پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : علیرضا سابقی: آنچه امروز از بیآبی، معماری خانهها، سوخت، امکانات اولیه
زندگی، دیوارهای ترکخورده خانهها، گچهای فروریخته سقفها دیدم وضعیت
زندگی مردمانی پس از گذشت 30سال از انقلاب اسلامی ایران است نه مردمان
نخستین.
روز 23مردادماه جاری به همت چند
تن از خیرین، خبرنگاران شهرستان گناباد برای سفر به یکی از روستاهای محروم
بخش مرکزی شهرستان دعوت شدند که من هم یکی از آنان بودم، برای دیدن فقط یک
روستا:کلاته کلوخسفر در طول زمان
شاید برای من
بیشتر از اینکه یک سفر از نظر بعد مکانی بهحساب بیاید یک سفر در طول زمان
بود سفری به گذشته. سفر به 30یا 40سال قبل. نمیدانم چرا این روستا انتخاب
شده بود ولی هر دلیلی داشت انتخاب نامناسبی نبود و آنچه برای من جالب بود
تفاوت زیاد این روستا با روستاهای دیگر در بافت جمعیتی روستا و جوان بودن
اغلب ساکنان آن بود که بر خلاف روستاهای قبلی افراد سالخورده معدودی در
روستا زندگی میکردند و همینطور شکل معماری خانهها.
خانههایی که یک
تکان زمین تمام ساکنانش را در تلی از خاک مدفون خواهد کرد. خانههایی که هر
کدام چند خانوار را در خود جای داده است. در حالیکه در روستاهای دیگر
اگرچه خشکسالی بیداد میکرد، اما حداقل برخی سرپناهی محکم برای زندگی
داشتند.
نمیدانم رقم دقیق ساکنان روستا چند نفر و چند خانوار بود، چرا
که در مورد تعداد آنها حرفهای ضد و نقیضی از ساکنان روستا شنیدم، اما به
هرحال چه فرقی میکند درنهایت باید فکری کرد و 20خانوار یا 38خانوار دلیل
نمیشود که در سالکسانی را در روی نقشه جغرافیایی، همین کنار گوشَت در
30کیلومتری مرکز شهرستان ببینی که انگار در 30سال قبل زندگی میکنند و آب
آشامیدنی و شربشان با تانکر تهیه میشود و آب لولهکشی ندارند و تنها 13
سال است که روستا برقکشی شده است. زمین کشاورزی چندانی ندارند، چرا که آبی
برای زراعت ندارند و خشکسالی به هیچ محصولی و حتی بوتهای خار مجالی برای
سر برآوردن از خاک نمیدهد. حدود 13کیلومتر جاده خاکی دارند در حالیکه در
امتداد آن دو روستای دیگر وجود دارد.
شغل اغلب مردها دامداری است،
اگرچه برخی کارگر چاه موتورهای اطرافند. اکثر آنها تحصیلاتشان پنجم ابتدایی
است، دلیلش وجود یک مدرسه ابتدایی با 5کلاس است. پنجم را که میخوانند
فقر و بعد مسافت و نیاز به نیروی کار باعث میشود عطای درس را به لقایش
ببخشند و به دنبال لقمه نانی برای بقای خود باشند. اگرچه به یمن تغییر نظام
آموزشی از امسال بچههای روستا که مدرسه 12نفرهشان با 2معلم اداره میشود
فرصت مییابند یکسال بیشتر تحصیل کنند و کلاس ششم را هم تجربه کنند.
تصویر واقعی محرومیت
وارد
روستا که میشویم اولین جایی که نشانمان میدهند یک حمام است که مورد
استفاده 3خانوار است، یک دخمه تاریک با امکان گرم کردن آب با یک اجاق و یک
دیگ. کف پوشش سیمان و دیواره گلی و آجری است که لایهای از دود سیاه آن را
پوشانده است! افسانه نیست خیالبافی نیست اگر با چشمهای خودم نمیدیدم و از
زبان کسی دیگر میشنیدم با خود تصور میکردم اغراق کردهاند که وجدان مردم
را به درد بیاورند.
از این حمامها برخی در خانههای خود داشتند که
البته این اعیانیترینش بود و در جاهای دیگر چند خانوار از یکی از این
حمامها بهطور مشترک استفاده میکردند. درهای برخی حمامها یک لحاف کهنه
بود برخی درهای حلبی داشتند ایستاده نمیشد واردش شوی.
ناگفته نماند که
روستا یک حمام عمومی بدون استفاده داشت، از همان حمامها که جهاد سازندگی
در اوایل انقلاب برای خیلی روستاها درست کرد، اما به دلیل عدم کارشناسی
درست و اکنون بیآبی مخروبه شده است.
بعد از دیدن حمام گویی همه در شوک
فرو رفته باشند، دور یکی از اهالی جوان روستا جمع میشوند و او اطلاعاتی
کلی در مورد روستا میدهد. از قولهای مسؤولینی میگوید که مخصوصاً هنگام
انتخابات در روستا زیاد تردد میکنند، اما پا را که از روستا بیرون
گذاشتهاند همه چیز فراموش شده است. جوان دیگری میگوید عدهای از مسؤولان
آمدند و قول احداث 70واحد مسکونی دادند؛ مردم هر کدام 60هزار تومان فیش
واریز کردند اما بعداً هرچه پیگیری کردند تیرهایشان به سنگ خورد و نفهمیدند
که آنکه وعده مسکن داده است دار فانی را وداع گفته یا بازنشسته شده است و
70واحد مسکونی قائم به تصمیمات یک شخص و یک فرد با نبود او به دست فراموشی
سپرده شده است!
یکی از زنان روستا با داد وفریاد میگوید آخه ما هم
مسلمان هستیم و در کشور ایران زندگی میکنیم. آیا این است رسم مسلمانی در
کشور انقلاب اسلامی؟ کو عدالت؟
هنوز همه متفرق نشدهاند مردم روستا که
گویی از قبل در جریان برنامه بودند، یکییکی از خانههایشان بیرون آمدند.
خیلی دلم میخواست میتوانستم ذهنشان را بخوانم. وقتی که با جمعیت همکارانم
روبهرو شدند.
دلم نمیخواست ته دلشان بگویند شما هم مثل قبلیها آمدید
اما ما را چه سود؟ اگرچه مرتباً همه توضیح میدهند که ما خبرنگاریم و تنها
کاری که از ما بر میآید نوشتن است، اما من نگرانم که این حضور توقعی و
بارقهای از امید ایجاد کند اما نتیجهای در پی نداشته باشد.
کابوس روستاییان
خبرنگاران
بعد از شنیدن کلیات کمی متفرق میشوند و هر کس به دنبال سوژه خودش میرود؛
گروهی بچهها را در کادر دوربین خود جای میدهند، گروهی پای صحبت
قدیمیترها و زنها مینشینند و گروهی دوربین به دست گذشتهای دور را در
عکسها و فیلمهای خود به تصویر میکشند.
زنی از بچهای سخن میگوید که به
دلیل عقرب گزیدگی و فاصله و راه روستا و عدم دسترسی به امکانات درمانی فلج
شده و از زنانی میگوید که از شدت عفونت ناشی از آلودگی آب جان خود را از
دست دادهاند و از اینکه زمستانها از هیزم به دلیل دسترسی سخت به نفت
استفاده میکنند و از جوانی که در زمستان به دلیل استفاده از همین هیزمها
در حمام که نه بلکه دخمه جان خود را از دست داده است! یا جوان دیگری که در
کودکی پای خود را به دلیل افتادن در تنور از دست داده است و اکنون با یک
پای عفونتزده و چرکین روزهای جوانیش را به شبی خطرناک پیوند میزند!
روستا
زیر نظر بخشداری مرکزی است؛ اگرچه شناسنامههای جدیدش نام پسکلوت را یدک
میکشند. کوپنهای نفتشان را باید از قنبرآباد و هماهنگیهای شورا و دهیاری
انجام دهند اگرچه روستا در 30کیلومتری گناباد از سمت جاده بجستان قرار
دارد؛ از راه فرعی و از سمت دشت عمرانی به کمر زیارت نزدیک است.
دختران
روستا از 13سالگی با مدرک تحصیلی پنجم ابتدایی با پسران 18ساله روستا پیوند
زناشویی میبندند با اینکه ازدواجها اغلب فامیلی است، اما گزارشی از
معلولیت کودکان بهدست نیاوردیم بجز ناشنوایانی که در 3مورد دیده شده بود.
اختلافات
معدود زناشویی آنها دلایل اقتصادی دارد. خیلیها هم سر ماندن یا رفتن با
هم سر ناسازگاری میگذارند. اگرچه نهایتاً این تدبیر اکثر آنها را به زندگی
خالی از امکانات قانع میکند که اینجا هم زمین خداست و سرانجام ماندن و
حفظ زندگی زناشویی را به رفتن ترجیح میدهند.
جوان معتادی در روستا
نیست. یکی از زنان میگوید پول قند و چای خود را ندارند. اعتیاد هم پول
میخواهد و من در ذهنم خانوادههایی را مرور میکنم که پول دارند آب دارند و
جوانانی دارند که روزی صد بار نبودنش را آرزو دارند.
کسی از اهالی
روستا به حج مشرف نشده است. برخی کربلا یا مشهد رفتهاند. زنان روستا
بتازگی یک کلاس خیاطی در حسینیه دارند و با رغبت و رضایت در آن شرکت
میکنند.
قصه پر غصه
برخی زنان از راه جمعآوری اسپند در آفتاب سوزان در حالیکه روزه دارند، اندک پولی از فروش آن به دست میآورند.
برای
من و مسؤولی که ریشهای در این خاک نداریم از نظر منطقی ماندن و انتقال آب
و گاز و آسفالت توجیه اقتصادی ندارد، اما او با ریشخندی تعصبش را و خاکش
را به دستیابی به امکانات بهتر به قیمت مهاجرت نمیپذیرد.
و من فقط
میدانم که بهقول یکی از همراهان، مسؤول و کسی که وظیفهاش رسیدگی به وضع
مردم است باید نیمه خالی لیوان را ببیند و برای او و همولایتیهایش کاری
بکند و دیدن نیمه پر لیوان را به آنان واگذارد تا راحتتر بتواند با شرایط
سخت خود منطبق و سازگار شوند.
یکی از زنان ما را به محل زندگیش که
خانهای گلی و با کاهگل بود، برد. تمام اسباب خانه و وسایل زندگیشان بیشتر
از 50هزار تومان ارزش نداشت.
تنها کولری که در روستا دیدم در حسینیه
بود؛ محل ضیافت افطاری که به بهانه حضور جمعی از اصحاب خبر، رسانه و
هنرمندان و به همت آنان و برخی از خیرین ترتیب داده شده بود.
اگرچه در
هنگام نوشتن و دیدن نقطه نقطه این گزارش ذهنم سرشار بود از نمونهها و
دغدغههایی که ما آن را برای خود بزرگ کردهایم که انصافاً در برابر این
مسایل بسیار کوچکند اما قضاوت، مقایسه و تفکر در این مورد را به خوانندگان
محترم واگذار میکنم و بار دیگر یادآور میشوم آنچه خواندید سرگذشت مردمی
در 30سال قبل یا در یک کشور یا شهر دیگر نبود. شما قصه پرغصه زندگی مردمی
را از نظر گذراندید که حدود نیم ساعت(30کیلومتر) بیشتر با ما فاصله ندارند.
اگر میدیدی گریتون در میامد از بس .....
واقعا متاسفم برای مملکتمون
این همه پول نفت ................
اما من براي مردمي متاسفم كه ملعبه دست افرادي مي شن كه به بهانه سفرهاي استاني كلي از بيت المال هزينه كه نه خارج و به باد مي دن . متاسفم براي مردمي كه خودشون رو وسيله ي اين بازي قرار مي دن و پشت ماشين جوري مي دوند كه گرگ دنبال ميش
متاسفم كه با ديد باز و عدالت محور اين همه منزل مسكوني فرتوت و ويران ديده نمي شه
پناه بر خدا. اميد كه به حق اين ماه عزيز هر كس به اين مردم و شعورشون توهين و خيانت مي كنه از ريشه ساقط بشه
آمين
اگر زلزله به آنجا سربزند چند فنر جان خواهند باخت؟
اصلا دلم نمیخواهد جای مسئولینی باشم که از حال اینچنین مردم مظلومی در گوشه و کنار مملکت خبر داشته و باز دست روی دست میگذارند...
تنها وقتی زلزله و بلایی جان این عزیزان محروم را میگیرد سیل تسلیت و همدردی و انتشار صحنه های دلخراش اجساد از دست رفتگان به ما میرساند که چنین افرادی هم هموطن ما بوده اند...
دریغ ...
تو ایران اصلا محرومیت نیست الکی جو میدی!!!!
(البته به گفته ی مسئولین)