پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : *چرا با این سرعت تصمیم به طلاق گرفتید؟
دیگر نمیتوانم به زندگی با ریحانه ادامه دهم. او بسیار دروغگو است.
*چه دروغی گفته که تا این حد تحت تاثیر قرار گرفتهای؟
ریحانه درباره همه چیز زندگیاش دروغ گفته است. او به من گفته بود از یک خانواده تحصیلکرده است و زندگی متوسطی دارند اما حالا فهمیدم همهاش دروغ بود.
*کی متوجه این ماجرا شدی؟
وقتی عقد کردیم. بعد از عقد او دوست نداشت من زیاد به خانه پدرش بروم و هربار قرار داشتیم از مسیری میآمد که خانهای که من به عنوان خانه پدرش میشناختم، نبود. چندبار او را تعقیب کردم و بعد متوجه شدم هرچه درباره خانوادهاش به من گفته، دروغ است.
*چطور با هم آشنا شدید؟
من در پارک با او آشنا شدم. بعد چند کنسرت با هم رفتیم و ازدواج کردیم.
*چرا ریحانه واقعیت زندگیاش را از تو پنهان کرده بود؟
او خانوادهاش را دوست ندارد و میخواهد طور دیگری زندگی کند. از خانوادهاش خجالت میکشد. او نه فقط به من بلکه به همه دوستانش دروغ گفته است.
*پس جایی که برای خواستگاری رفتید، کجا بود؟
خانه شوهرخالهاش بود. آنها هم به من چیزی نگفتند.
*همسرت با این جدایی موافق است؟
نه. او به هر دری زده که جدا نشود. حتی تهدید به اسیدپاشی کرده اما من حاضر نیستم با او زندگی کنم.
*اگر واقعیت را به تو میگفت، با او زندگی میکردی؟
حتما این کار را میکردم. من واقعا دوستش داشتم. دختری که روی پای خودش است و کار میکند و درس میخواند حتما دختری است که میتواند زندگی مشترک را اداره کند. ایراد بزرگ ریحانه دروغهای اوست. من نمیتوانم این دروغگویی را تحمل کنم. من به اموال پدرش چشم نداشتم و حتی دوست نداشتم ریحانه جهیزیهای داشته باشد. دوست داشتم با هم زندگی بسازیم. او همه آرزوهای من را خراب کرد. حالا هم هر کاری بکند من دیگر در این زندگی نمیمانم.