند. وقتی از میان ابرها عبور
میکنند، بارانی میشوند. در دل آنها شعرها به دنیا میآیند و قصهها جان
میگیرند.
تو میتوانی قطار کیهانبچهها را یک قطار جادویی بنامی. هرچه باشد پرواز
یک قطار، کنار درناهایی که به سمت جنوب پرواز میکنند، دیدنی است.
این قطار پنجاه و هفت سال پیش راه افتاده است. از سرزمین قصهها و سرودهها و سرگرمیها گذشته است. گاهی خسته شده و سرعتش کم شده.
در برخی ایستگاهها بعضی از مسافران او پیاده شده و شاعران و قصهنویسان و
هنرمندان دیگری سوار شدهاند، اما چیز مهم آن است که هرگز از حرکت باز
نایستاده است. زیر بارش برف و تگرگ به حرکت خود ادامه داده است. جا دارد در
پنجاه و هفتمین سالگرد جشن تولد این قطار و سالروز به راه افتادن او درود
بفرستیم به همه لکوموتیورانان و کارکنان این قطار سحرآمیز. حالا شاید بپرسی
مقصد این قطار کجاست؟ به کجا میخواهد برسد؟! میگویم برایتان. مقصد این
قطار دل و جان شماست.
هر کودک و نوجوانی که با دیدن این قطار لبخند میزند و پنجرههایش را
تماشا میکند در واقع او به مقصد خود میرسد. سال 1364 سوار این قطار
شدهام. گاهی پای پنجره خوابم برده اما پیاده نشدهام. به خاطر شما کودکان و
نوجوانان خوب و باهوش.
به سلامتی این قطار هورا میکشیم و مشت مشت نقل و شکوفه به راهش میپاشیم.
یادمان یک شهید روی جلد کیهان بچهها اردیبهشت 1361 (نزدیک به 31 سال قبل)
محمدکاظم کاظمی (شاعر): قصه لورل هاردی ناتمام ماند
آشنایی من با «کیهان بچهها» به حدود چهل سال پیش بر میگردد، آن هنگام
کودک شش هفتسالهای که با مادرش در سفری زیارتی از هرات به مشهد آمده بود،
همه روز هفته را به انتظار روز رسیدن کیهان بچهها میماند و در آن روز
مسرتبار، تازهترین شماره مجله را به قیمت پنج ریال از دکهای در خیابان
بهار مشهد میخرید و تا هفته آینده آن را چند بار میخواند.
این مجلهها در بازگشت، همچون سوغاتی گرانبها به افغانستان برده میشد و
تا سالها پس از آن با مراقبتی تمام حفظ و نگهداری میشد. در سالهای بعد
این مجله در کابل هم عرضه میشد و من آن را میخریدم و تا سالهای نوجوانی
آن مجموعه جلد شده «کیهان بچهها» را داشتم.
آنچه در آن زمان بیشتر از هر جای دیگرِ مجله برایم جالب بود، داستانهای
مصوّر (کمیک استریپ) مجله بود که معمولاً بر صفحه آخر جلد مجله چاپ میشد و
در آن سالها بیشتر ماجراهای لورل و هاردی بود. داستانها مسلسل بود،
یعنی هر داستان در چند شماره پیاپی مجله چاپ میشد. آنچه که تا هنوز
تلخیاش را از یاد نبردهام، این بود که بعضی شمارههای مجله به دستم نرسید
و یکی دو داستان از این مجموعهها ناقص ماند. شاید اکنون هم بیمیل نباشم
که شمارههای آن سالِِ کیهان بچهها به دستم برسد و ببینم از آن لحظه که آن
پیرمرد در حیاط خانهاش روی ویلچر نشسته بود و میگفت «قرصهایم،
قرصهایم...» بعدش چه شد.
روی جلد شماره 400 مرداد 1366 (25 سال قبل)
بابک نیکطلب (شاعر): هنوز کیهانبچهها برای من یک دوست خوب است
حالا که فکر میکنم، در بین همه دوستانم، کیهانبچهها همیشه یک دوست خوب
بوده است. البته یک دوست شامل ویژگیهایی که ممکن است برخی کاملاً موافق
سلیقه ما و یا مغایر و برخلاف اندیشه و رای ما باشد. با این حال باید دید
امتیاز کدام بیشتر است و کدام روش دوست ما باعث رشد و بالندگی و شادی و
آسایش ما و خود او است، چون به هر حال دوستی، دوطرفه و دوجانبه است نه فقط
منافع و خواستههای فردی ما یا او.
کیهانبچهها، دوست ثابتقدم، منظم و وفاداری است. با همه مشکلات و
سختیها سرقرار حاضر میشود و هر سهشنبه در دکه روزنامهفروشی منتظر
دوستان خود است. بیسر و صدا کنار بقیه نشریهها و روزنامهها و مجلههای
ریز و درشت در گوشهای مینشیند تا علاقمندان کوچک و بزرگ و دور و نزدیکش
به سراغش بروند و از حرفهای خوبش و خواندنیهای مختلفش سود ببرند.
شکل و اندازهاش و رخت و لباسش همیشه ساده و صمیمی و بیزرق و برق بوده
است. همیشه همان آشنای قدیمیاست برای همه کودکانی که با او به دنیا
آمدهاند، بازی کردهاند، در باغهای پرگل و برگش و کوچههای با صفایش قدم
زدهاند. کودکانی که کمکم جوان شدند و به جاهای دیگر سر زدند و دوستان
متفاوتتر از جنس ورزشی، ادبی، فرهنگی، هنری، سیاسی و اقتصادی پیدا کردند.
یک بار دیگر، کیهان بچههای قبل از انقلاب. این تصویری از شماره یک ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی است
اما کیهانبچهها همان کیهانبچهها مانده است. اخلاقش، نگاهش، صدایش،
حروفش، رنگ و بویش، قدوقوارهاش و سن و سالش ثابت و بیتغییر مانده است.
اگرچه دوستان او آمدهاند و رفتهاند، اما هنوز بچههای تازه به سراغ او
میروند؛ نویسندگان نو هم قلم خود را تا مدتی در صفحات مهربان او
میفرسایند؛ تصویرگران نقاشیهای جدیدشان را پیش روی کودکان امروز و فردا
به نمایش میگذارند و آن هنگام که قد میکشند و دوستان تازهتری مییابند
از کیهانبچهها فاصله میگیرند و فراموشش میکنند. هر چند بخشی از
زندگیشان با این دوست گره خورده و خاطرات خوششان مال همان ایام است.
پیشتر فکر میکردم کاش کیهانبچهها بزرگ میشد، وسیعتر میشد، جهانش
بازتر و آسمانش بلندتر، دفتر پر از بچههای قد و نیمقد بود با لباسهای
همهرنگ و نگاههای همه شکل. کاش چنین نبود و چنان بود. کاش این نبود و آن
بود، اما شاید اگر اینگونه بود دیگر کیهانبچهها، کیهانبچهها نبود.
هرچه بود چیزی از نوعی دیگر بود. چیزی که نمیتوانم بگویم خوب بود یا بد.
هرچه هست، حالا که فکر میکنم، در بین دوستانم، کیهانبچهها همیشه یک دوست
خوب بوده است.