صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۳۰ مهر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۸۲۶۹۱۹
تاریخ انتشار: ۴۲ : ۱۲ - ۳۰ مهر ۱۴۰۳
محمدرضا مهدوی کنی را باید یک چهره کاملا اصولگرا دانست و می‌شود گفت او واپسین نماد شیخوخیت در جریان اصولگرایی بود. هم او از ابتدای انقلاب مسئولیت‌های مهمی داشت و هم آنکه در کنار مسئولیت‌های اجرایی-سیاسی همیشه در بطن و متن سیاست حرکت می‌کرد و جدای از رخداد‌های سیاسی نبود. مهدوی کنی برای جریان راست همواره مورد احترام بود و حرفش همیشه بُرش داشت؛ حتی زمانی که اکبر هاشمی رفسنجانی قطب سیاسی جناح راست محسوب می‌شد، اما می‌شد گفت که شیوخ جریان اصولگرا منحصر به هاشمی نبود و مهدوی‌کنی، ناطق نوری و هاشمی این جایگاه را به نوعی مشترکا در اختیار داشتند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

 

سرویس سیاست انتخاب؛ مهرشاد ایمانی: یک دهه از فوت آیت الله محمدرضا مهدوی کنی می‌گذرد؛ یک دهه‌ای که اتفاقا اصولگرایان بیش از همیشه با یکدیگر جدال‌های داخلی داشتند و دچار انشعاب‌های زیادی شدند تا حدی که دیگر مشخص نیست اصول آنها چیست و اصولگرا کیست و اصولگرایی چیست! اما آیا انشقاق‌های اصولگرایان و تولید جریان‌هایی رادیکال در این جبهه سیاسی ارتباطی به نبود شیخی، چون مهدوی کنی دارد؟ اصلا مهدوی کنی دارای چه ویژگی‌هایی بود که اصولگرایان تا زمان زنده بودن او دارای وحدتی نسبتا یک‌پارچه بودند؟

محمدرضا مهدوی کنی را باید یک چهره کاملا اصولگرا دانست و می‌شود گفت او واپسین نماد شیخوخیت در جریان اصولگرایی بود. هم او از ابتدای انقلاب مسئولیت‌های مهمی داشت و هم آنکه در کنار مسئولیت‌های اجرایی-سیاسی همیشه در بطن و متن سیاست حرکت می‌کرد و جدای از رخداد‌های سیاسی نبود. مهدوی کنی برای جریان راست همواره مورد احترام بود و حرفش همیشه بُرش داشت؛ حتی زمانی که اکبر هاشمی رفسنجانی قطب سیاسی جناح راست محسوب می‌شد، اما می‌شد گفت که شیوخ جریان اصولگرا منحصر به هاشمی نبود و مهدوی‌کنی، ناطق نوری و هاشمی این جایگاه را به نوعی مشترکا در اختیار داشتند.

هرچه جلو آمدیم فضای سیاسی در جبهه اصولگرایی تنگ‌تر شد؛ مشخصا با روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد در سال ۸۴ که عملا شاهد به وجود آمدن طیفی تازه در اصولگرایان بودیم. طیف احمدی‌نژاد سعی می‌کرد علیه اصولگرایان سنتی قد علم کند و آنها را به حاشیه براند. هم این عامل و هم گریز اصولگرایان میانه‌رویی مانند هاشمی و ناطق از تندروی طیف نوظهور باعث شد میان اصولگرایان که ماه عسل خود را با احمدی‌نژاد طی می‌کردند با هاشمی و ناطق فاصله بیفتد که این فاصله پس از انتخابات سال ۸۸ تبدیل به اختلاف هم شد. در این بین گرچه در میان اصولگرایان طیف‌بندی‌های تازه‌ای در حال شکل‌گیری بود، اما به دلیل حضور مهدوی کنی آنها در بزنگاه‌های حساس مانند انتخابات دچار مشکل نمی‌شدند و وحدت تشکیلاتی‌شان برهم نمی‌خورد. مهدوی‌کنی در سال ۸۴ مانند همه اصولگرایان از احمدی‌نژاد حمایت کرد، اما می‌شود او را جزو اولین اصولگرایانی دانست که سعی کرد از او فاصله بگیرد. در واقع تا مهدوی‌کنی بود فرصت زیادی به حامیان احمدی‌نژاد برای تعیین‌کنندگی در میان اصولگرایان نمی‌رسید. همین شرایط برای جبهه پایداری هم وجود داشت که در سال ۹۰ اعلام موجودیت کرد. در واقع مهدوی کنی نقطه ثقل اصولگرایان محسوب می‌شد و او باتوجه به روحیات اعتدالی خود سعی می‌کرد اصولگرایان را از افراط و تفریط پرهیز دهد. البته که ممکن است در این مسیر گاهی موفق نمی‌شد، اما فضای کلی اصولگرایان تا سال ۹۳ یعنی زمان فوت او متکی بر نظر نهایی مهدوی کنی بود. به بیان دیگر اگر اختلافی هم بود با اجماع‌سازی مهدوی‌کنی رفع می‌شد یا اگر نمی‌شد ذیل استراتژی سیاسی همه با یکدیگر کنار می‌آمدند، اما این شرایط بعد از فوت او به کلی متفاوت شد. او در شرایطی فوت کرد که جبهه پایداری به تدریج در میان اصولگرایان قدرت می‌گرفت و با درگذشت مهدوی کنی بهترین فرصت را برای خود دید که نقشی تعیین‌کننده در بین اصولگرایان پیدا کند.

غیاب مهدوی کنی فرصت را برای محمدتقی مصباح یزدی، پدر معنوی پایداری‌ها هم باز کرد تا او نقش شیخ اصولگرایان را عهده‌دار شود، اما عملا چنین نشد، زیرا مصباح یزدی صرفا حامی پایداری بود، چون اندیشه پایداری منبعث از آراء مصباح بود. به همین دلیل اصولگرایان به هیچ وجه نمی‌پذیرفتند که حرف مصباح فصل الخطاب اصولگرایان باشد؛ چه آنکه مهدوی کنی هم چندان موافق تفکرات پایداری‌ها نبود؛ مثلا بر سر مقوله اصلح‌بودن نامزد‌های انتخاباتی با خوانشی که پایداری‌ها داشتند که محدودکننده حق انتخاب‌شدن و انتخاب‌کردن بود، اساسا مشکل داشت.

در چنین شرایطی از یک سو جبهه پایداری خط خود را رفت و از سوی دیگر بدنه اصلی اصولگرایی هم دچار تشتت شد و سنتی‌ها غالبا محدود به جامعتین شد و بخش‌های دیگر یا به صورت فردگرایانه جلو می‌رفتند یا در بین این گروه و آن گروه سیال بودند. اختلافات اصولگرایان در همه سال‌های بعد از فوت مهدوی کنی در انتخابات‌های مختلف به وضوح دیده شد و رسیدن به لیست انتخاباتی عملا تبدیل به یک بحران برای اصوگرایان شد.

نکته دیگر سهم‌خواهی در میان اصولگرایان است. تا وقتی مهدوی کنی حضور داشت وحدت اصولگرایان ملاک اول بود، اما بعد از او اصولگرایان به سمت سهم‌خواهی در دو ساحت رفتند؛ ساحت اول سهم‌خواهی درون‌جناحی؛ به این معنی که هر گروه می‌خواستند سهم بیشتری از لیست‌های انتخاباتی به دست بیاورند و ساحت دوم سهم‌خواهی از قدرت سیاسی؛ به نحوی که اصولگرایان کوشیدند از هر ابزاری که شده برای رسیدن حداکثری به قدرت استفاده کنند. وضعیت آنها به قدری آشفته و پرتنش شد که وقتی در ردصلاحیت گسترده اصلاح‌طلبان طرح حاکمیت یکدست پیش رفت، اما در عمل دیدیم در آن شرایط اتفاقا اختلافات و کشمکش‌های آنها بیشتر هم شد، زیرا سهم‌خواهی‌ها برای کسب قدرت اجازه فکر کردن به وحدت جناحی-تشکیلاتی را به آنها نمی‌داد.

شاید گفته شود فوت محمدرضا مهدوی کنی ضربه بزرگی به جناح اصولگرا وارد کرد، اما به نظر می‌رسد تأثیرات فوت او فرای ضربه بود و عملا جبهه اصولگرایی را دچار استحاله بزرگ کرد؛ به نحوی که دیگر آنچه می‌بینیم قرابت چندانی با جناح راست ابتدای انقلاب یا جریان اصولگرایی دهه هفتاد و تا میانه دهه هشتاد ندارد و عملا بعد از مهدوی کنی جناح اصولگرا تبدیل به جناحی نوظهور، قدرت‌محور و سهم‌خواه شد.