پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : صادق زیباکلام در یادداشتی با عنوان «روی بدن ستار بهشتی آثار کبودی مشاهده نشد» در نگاه پنجشنبه نوشت:
«...بعد از آنکه شنیدم مسوول کمیتهای که از جانب مجلس مامور رسیدگی به
موضوع مرگ ستار بهشتی شده بود اعلام کرد که هیچ علامت مشکوک و شبههناکی بر
روی بدن وی دیده نشده یاد کهریزک افتاده و توضیحات مسوولان در آن مقطع در
قبال کشته شدن محسن روحالامینی، امیر جوادیفرد و نفر سوم. یادم آمد که
جناب سعید مرتضوی در مورد علت مرگ محسن روحالامینی گفته بود که قبل از
آورده شدن به بازداشتگاه کهریزک او دچار بیماری مننژیت شده بوده بنابراین
در کهریزک اتفاقی برای وی نیفتاده بود و مشکل در این بوده که قبل از آمدن
به کهریزک دچار بیماری عفونی شدید بوده است.
حرفهای علاءالدین بروجردی هم در مورد نبودن و دیده نشدن هیچ آثار ضرب و
جرحی بر روی بدن ستار بهشتی مرا بیاختیار به یاد حرفهای سعید مرتضوی در
تیرماه سال 88 انداخت. نمیدانم سعید مرتضوی و مسوول کمیته، فرزندان جوان
دارند یا خیر؟ البته آنها توانستهاند فرزندانشان را درستتر تربیت کنند
که سر از بازداشتگاه، زندان و کهریزک درنیاورند. مشکل نه در بازجویان ستار
بهشتی است، نه در مسوولان بازداشتگاه کهریزک. مشکل در نحوه درست تربیت
نکردن پدر و مادرهایی است که فرزندانشان را بیدقت و سرسری بار میآورند و
در نتیجه آنها سر از بازداشتگاه و زندان درمیآورند. بنابراین اگر هم
مسوول کمیته و سعید مرتضوی فرزندانی همسن و سال ستار بهشتی، محسن
روحالامینی و جواد امیریفرد داشته باشند آنها را طوری تربیت کردهاند که
سر از زندان و بازداشتگاه درنیاورند.
چقدر خوب میشد که سعید مرتضوی و مسوول کمیته در تلویزیون ظاهر میشدند و
به خانوادهها چگونگی تعلیم و تربیت فرزندان پسر را در جمهوری اسلامی ایران
میآموختند که مثل فرزندان آنان صالح و درستکار باشند. البته هنوز هم دیر
نشده و آقای بروجردی میتوانند به مادر ستار بهشتی برای فرزندان کوچکی که
دارد یا برای بزرگ کردن نوهاش که از ستار بهشتی باقی مانده راهنماییهایی
بدهد. منتها آقای بروجردی باید قبلش متحمل یک زحمت کوچک بشود؛ در تخم
چشمهای مادر ستار بهشتی نگاه کند و بگوید من جنازه رشید پسرت را دیدم و
هیچ آثار کبودی یا مشکوکی بر روی بدن او نبود. احتمالا پسرت به مرگ طبیعی
فوت شده و به احتمال بیشتر اگر دستگیر هم نمیشد و شب در کنار همسر و
فرزندش سر بر بالین گذاشته بود باز هم فوت میشد. بعد که در چشمان آن زن
نگریست و آن جملات را ادا کرد آن وقت سروقت تعلیم و تربیت پدران و مادران
برود که چگونه فرزندانشان را تربیت کنند که سر از بازداشتگاه و زندان و
کلانتری درنیاورند...»