پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : این جوان گفت:در یکی از روستاهای شهرستان قوچان متولدشدم. پدرم کشاورز بود و چهار سال قبل زمانی از دنیا رفت که من حتی نتوانستم در آخرین لحظات مرگ در کنارش باشم. از دوران نوجوانی به فوتبال علاقه شدیدی داشتم و هر روز بعد از تعطیلی مدرسه در زمین خاکی روستا دو دسته می شدیم و من در واقع کاپیتان تیم بودم. آن قدر با اشتیاق و مهارت فوتبال بازی می کردم که دوستانم هر کدام سعی می کردند در تیم من بازی کنند چرا که یقیین داشتند در پایان بازی با لبخند شادمانی زمین بازی را ترک می کنند. حتی معلم مدرسه برای پیشرفت من در فوتبال با خانواده ام صحبت کرده بود که مرا به تیم های شهرستانی فوتبال معرفی کند. خلاصه به خاطر همین مهارت و تلاش خیلی به خودم می نازیدم و اعتماد به نفس عجیبی داشتم. درواقع خودم را برای حضور در میادین بزرگتر فوتبال آماده می کردم که یک دوره مسابقات روستایی در شهرمان برگزار شد. قرار بود فوتبالیست های همه روستاها در این مسابقات شرکت کنند ولی در همان روزها من دچار سرماخوردگی شدم و نفسم برای 90 دقیقه، بدنم را یاری نمی کرد اما این بازی ها برای من و دوستانم اهمیت و حساسیت خاصی داشت به طوری که همه بازیکنان چشم به من دوخته بودند که باید در این مسابقات هنرنمایی کنم. در این میان اصغر که یکی از دوستانم بود مرا به منزلشان دعوت کرد و در یک لحظه بساط استعمال تریاک و شیره را به راه انداخت.
پدر و مادر اصغر به مواد مخدر سنتی اعتیاد داشتند و او بدون تامل همه لوازم و ابزار استعمال شیره را فراهم کرد و از من خواست برای بهبود سرماخوردگی چند دود شیره دود شیره بکشم. او با تحریک غرور من گفت: همه اهالی و بازیکنان دوست چشم به تو دوخته اند و باید تیم ما برنده این مسابقات باشد. اگر می خواهی با انرژی کامل بازی کنی به شارژ مواد نیاز داری! البته هنوز نمی دانم اصغر به عمد با آینده و زندگی من بازی کرد یا به خاطر دلسوزی احمقانه مرا وادار به استعمال مواد مخدر کرد. بالاخره من برای اولین بار پای بساط شیرهکشی نشستم و هر بار بعد از مصرف التماس میکردم حالم بهتر شده است و انرژی کاذب زیادی دارم چراکه در زمین بازی به خوبی میدویدم و هر بار با قدرت بیشتری به میدان می رفتم. این مسابقات حدود 10 روز طول کشید و من هر بار قبل از بازی به خانه اصغر می رفتم و با یکدیگر مواد مصرف می کردیم.
خلاصه در آن مسابقات تیم برتر شدیم و برنده از این مسابقات بیرون آمدیم. من هم که مانند همیشه خوش درخشیده بودم بیشتر از گذشته احساس لذت و غرور می کردم ولی در این میان روزهای می گذشت و من طبق عادت مدام به خانه اصغر می رفتم و در کنار پدر و مادر او به استعمال مواد مخدر ادامه می دادم. طولی نکشید که با همین مصرف های تفننی احساس کردم دیگر معتاد شده ام اما نمی خواستم این موضوع را بپذیرم. با خودم می گفتم من ورزشکار هستم و هر لحظه که اراده کنم دیگر دور مواد را خط می کشم.
پدر و مادرم از این ماجرا اطلاعی نداشتند و همواره مرا تشویق می کردند به فوتبال ادامه بدهم ولی مصرف من هر روز بالاتر می رفت و دیگر وقتی برای بازی کردن ندشتم. این پنهان کاری ها به جایی رسید که باز هم به پیشنهاد اصغر به مصرف شیشه روی آورد. او می گفت: شیشه بو ندارد و در هر کجا حتی سرویس بهداشتی هم می توانی آن را استعمال کنی و بعد به زمین بازی برگردی! من هم با بی عقلی تمام و فقط به خاطر خودنمایی و غرور به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آوردم تا کسی متوجه اعتیادم به شیره و تریاک نشود.
دیگر کار از کار گذشته بود و من همچنان در مرداب اعتیاد فرو می رفتم. سرم را مانند کبک زیر برف کرده بودم و قیافه آَشفته خودم را نمی دیدم. خانواده ام وقتی متوجه ماجرا شدند خیلی تلاش کردند تا مرا از این منجلاب وحشتناک نجات دهند. چند بار در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم ولی فایده ای نداشت. دیگر درس و مدرسه را هم رها کرده بودم و هیچ کس مرا در تیم خود نمی پذیرفت. کار به جایی رسید که دیگر خانواده ام خسته شدند و مرا طرد کردند. من هم به ناچار و برای جلوگیری از شرم و آبروریزی به مشهد آمدم و مشغول جمع آوری ضایعات شدم تا هزینه های اعتیادم را تامین کنم ولی هرچه بیشتر در کوچه و خیابان ها ضایعات جمع می کردم باز هم در برابر مواد افیونی کم می آوردم.
اکنون حتی پولی برای خرید نان خالی هم نداشتم چراکه با افزایش بهای مواد مخدر دیگر چاره ای جز خلافکاری برای باقی نمانده بود که به دام نیروهای انتظامی افتادم اما ای کاش…
با دستور ویژه سرهنگ مجتبی حسین زاده (رئیس کلانتری رسالت مشهد) این جوان 28 ساله با هماهنگی قضایی به مراکز ترک اعتیاد اجباری معرفی شد تا شاید از این وضعیت اسفبار نجات یابد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی